• وبلاگ : پـــرواز بــه يــجــاي ديــگــه
  • يادداشت : عاشق ترين فارغ...
  • نظرات : 0 خصوصي ، 88 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + رعنا 

    کاش هيچوقت نوشتن را ياد نميگرفتم......

    آن وقت به جاي اينکه درد هايم را بنويسم آنها را فرياد ميزدم....

    تصوير ذهني تو از من آدمکي است که دهانش را بسته اند و

    رد اشک هاي خشک شده روي صورتش مربوط به بغض هاييست که همگي را يکجا خفه کرده

    است............

    با صورتي که از شدت ناراحتي شبيه به روزنامه مچاله شده.......

    و من مدام خفقان ميگيرم که مبادا

    خدا بيدار شود و ببيند که بنده اش به چنين روزي افتاده است....

    پس من...

    با سکوت....

    و تنهايي....
    پاسخ

    ميزي براي کار.کاري براي تخت.تختي براي خواب.خوابي براي جان.جاني براي مرگ.مرگي براي ياد.يادي براي سنگ.اين بود زندگي...! تنهايي ام را با ديگران تقسيم نخواهم کرد.چون يکبار کردم چندين برابر شد.اين روزها خدا هم از حرف هاي تکراري من خسته است چه حس مشترکي داريم من و خدا!!!او از حرفاي تکراري من خسته است و من از تکرار غم انگيز روزهايم...!