• وبلاگ : پـــرواز بــه يــجــاي ديــگــه
  • يادداشت : شــــک نــکـن بـه ايـمـانـت...
  • نظرات : 0 خصوصي ، 19 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + مقدم 
    داستان تار عنکبوت و تنها راه نجات از جهنم

    مردي در جهنم بود که فرشته اي براي کمک به او آمد و گفت من تو را نجات مي دهم براي اينکه تو روزي کاري نيک انجام داده اي فکر کن ببين آن را به خاطر مي آوري يا نه؟
    او فکر کرد و به يادش آمد که روزي در راهي که ميرفت عنکبوتي را ديد اما براي آنکه او را له نکند راهش را کج کرد و از سمت ديگري عبور کرد.
    فرشته لبخند زد و بعد ناگهان تار عنکبوتي پايين آمد و فرشته گفت تار عنکبوت را بگير و بالا برو تا به بهشت بروي. مرد تار عنکبوت را گرفت در همين هنگام جهنميان ديگر هم که فرصتي براي نجات خود يافتند به سمت تار عنکبوت دست دراز کردند تا بالا بروند اما مرد دست آنها را پس زد تا مبادا تار عنکبوت پاره شود و خود بيفتد که ناگهان تار عنکبوت پاره شد و مرد دوباره به سمت جهنم پرت شد فرشته با ناراحتي گفت تو تنها راه نجاتي را که داشتي با فکر کردن به خود و فراموش کردن ديگران از دست دادي. ديگر راه نجاتي براي تو نيست و بعد فرشته ناپديد شد.
    پاسخ

    هنگ كردم و كاملا هم مربوط به پست آخرم بود... بهش فك ميكنم حتتتتتما... الان تو راه دانشگاهم بعد كلاس به منظور و حرفتون فك ميكنم ، يه تلنگري بود برا خدافظيه من !