انسانيت:
آنچه ما در اين قرن خاکستري دنبالش مي گرديم مادربزرگم در آبهاي جاري روستا و چشمان پاک
مردمان زمان خودش ديده بود.
آن روزها که سياه سرفه و سرخک جان بچه ها را مي گرفت نه بمب و سقوط علم از آسمان.
بيچاره انسانيت در آنتن گوشي هاي از دسترس خارج شده ي ما و شکوه آسمان خراشها و -
عطسه ي مسموم خودروهامان چگونه نفس مي کشد..؟!
در عصر جاهليت مدرن ، دنيا، هر روز غروب لب زاينده رود مي نشيند و پلهاي سي و سه پل را -
مي شمارد تا مطمئن شود چيزي از آنها کم نشده است.
زمين،بس که جنازه به خوردش داده ايم اين روزها شاشش بوي کافور مي دهد و ماهي ها-
که در روزگار حکومت علم بر طبيعت به آکواريم هاي تنگ و تاريک تبعيد شده اند،
انسانيت چگونه روزگار مي گذراند..؟ آيا زنده است..؟
کجايي سهراب که به حرفت گوش نکرديم و آب گل آلود شد،
و تکنولوژي که قرار بود برادري کند نااهل شد و کسي ندانست که چطور شد اين ويروس
مرگبار به جان دنيا افتاد.
انسانيت:
آرزوييست که دخترک هر شب کنار عروسکش مي خواباند به اميد فردايي که اگر ميشد...
چه ميشد...؟؟
کودکيست که درد مي کشد چه در غزه به ترکش بمب و چه در خيابانهاي همين شهر براي
فروش نرفتن گلهايش...
آري انسانيت
تکه يخيست
در دست يخ فروش
که نخريدند و آب شد...