سفارش تبلیغ
صبا ویژن


پـــرواز بــه یــجــای دیــگــه

سلام امیدوارم حالتون خوب و لبتون خندون
باشه...ایشالله؛هفته ی گذشته علی رغم آماده
کردن متن تازه به دلیل شخصی نتونستم برم
کافی نت و تا 7صبح بیدار بودم و بخاطر
همین شنبه مدرسه هم نرفتم و گیج میزدم...
بگذریم...اولا پسا پس عید قربان رو تبریک
میگم و بعدشم که تولد رضا یزدانــــــی و
مازیار فلاحی (عشقمدوست داشتن) رو به طرفدانشـــون
تبریک میگم...
متن این هفته م تعلق داره به شیر های در
زنجیر و زندانی های بی گناه به دلیل اینکه
در هفته ای که گذشتیم تولد داداش بابک م
(دایی م) بودش که برای هزارمین بار شب
تولدش دلم گرفته بود و براش شعر و متن
نوشتم و دعا میکنم هیچکس بیگناهانه تو
زنجیر یه عده بی شرف اسیر نشن خیلی سخته
فریاد بزنی و صداتو کسی نشنوه و تو
رودخونه ای شنا کنی واسه نجات ماهی ها
غافل ازین که رودخونه خودش صیّاد هستش...!


 (راستی آهنگمم به صورت ویژه برای 

شبایی که با عکس داداشم ور میرفتم

و تو گوشی هی قالب میدادمش  و

فتوشاپش میکردم تا دلم خوش بشه...)

 

زندانی

 

 تقدیم به داداش بابکم و همه ی زندونی های ابد...

 

رفیقم بودی،کسم بودی...
برادر،یاورم بودی!
تو ساختی تا نسوزم؛تو سوختی تا نبازم
تو رفتی؛پا شکستم... تو دیدی،چشم بستم
تو ازعشق گفتی،گفتم دروغ است
همه اش خواب و خیال و بی فروغ است
تو از پروانگی گفتی،گفتم سراب است
پیلگی بِه زین خطاب است
آه ای برادر...
آه که جسمِ تو در بند...
قلبِ من در بند...
روحِ تو در غم، فکرِ من در غم
برادر،تو از نبود و من از بودنه آزادی رنجیدم
...هرچه باشد تو میدانی
این بندِ ابد تا ابد ناگسستنی ست
...چه رها باشی چه در قفس
من چه کنم که نمی دانم از کجا آمدم و به کجا میرم
این خزان نیز همچون سه پاییز گذشته آمده ام نزدت
تا که دوباره بگویم و ببویم و بجویم عمرِ رفته ات را
آری برادر365غروب گذشت و غروبِ عمرِ تو پایان نرسید
با همه ی داشته ها و نداشته هایم آمده ام که بگویم:
سی و دومین خزانِ عمرت مبارکیعنی چی؟

 

شیران در قفس

 

"میدونم که داداشی هیچوقت وبم نمیآی

ولی دلم رو به این خط خطی ها خوش

میکنم... به امید خبر آزادی ت..." شایان


نوشته شده در پنج شنبه 92/7/25ساعت 8:19 عصر توسط mohammadshayan1 نظرات ( ) |


Design By : Pichak