سفارش تبلیغ
صبا ویژن


پـــرواز بــه یــجــای دیــگــه

(این پست یکی از دلی ترین پست هامه پس احتمال میدم جاهایی

احساسم به منطقم غلبه کنه بخاطر همین پیشاپیش مـــــعــــذرت

و احتمال میدم با برخوردهای مختلفی هم مواجه میشم ولی...نکته بین)

سلام حالوز نجوردی عزیز در؟؟(حالتون چطوره عزیزان!پوزخند) این روزا که واقعا همه چی بوی عید گرفته و باز همون حس تشویشی که آدم نمیدونه تو تحویل سال واسه کارای پارسالش ناراحت باشه یا واسه آرزو های سال آینده ش خوشحال باشه داره نزدیک میشه؛و لا به لای این تشویش باید همه چی رو تازه و نو کرد چیزایی مثل افکار،آرزوها،طرز و دیدگاه به خاطرات گذشته،دلخوشی ها و همه و همه؛بقول شریعتی توی تحویل سال و عید نوروز همه چیز در حال تغییر و تحول هستن و فقط تغییر هستش که تغییر نمیکنه...! و همین حس تشویش باعث میشه آدم باز به گذشته برگرده حتی لابه لای خاطراتی که ازشون نفرت داره چون واسه تغییرش لازمه که اونارو هم تک تک به خاطر بیاره و باهاشون کنار بیاد و به هیچ وجه فراموششون نکنه چون فراموشی باعث داغونی میشه و کنار اومدن باعث دل گندگی؛روز پنجشنبه میخواستم آپ کنم ولی بخاطر مسابقه ی فوتبالمون و بعدشم رفتنم به کنسرت محمدعلیزاده،شرمنده تون شدم،من آخرین کنسرتی رفته بودم شهریورماه کنسرت محسن یگانه بود که یکی از بهترین شبای زندگیم بود شبی که طوری تو کنسرتش آهنگ نرو رو فریاد میزدم که صدام برای دومین بار تو زندگیم کلا محو شد و با اشاره منظورمو به رفقام میرسوندم!! اون موقع اصلا فکرشم نمیکردم با یه شخص به کنسرت محمدعلیزاده برم ولی خب اصولا عادت ندارم کسی رو که پشت سرم کارا کرده باشه رو وقتی اظهار پشیمانی کنه پسش بزنم و قبولش کردم و اگه کسی یه قدم با صداقت سمتم بیاد رو با صد قدم جبران میکنم،دو هفته پیش در جواب یه اس اینو جواب دادم ترجیح میدم اینجا هم بگم: همه ی دعا ها و نفرین ها به خونه ی خودشون برمیگردن،مهم اینه که تو دلت گنده باشه و همه شون رو توش دفن کنی و کینه ای نباشی؛و کلا کنسرتش خوب ولی انصافا انگشت کوچیکه ی محسن یگانه هم نمیشه یدونه آهنگ بمون محسن یگانه به کل تشکیلات علیزاده می ارزه!!کلا تو کنسرت نرمال بودم به جز آهنگ"فکرشم نکن دوباره با نگاهت عاشقم نکن دلخوشم نکن حالا که یکی دیگه کنارته تمومه سهم من ازت خاطراتته..." موقع خوندنش یه جوری شدم آخه یه هفته قبل از این کنسرت این آهنگ بازار اومده بود و از 450نفر حاضر در سالن10-20 نفر فقط حفظش بودن و ازون جایی که من تو این 7روز از صبح تا شب با این آهنگ زندگی کرده بودم لحظه شماری میکردم اینو بخونه؛و امروزم میرم واسه کنسرت 19اسفند شهرام شکوهی 3تا بلیط بگیرم...من و داداش رضام و زنداداش(رضاتازه نامزد کرده و در حال حاضر به معنای واقعی برادرمه این معنای واقعی خــــیلی مهمه ها!! بیچاره رضا 8ماه ازم بزرگتره و یه زن انداختن زیر بغل و خرش کردن متاهل شدخیلی خنده‌دارولی خداییش خانوووومه به تمام معناس ایشالله خوشبخت شن و زنداداش تحملش بره بالا آخه رضا از دانشگاه انصراف داد و بعد13بدر میره سربازی و بیاد عروسیشو بگیره...هعی یادش به شر 4نفری با ماشین رفتیم گردش،رضا و زنداداش و من و یه نــــفـــر دیـــگه!!!نکته بین)بگذریم... 5شنبه ی دو هفته پیش هم یکی از سخت ترین تصمیم های عمرم گرفتم و از سفر حج انصراف دادم؛قرار بود عید نوروز با خونوادم برای دومین بار به خونه خدا مشرف بشم که بنا به تصمیمای تو ذهنم آرزوی 4ساله م رو له کردم و انصراف دادم،و عوضش یه کاری رو زیرزمینی میکنم که شاید بعد کنکور صداشون دربیاد شایدم بعد از مرگم و شایدم هیچوقت! فقط امیدوارم این کارای زیرزمینی مورد قبول حق قرار بگیره و از یه راه دیگه ای حج کنم؛مگه حج فقط چرخیدن به دور 4-5 تا سنگ و یه چادر مشکی روش هستش!!!؟؟؟ اون کعبه و طواف و همه و همه بهونه هستن تا تو خودتو بشناسی و متقابلا خدا ت رو. درسته بهترین لحظه ی عمرم لحظه ای هستش که برای اولین بار چشام به عظمت و جلال خونه ی خدا افتاد و از خود بیخود شدم و هی اتوماتیک وار اشک میریختم... ولی من دیدنه دوباره ی اون عظمت رو سر یه چیز دیگه با خدام معامله کردم و یه عهدی هم بستم که ایشالله بهش پایدار باشم از عید هم دوره ی طلایی برنامه م شروع میشه یعنی12ساعت مطالعه و تست در روز؛و تا 6تیر میرم تو قرنطینه و دیگه از کنسرت و فلان هم خبری نیس... خیلی حرفا داشتم که میخواستم به عنوان متن اصلی این پست بنویسم ولی اصولا ترجیه میدم وقتی حرفای زیادی داشته باشم ساکت باشم و چیزی نگم!! و شب داشتم سخنرانی دکترشریعتی رو گوش میدادم دلم خواست اون حرفاش رو که خیـــــــــلی زیاد با این حال و شرایط الان من مرتبط هستش؛این متن ازون حرفا هستش که کاملا حرف دلمه؛من 2 سال از شایان واقعی هبوط کرده بودم و تو کویر زندگیم دنبال پری میگشتم!!! ولی خب 3ماه پیش وقتی ترجمه ی سوره یوسف رو خوندم کلا داغون شدم انگاری با پوتک کوبیدن تو مخم،تک تک کارام جلو چشمم اومد؛تا این که دوهفته قبل به عرفان روی آوردم و یه عهدی بستم؛عهدی که 4روز شبانه روز بخاطرش هی سر هرصحنه ای اشک میریختم تو کلاس موقع حرفیدن معلم هرجا اشک میریختم و به همه میگفتم زکام شدم!! و فقط رفیق این سالم که کنارم میشینه میدونه س چم شده چون واسه خودشم دقیقا این شرایط پیش اومده بود؛سر کلاس زبان انگلیسی داشتم دق میکردم که اجازه گرفتم رفتم تو نمازخونه یه دل سیر خودمو خالی کردم و بعد45دقیقه اومدم!!! و واسه ماشین هم رفتم دیسک کامل تفسیر و ترجمه ی قرآن رو خریدم تا موقع رانندگی گوش بدم و یار و همدم شبام دعای عهد شده با صدای استاد فرهمند... و البته اس بازی های شبانه م با خدام!!!

 

تشفیش و توبه


خدایا به من زیستنی عطا کن،که در لحظه ی مرگ بر بی ثمریه لحظه ای که برای زیستن است،حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم برای آنکه هرکه آنچنان می میرد که زندگی میکند خدایا بگذار تا مرگ را من خود انتخاب کنم اما آنچنان که تو دوست میداری؛خدایا تو چگونه زیستن را به من بیاموز چگونه مردن را خود خواهم آموخت؛خدایا مرا از این فاجعه ی مصلحت پرستی که دین ما شده است الان؛که بیماری ای شده است که از فرط عمومیت اش هرکه را سالم مانده را بیمار می نماید مصون بدار؛تا به رعایت مصلحت،حقیقت را ذبح شرعی نکنم؛خدایا مگذار که ایمانم به اسلام،مرا به کسبه ی دین و حمله ی تعصب هم آواز کند؛که آزادی ام اسیر تاثیر عوام گردد؛که آنچه را حق می دانم به خاطر اینکه بد می دانند کتمان کنم...خدایا می دانم که اسلام پیامبر تو با نه آغاز شد "لااله الا الله"و تشیع دوستت علیدوست داشتن نیز با نه آغاز شد؛مرا ای فرستنده ی محمد و ای دوست دار علی،به اسلام آری و تشیع آری بی ایمان گردان...!
خدایا آسان بودن دشوار است،آسانم کن...!
خداوندا کلام تو بودن دشوار است بارانم کن...!
خدایا خداوندا آن نیستم که باید... آنم کن...!

 

توبه...

 

حتی برای خدا « طاقت فرسا » ترین دردها تنهائی است ،
بی آشنا بودن است ،
گنج بودن و در ویرانه ماندن است ،
وطن پرست بودن و در غربت بودن است .
عشق داشتن و زیبائی نیافتن است ،
زیبا بودن و عشق نجستن است ،
نیمه بودن است ناتمام زیستن است
بی انتظار گشتن است ،
چنگ بودن و نوازنده نداشتن است ،
نوازنده بودن و چنگ نداشتن است
متن بودن و خواننده نداشتن است
در خلا زیستن است ،
برای هیچ کس بودن است
برای زنده بودن کسی نداشتن است
بی ایمان بودن است
بی بند و بی پیوند و آواره بودن است
جهت نداشتن است
دل به هیچ پیوندی نبستن است
جان به هیچ پیمانی گرم نداشتن است .
اینها درد های وحشی بود
دردهای دل های بزرگ و روح های عالی
چگونه انسان می تواند باشد و رنج نکشد ،
باشد و دردمند نباشد ؟
من به جای بی رنجی و بیدردی همیشه آرزو می کرده ام که خدا مرا به غصه ها و گرفتاری های پست و متوسط روزمره مبتلا نکند ، بکند اما روحم ، دلم ، احساسم را در سطحی   که این دست اندازهای پست را حس کند پایین نیاورد ، چه کسانی از چاله وله های راه رنج می برند و خسته می شوند و به ناله می آیند ؟ کسانی که می خزند بیشتر ، آنهایی که  می روند کمتر ،آنها که می پرند هیچ ...

 

توبه

 

و در آخر حرف دلم:

خدایا؛به من توفیق تلاش در شکست،صبر در ناامیدی

رفتن بی همراه،کار بی پاداش،فداکاری در سکوت،

دین بی دنیا،عظمت بی نام،خدمت بی نان،ایمان بی ریا

خوبی بی نمود،عشق بی هوس،تنهایی در انبوه جمعیت،

و دوست داشتن بدون آنکه دوست بداندیعنی چی؟ را روزی کن...!

 

shayan17خدانگهدار


نوشته شده در دوشنبه 92/12/12ساعت 1:28 عصر توسط mohammadshayan1 نظرات ( ) |


Design By : Pichak