سفارش تبلیغ
صبا ویژن


پـــرواز بــه یــجــای دیــگــه

سلام رفقای گلم و دشمنای عسیسم


(این متن آبی رنگ پایینی یکم توضیحات در مورد این مدت هستش

درسته که یکم طولانیه ولی خب توصیه میکنم بخونین مخصوصا به

اونایی که قدم به قدم با هزار تا آرزو به دنبال سوتی گرفتن از منن!!)

راسی یه تبریک بابت انتخاب شدنه داش کریس رونالدودوست داشتن و البته نزدیک

شدنه رئال به صدر جدول و یکه تازیه استقلال و مهم تر از همه شکست

ناپذیریه عشقم آرســـــــنال(از5سالگی عاشق آرسنالم از وقتی که

دروازبان دیوید سیمن بود و فروارد هم دنیس برکمپ یعنی سال2000)

و یه تســـــــــــــــــلیت شیرین خدمت چهارتایی های دماغ سوخته که

با یه لگد از جام حذفی بیرون انداخته شدن؛ناراحت نباشین عزیزم اگه

این سال نشد،سال دیگه...اگه مقام اولی لیگ نشد خب آخریش که هست

اگه با این مدیر نشد با یه مدیرعامل دیگه... هوووووووووووو با سرمربی ش

شوخی نکنینا همشهریمه ولی خداییش با35تا بازیکن نمیتونن نتیجه

بگیرن و استقلال با13تا بازیکن هم تو جام حذفی هم آسیا هم لیگ میتازه!!!!بلبلبلوخیلی خنده‌دار

 

سکوت

 

آهنگمم شاید بیشتر از هر آهنگ دیگه ی وبم حرف دلمه... و لازم

به کارآگاه بازی هم نیس آره دقیقا این آهنگ مخاطب خاص داره.!!

تک تک کلماتش...! ولی خب حامل اتفاق جدیدی نمیشه اما یهو دلم

خواست تو تولد وبم یکم اعتراف کنم و بهترین اعتراف نامه ی این مدتم

این آهنگه!خسته کننده

بهتون قول داده بودم بعد از این مدت دوری،بهمن ماه آپ کنم
امروز9بهمن دومین تولد وبم یا بهتره بگم قلمم هستش و از فردا
وارد سه سالگی میشه؛قلمی که خیلی صادقانه شروع کرد به نوشتن
و حتی پیش پا افتاده ترین حرفا و کارای محرمانه ی زندگیشم
نوشت؛از تهدیدهایی که شد،از فیلترینگ هایی که به خودش دید،
از دل و بازی ای که بدجور باخت،از دلی که شکست و از غلط
کردمی که برای اولین بار به زبون آورد،از خیانتی که دید،از تک تک
بدی هایی که تو دلش نسوزوند و فقط تو دلش دفن شون کرد
تا به صورت عقده و نفرت پله ای واسه ترقّی و بالا رفتنش باشن...!
از 1بهمن(تولد استادم)تا به امروز مدام دنبال یه متنی بودم واسه
روز تولد قلمم،خیلی گشتم حتی استادم یه مقاله ی ضخیم در مورد
تفسیر بوف کور صادق هدایت بهم داد که 6روزه وقت نکردم بخونمش
یک ماه ای میشه که باز زدم تو کانال صادق هدایت این بار با پشت
و تکیه گاه قوی،آخه من قبلا دو بار بوف کور رو کامل خوندم ولی
به اون درک عمیق نرسیده بودم؛همینطورکه میدونین بوف کور با ارزش
ترین نثر معاصر هستش که باعث خودکشی خیلی شده از جمله
پسر عموی من(علی) هشت سال پیش خودشو به دریاچه ی شورابیل
انداخت و بعد از3روز جنازش رو پیدا کردن و اخبار هم نشون داد
یه پسر18ساله که هیشکی درکش نکرد...بگذریم؛خیلی ها منو منع
کردن از خوندنه بوف کور ولی دست خودم نیس عاشق کلماتشم
عاشق دنیای خیالیشم؛البته به سفارش استادم قبل از تفسیر و خوندنه
کامل بوف کور،5ماه بکوب ترجمه ی قرآن رو خوندم تا به فضای
خودکشی بوف کور غلبه کنم؛که موفق هم شدم... من3سال مدام
واسه خودشناسی کتاب خوندم مثل:کویر(شریعتی) هشت کتاب
(سهراب) بازگشت به خویشتن(شریعتی) پدر مادر ما متهمیم(شریعتی)
ستاره ها(پناهی) غرب زدگی(جلال آل احمد) و و و و به نظرم به
حد مطلوب رسیدم و تقریبا 3ماه میشه که وارد مرحله خداشناسی شدم
یعنی سخت ترین بعد از 3 ابعاد فلسفه؛که سعی میکنم تا سال95ازین
بعد هم سربلند بیرون بیام و بعد از اون بعد جامعه شناسی شروع میشه
که خطری ترین بعد هستش؛ این شبهام رو باز طبق هر شب با رادیو
جوان اینجا شب نیست میگذرونم و بوف کور و کویر هم یار همیشگیم
توصیه میکنم اگه تا حال دست به تفسیر قرآن نزدین،اصلا به شعاع100
متری بوف کور هم نزدیک نشین؛این جمله رو تابستون به یه عزیزی
گفتم،ورداشت همون لحظه نسخه ی پی دی اف بوف کور رو دانلود کرد!
آخه خود کتاب ممنوع هستش؛آدمه دیگه سر تا پا لج و لجاجی...!!!
راسی از یه طرف هم به یه آسودگیه خاطر رسیدم؛همونطور که بارها
تو وب نوشتم 17دی واسم روز عزیزی هستش بخاطر اینکه بزرگترین
اتفاق زندگیم توش رخ داده،بخاطر همین صبح روز17دی یعنی20روز
پیش از خواب پا شدم دیدم بابام بعد از مدت ها اومده واحد و طبقه ی
من هنگیدم؛ و یه سوییچ دیدم دستش گرفته؛گفت خدمت شما مهندس!
صورتمو بوسید و رفت؛تازه فهمیدم چه خبره بالاخره بعد از 1سال و نیم
قهر و رابطه ی افتضاح مون آشتی کردیم اونم با چه کادویی!!! یه پراید111
اسپورت با سیستم و... ازونجایی که رفیقم اصغر (رفیق خونوادگی که 5عید
هستش که با اونا مسافرت میریم که پسر عموش مهران هم اول و دوم دبیرستان
رو تو مدرسه ی فعلیه من میخوند و تجربی بود)اواخر سال91 این111رو
از کارخونه صفرش رو درآورده بود و همیشه چشام دنبالش بود روزی
از چنگش درارم و ازش بخرم؛بابامم چون میدونست اون ماشین رو دوس
دارم و ازونجایی هم که 17 دی واسم عزیز بود لطف کرد و مارو شرمنده
کرد...! ای کاش یه 8-9سالی قهر میکردیم یه ماکسیما کاسب میشدیم!!!
خلاصه به قول یه نفر که عاشق داستان تعریف کردناش بودم:القصه ما
هم ماشین دار شدیم؛و نمیخواستم با ماشین سر کلاس برم؛ولی خب27دی
ماشین رو ورداشتم و دوتا رفیقمم سوار کردم(داداش گفتن ممنوع...!) و
بردمشون بیرون صبحونه و بالاخره بخاطر شیرینیه ماشین شایان خسیسه
یه سوری داد...! و رفتیم قلمچی؛هه انقدر دوس دارم این شایان خسیس گفتن هارو
آخه تو این زمونه رسمه به هرکی سواری ندی و باج ندی خسیس میشی!
دیگه واسم عادی شده با ماشین مدرسه رفتن پس نیازی هم نیس پنهون
کنم؛سریال ستایش هم که باز شروع شد ولی ازش فرار میکردم مامانم
گفت باااااااااید بیای واحد ما باهم ببینیم و منم اومدم خداروشکر اینبار
ستایش رو چین و چروک دار کردن و پیرش کردن وگرنه سریال کوفتم میشد!!
راسی یه نفرم که حتی به ذهن جن هم نمیرسید بهم اس بده 17دی
چون میدونست روز بزرگیه برام اس داد و گفت شایان غلط کردم
بیا حتی فلان و... و با غرور کامل بهش گفتم برو گم شو من این وب رو
بخاطر اون ساختم در نبودش ولی خب محال بود قبولش کنم و ردش کردم
حالا شدم شایان ایده آلم.اولین باری بود که کسی بهم غلط کردم میگفت
یا نه خداییش چندین بار از یه نفر شنیده بودم که وقتی یادم میوفته از خودم
متنفر میشم...! اولین آهنگی که تو ماشین گذاشتم آلبوم گوگوش بود
چون به یه نفر قول داده بودم اولین آهنگم گوگوش باشه و عمل
کردم آهنگ حس مبهم همون که میگه:غرورمو ببخش،حضورمو ببخش
منم یه عابرم عبورمو ببخش...! واقعا محشره فوق العادس البته اگه
براش مخاطب خاص داشته باشی؛البته آهنگ برای من همین خوبه ازون
بهتره که میگه:برای من همین خوبه که با رویات میشینم،تورو از دور
می بوسم،تورو از دور می بینم،برای من همین خوبه اگه جایی ازت گفتن
بگم من عاشقشیعنی چی؟ بووووووودم!
تو خوش باشی برای من،همین بد بودن
هم خوبه،تمام عمر خندیدم؛...هعی بیخیال باز کشید به درد دل
ولی اینو به عنوان یه داداش کوچیک میگم بهتون: گاهی اوقات
نمیشه یه راه هایی رو برگشت،بعضی وقتا نمیشه بعضی پل هارو
دوباره از نو ساخت،نمیشه با غلط کردم جبران کرد؛گاهی باید واسه
موندن،رفت...واسه جاودانه شدن نابود شد؛واسه عاشق موندن فارغ شد
گاهی لازمه واسه عروج کردن سقوط کرد واسه صعود کردن نزول
کرد؛گاهی باید واسه نگه داشتنه کسی تو دلت از چشش افتاد گاهی
مجبوری از واقعیت فرار کنی و رو بیاری به رهگذرای موقتی
با وجود اینکه خودت میدونی که داری خودتو گول میزنی...!!!
ولی زندگی یعنی این،پس همچنان واسه خودت واسه
مادرت واسه خواهر و برادرت و پدرت باش؛ ولی خب گاهی اوقات
از دلم یه صدایی میشنوم که حتی عقل خودمم مسخرش میکنه
و درکش نمیکنه چه برسه به اطرافیان...! ولی خب بیچاره دل!
دوست داشتن خیلی آسونه ولی دوست داشته شدن خیلی سخت و نایاب...!
پس قدر کسی رو که دوست داره بدون...همین...!
دیگه با بابامم مثل دوتا رفیقیم خودمونیما پدر هم خوب چیزی بوده ها...!!

 

اینم به مناسبت تولد وبم...تقدیم به قلمم:

 

قلم توتم من است...!

(بخدا فوق العادس حتما بخونین)


قلم توتم من است


هنوز هم توتم پرستیم.هرکسی توتمی دارد؛از میان اشیاء این عالم هرکسی خود را با یکی از آنها خویشاوند می یابد؛احساس می کند که میان او و آن پیوندی است مرموز که حس می شود و وصف نمی شود و آن توتم او است. شخصیت خویش را در توتم خویش احساس می کند؛ خود را در آن می بیند؛جایگاه آن خود حقیقی و راستین و پنهانی و صمیمی اش را در توتم اش می یابد توتم هرکسی خود او است،که در خارج از وی وجود یافته و مجسم شده است.توتم یک ذات ماورایی دارد یک موجود غیبی است از جنس طبیعت نیست.ابزار کار نیست؛وسیله ی کسب نفعی،دفع ضرری،بخشنده ی نامی و پزنده ی نانی نیست.همه چیز در این دنیا برای من است؛اما توتم؟من برای اویم...!قلم توتم من است؛او نمی گذارد که فراموش کنم که فراموش شوم که با شب خو کنم که از آفتاب نگویم که دیروزم را از یاد ببرم که فردا را به یاد نیاورم؛که از انتظار چشم پوشم که تسلیم شوم،نومید شوم،به خوشبختی رو کنم به تسلیم خو کنم...! قلم توتم من است،توتم ماست! به قلم ام سوگند به خون سیاهی که از حلقومش می چکد سوگند،به رشحه ی خونی که از زبان اش می تراود سوگند،به ضجّه های دردی که از سینه اش بر می آید سوگند... که توتم مقدس ام را نمیفروشم،نمی کشم،گوشت و خون اش را نمی خورم،به دست زورش تسلیم نمی کنم،به کیسه ی زر ش نمی بخشم،نمی گذارم! چشم هایم را کور می کنم،گوش هایم را کر می کنم،پاهایم را می شکنم،انگشتانم را بندبند می برم؛سینه ام را میشکافم،قلب ام را می کشم حتی زبان ام را می برم و لب ام را می دوزم...! اما قلم ام را به بیگانه نمی دهم! به جان او سوگند،که جان ام را فدایی اش میکنم،اسماعیل ام را قربانی اش میکنم.به خون سیاه او سوگند،که در غدیر خون سرخ ام غوطه می خورم.به فرمان او هرجا مرا بخواند،هرجا مرا براند؛هرچه از من بخواهد،در طاعت اش درنگ نمی کنم. قلم توتم من است؛امانت روح القدس من است؛ودیعه ی مریم پاک من است،صلیب مقدس من است،در وفای او اسیر قیصر نمی شوم،زرخرید یهود نمی شوم،تسلیم فریسیان نمیشوم...! بگذار بر قامت بلند و راستین و استوار قلم ام،به صلیب ام کشند،به چهار میخ ام کوبند؛تا او که استوانه ی حیات ام بوده است؛صلیب مرگ ام شود،شاهد رسالت ام گردد،گواه شهادت ام باشد،تا خدا ببیند که به نام جویی بر قلم ام بالا نرفته ام؛تا خلق بداند که به کام جویی بر سفره ی گوشت حرام توتم ام ننشته ام؛تا زور بداند ،زر بداند و تزویر بداند که امانت خدا را فرعونیان نمی توانند از من گرفت؛ودیعه ی عشق را قارونیان نمی توانند از من خرید؛و یادگار رسالت را بلعمیان نمی توانند از من ربود.هر کسی را،هر قبیله ای را توتمی است،توتم من توتم قبیله ی من قلم...قلم توتم من استبووووس...

 

"علی شریعتی_زندان قزلحصار_سال42_برگرفته از کتاب کویر"

 


نوشته شده در چهارشنبه 92/11/9ساعت 10:59 صبح توسط mohammadshayan1 نظرات ( ) |


Design By : Pichak