من زندگي را دوست دارم ولياز زندگي دوباره مي ترسم!دين را دوست دارمولي از کشيش ها مي ترسم!قانون را دوست دارمولي از پاسبانها مي ترسم!عشق را دوست دارمولي از زنها مي ترسم!کودکان را دوست دارمولي ز آئينه مي ترسم!سلام رادوست دارم ولي از زبانم مي ترسم! من مي ترسمپس هستماينچنين مي گذرد روز و روزگارمن!من روز را دوست دارم ولي از روزگار مي ترسم
سلام شايان چطوري؟؟سلامتي؟؟
پستت و شعرت حرف نداشت ...
ولي دادش گلم زياد خودتو ناراحت نکن .
همه چي رو بسپار دست خدا . شايد قسمت اين بود . شايد حکمتي داشت .
فقط خاطرات آدمو ميکشن .
و در مورد تو ... من عقده اي بودنتو نديدم تا حالا .