حسين فرياد ميزند! "هل من ناصر ينصرني"؟ و من در حالي که نمازم قضا شده، ميگويم "لبيک يا حسين". حسين نگاه ميکند،لبخند ميزند؛ به سمت دشمن تاخت ميکند و من باز ميگويم: لبيک يا "ح س ي ن" ... لبيک، حسين سنگ ميخورد .... و من در پس خنده هاي مستانه ام فرياد ميزنم؛ لبيک... حسين رمق ندارد و باز فرياد ميزند: هل من ناصر ينصرني؟
من به دوستم دروغ ميگويم و فرياد ميدارم لبيک ياحسين، حسين سينه اش سنگين شده؛ کسي روي سينه است حسين به من نگاه ميکند و ميگويد: تنهايم نگذار. ياريم کن. من گناه ميکنم و ميگويم لبيک يا حسين...لبيک... خورشيد غروب کرده است، و من ميگويم: اللهم عجل الوليک الفرج. حسين به مهدي نگاه ميکند و ميگويد: مهدي من سرباز توام، کسي نبود ياريم کند و ادعا کننده اي نبود. تو از من مظلومتري... به چشمان مهدي خيره ميشوم و ميگويم: دوستت دارم،تنهايت نميگذارم... و مهدي به محراب ميرود و براي گناهان من طلب مغفرت ميکند...!! مهدي تنهاست... حسين تنها بود... کربلاي ديگري در راه است؟
قحطي رفيق مي آ يد نه هفت سال هفتصد سال درسيلو قلبم ذخيره و پنهانت ميکنم . بگو کنعانيان منتظر نباشند تقسيم شدني نيستي حتي اگر يعقوب بيايد.تقديم به داداش شايان
تو کيستي ، که من اينگونه بي تو بي تابم ؟
شب از هجوم خيالت نمي برد خوابم
تو چيستي که من از موج هر تبسم تو
بسان قايق سر گشته ، روي گردابم
تقديم به داداش شايان
خدايا
چگونه به تاول پاهايم بگويم :
مسيرهاي طي شده اشتباه است ؟...