سفارش تبلیغ
صبا ویژن


پـــرواز بــه یــجــای دیــگــه

(لطفا کامل بخونین و با2سطر خوندن برداشت کلی نکنین)

 

با تو انـــــگار هـــــــمه چی مطلـــوبه
ببین چقـدر مـــــرام و معرفت خــــوبه
هرچـقـــدر گذشــــــتــــه ها بد بــوده
ولی باز نیس مثه ما توی این محدودهدوست داشتن

با تو

 

سلام با کلی خبرای خــــــوب؛ همونطور که تو پست قبلی عرض کردم اتفاقای خاص و غریب الوقوعی اتفاق افتاده که خودم هنوز تو هنگم اما هر چیه حس فوق العاده ایه؛من همونطور که پیش خودم قسم خوردم و قول دادم بعد کنکور دیگه راجب خودم و مطالب شخصی ننویسم اما خب چون اتفاق خعلی مهمی بود مجبور شدم براتون بنویسم... همونطور که اکثرتون میدونین من مدت ها یکی رو میخواستم خیلی هم میخواستمش اما نشد که بشه! بیخیال دیگه برام نیم درصدم مهم نیس چون به حد کافی وفاداریمو به عالم و آدم اثبات کردم اما بازم نشد که بشه! راستش در طول سال کنکور یه بانویی رو زیر نظر داشتم و همه جوره زیر ذره بین بود اما هیشکی نمیدونست و نذاشتم احدی بدونه چون دیوار کرکس و شغال داشت و هر کرکس هم هزاران بی شرف بازی! همونطور که حواسم به کنکور و درسم بود اما خودم شیش دونگ زوم بودم رو رفتارش و تو آموزشگاه همه جوره چشمم بهش بود اما چون قصد و نیتم خیر بود پا پیش نذاشتم و پیشنهاد ندادم اما به پاکیش و درستیش ایمان داشتم؛ مووووووند تا کنکورم و یه هفته بعد کنکور وقتی با گذشته ام و افراد گذشته تو روزای ماه رمضون اتمام حجت کردمو فهمیدم باید گذشته ام رو بکوبم و از نو بسازم؛ 21تیرماه بالاخره دل رو زدم به دریا و احساس و حرف دلم رو به ایشون گفتم و گفتم که 1ساله زومم روش! اما چون اصلا مااال و اهل دوستی نبود نخواستم پاکیش رو ازش بگیرم و ازونجایی هم که بهمن ماه 92توبه کرده بودم خیلی کارامو و عهد بسته بودم فقط برا ازدواج کسی رو تو زندگیم راه بدم ولاغیر! خلاصه رابطه کمکم شدید شد و با کلی تجربه با کلی گندی که قبلا بالا آورده بودم رفتار کردم و جز مامانم کسی از رابطه باخبر نبود ؛ همه جا ارومیه رو نوشته بودم و ارومیه گفته بودم اما همه فرمالیته بود فقط برا حاشیه ی امنیت مریم! همه جوره هواشو داشتم و تا وسطای مهر که حس کردم خیلی دوسش دارم اما هنوز پام تو گذشته ام گیره و خیانته اگه با وجود عشق شدید مریم بهم به گذشته فک کنم! بهش رک گفتم که وااااقعا دارم عذاب میکشم و کشیدم کنار؛ بعد 20 روز محرم شروع شد و من پاشدم مثل هرسال برم مسجد برا طبل زنی که یهو هعی خوردم زمین و پاشدم هعی خوردم زمین و یهو پاهام عین بیمارای ام اسی سست شد و بعد2روز مریم شنیده بود پاهامو که زانوهام هر دو بی حس شده و نمیتونم راه برم؛ که پی ام داد و کنجد و ژله و کلی دسر درست کرد و برام آورد تا مینیکس و رباط زانوهام باز محکم شن؛ نذر کرد بازم خوب شم و اگه باهاش نموندمم باشه فقط خوب شم!! عاشورا خواستم برم طبل زنی و با همه وجود خواستم در راه حسین سر پا وایستم اما نشد که نشد! اومد و کمکم کرد و تاتی تاتی راه رفتم زیر بارش برف و سرما همه جوره هوامو داشت پاهام خلاص کردن و جلو تالار نگین (سی متری) با مخ رفتم تو جوب و باز کمکم کرد یار سختیام بود در حالی که من مریم رو قربانیه خاطرات تلخ گذشته ام کرده بودم و وقتی میگفت: شایان عاشقتم؛ خنده ام میگرفت و مسخره میکردم چون هیشکی رو دیگه قبول نداشتم! اما با چنگ و دندون ازم مراقبت کرد و توی اوج بی محلی های من 11-12 تا خواستگار رو رد کرد درحالی که خداییش 1-2 تا از خواستگارا یه سر و گردن که سهله یه هیکل ازم سرتر بودن! اما همه رو رد کرد؛ با مامانم مشورت کردم و گفت واقعا میخوادت و یه اشتباه رو دوبار تکرار نکن و قدرشو بدون؛ تصمیم گرفتم هفته ای3-4 بار ببرمش بیرون و بگردونمش با وجود اینکه زانوم زجرم میداد موقع کلاج گرفتن و دنده عوض کردن اما میخواستم از دلش در بیارم! کلی خوبی کردم و دیگه قدرشو دونستم و باهم زیر برف تو سرمای منفی10درجه رو نیمکت عهد بستیم همه جوره پشت هم باشیم؛ با مامانش حرفیدم و مامانامون حرفیدن عشق مون واقعا جدی شد اما باز رسمی نشده بود با وجود دانشگاهم باز براش وقت میذارم و لابه لای رفت و آمد استاد ها بهش میزنگم چون جز من کسی رو نداره دختری که به جرات بیشتر از مامانم بهش ایمان و اعتماد دارم (این جمله اولین باره به دهنم میاد چون همه میدونن مامانم برام مقدسه اما مریم به جرات ازونم سرتر) واسه ولنتاین براش یه نیم ست نقره و تیتانیوم خعلی ارزشمند گرفتم که واقعا واسه منی که واسه احدی تومنی خرج نکرده بودم تاحال و باج و سواری نداده بودم بعید بود اما واسه دختری که لیاقتمو داره جونمم میدم بی تعارف؛ واسه ولنتاین کلی برام خرید کرد که رنگش انتخاب مادر زن عزیزم بود و مدلش انتخاب خانومم یه سویی شرت عالی و شیک رنگ مورد علاقم(آبی نفتی) به همراه کلی تدارکات که واقعا برام سنگ تموم گذاشت؛ ولنتاین فوق العاده بود اولین ولنتاینی که برام معشوقه داشت بردمش رستوران آنا (رستوران ایتالیایی) که واقعا جای دنج و عالی بود؛ همونطور که قبلا هم تو پستای قبلی گفتم: برا کسی که بهم وفادار بمونه و پام بمونه نوکریشو میکنم همه غرور و غد بودنم رو له میکنم و آیندش رو میسازم ؛ خونواده هامون با هم رفت آمد میکنن و همه راضی ان و آقا یوسف (پدر زن عزیز) 20-30 روزه داره درباره ام تحقیق میکنه ؛ دیروز عصر خواستگاری و حرفای بزرگترا بود که خداروشکر قبول شد و همه چی آروم و عالی تو مدار و مسیر مشخص جلو میره؛ یا بعد عید یا بعد کنکور صیغه محرمیت خونده میشه؛ شاید براتون سوال باشه که گرگ بارون دیده و اون همه حرفا کشک بود؟! خدا شاهده همه حرفا صادقانه بود اما براااااای کسی که وفادار باشه و نمکدون رو نشکونه جونمم میدم! ایشالله شرمنده ی بابا یوسف و مامان اعظم نشم و از امانتشون تا آخرین نفسم مراقبت کنم... مریم عاشقتم و ایشالله همسر خوبی برات باشم تا لحظه ای دلت نلرزه و به خییییییییلیا خعععلی چیزا ثابت شه؛ و از همه چیزم دست کشیدم و طبق قول که به تو استاد داده بودم با شروع دانشگاه و رسمی شدنه عشق مون بیخیال نوشتن و چیزای حاشیه ای شدم چون ازین به بعد تنها نیستم و دو نفرم و مسئولیت 3تا چیز باهامه خودم و خودش و عشقمون؛ عشق محکم و رسمی... و دیگه هیچی برام مهم نیس جز درسای دانشگاه و استخدامی برا نیروگاه اتمی بوشهر و خوشبخت کردنه شیرینی خورده ام و نامزدمدوست داشتن
میخواستم ولنتاین آپ کنم اما دس نگه داشتم بعد خواستگاری دیروز بیام و رسما اعلام کنم...

 

به یاد اولین بوسه از لبات و گریه ات تو بغلم: رسما و شرعا و عرفا و قانونا عاشقتم آرامشم...

بابت همه سختــــــیام که آخرش این شد شکر واسه تک تک گریه های تنهاییم تو یلداترین شبها...  شــــــکردوست داشتن

 

لب و عشق


داداشی نه حوصله ی نصیحت دارم نه سردرمیاره

کسی از کارم امـــــا دیدی که میبره اونی کـــــــــه

مــــــیـــــمونـــه عــقـــــب آخـــــــــــــــــــــــــــــــرش

M.SH.17

 

یا علی


نوشته شده در جمعه 93/12/1ساعت 4:34 عصر توسط mohammadshayan1 نظرات ( ) |


Design By : Pichak