• وبلاگ : پـــرواز بــه يــجــاي ديــگــه
  • يادداشت : اعتـــراف تـــلـخ
  • نظرات : 0 خصوصي ، 14 عمومي
  • پارسي يار : 1 علاقه ، 27 نظر
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + مقدم 
    از هر کجا که عبور مي کردم
    مي پرسيدم انسان ها
    خداي من را نديده ايد؟
    نشاني اش را مي دادم
    و جوياي مکانش مي شدم
    گفتم : خداي من از جنس عشق است،
    گرم و مهربان
    لطيف و رحمان
    گفتند : نه ، نديده ايم
    نشاني اش را
    کسي جز "او" ندارد
    پرسيدم "او" کيست ؟
    گفتند : برو ، مي بيني ، در خواهي يافت
    و من رفتم
    و گشتم و گشتم در بي کرانه ها
    ولي
    نيافتمش...
    سال ها گذشت
    و من دست کشيدم
    روزي نشسته بودم
    آرام و ساکت
    پروانه اي گذشت
    گنجشگي بر درخت خواند
    باد در درختان پيچيد
    وزوز بال هاي زنبور را شنيدم
    عطر گل ها را جذب کردم
    و ناگهان صداي قلبم را شنيدم
    که فرياد مي زد :
    " من نشاني خدا را دارم
    خدا اينجاست
    تنها در قلب تو
    و حالا فهميدم "او"
    من هستم"
    نشاني اش را فقط من دارم...
    پاسخ

    من تنهام خداست پشتم؛سختيا رو تو راه كشتم؛تو متكي به همين باش و دست بذار رو زمين و پاشو؛اگر آنان مال و ثروت و ميز و مقام را خواستند من او را خواستم،اگر آنان از فرط سيري و فربهي در خشتك شان نميگنجند،من اسماعيل هايم را بخاطر او به قربانگاه آورده ام اسماعيل هايم تك تك دلخوشي هايم ثروت و دنيايم بود و او خدايم همه كسم تنها كس بي كسان! حال آنان ثروتمندند يا من؟!