سفارش تبلیغ
صبا ویژن


پـــرواز بــه یــجــای دیــگــه

فانوسی در شب

 

من، تنها...

در فانوسِ دریا،هیچکس را مهمان نمی پذیرم...

از دوران کودکی،خود را بزرگ کرده ام،

میان موجها و ماهی ها، و فانوس خراب است...

از همین است که کشتی ها،

همیشه غرق میشوند...

ولی من فانوس را برداشتم،

و بر غبار شیشه شکسته اش بوسه زدم

در برکه فرو رفتم و گریستم

آرام و بی صدا...

فانوس را بر درخت کنار برکه آویختم و رفتم...

تنها فانوس کلبه ام

به معبدِ حشرات مبدّل شده

و تا دروازه صبح چند قدم بیشتر نمانده...

خواهیم دید:

که آیا این طواف کنندگان

سادگی و سکوت فانوس را

در پای روشنی روز قربانی میکنند یا نه؟

اگر سهمی از رفتار از رفتار های

آدمیزاد برده باشند در انتخاب خود

"صَرفه" را نا دیده نمیگیرند...

اما نه.

اگر چنان بود، پروانه بالهای ظریفش را

با شعله نمی شست...!!! 

 

shayan17


نوشته شده در پنج شنبه 92/5/24ساعت 2:44 عصر توسط mohammadshayan1 نظرات ( ) |


Design By : Pichak