پـــرواز بــه یــجــای دیــگــه
سلام خدمت همه ی شما دوستان و دشمنان عزیزم...!!! هنوزم زنده ام و یه هفته ی دیگه هم گذشت و کسی مارو نکشُت... امروز مرحله ی اول آزمون مرآت نخبگان بودش و بالاخره بعد از 165دقیقه آزمون تموم شد و مخ م داشت منفجر میشد، خداییش سوالات درس جبر و احتمال و هندسه و حسابان خیلی سخت بود؛ کلا هندسه رو سفید دادم!!! اومدم خونه و با ماشینم ( SAIPA 111)خواهرا و مامانم رو به مراسم عروسی یکی از نزدیکان بردم و اومدم خونه طبق معمول تنها...داشتم کتاب "گلدسته ها و فلک" رو به نوشته ی جلال آل احمد از مجموعه کتاب"پنج داستان" که تو درس ادبیات3 خلاصه ش رو نوشته رو کامل خوندم و کلا هنگ کردم ذهنم قفل کرده الان 30دقیقه س که اون کتاب رو تموم کردم ولی متاسفانه نمیتونم راجب اون داستان چیزی بنویسم چون طبق معمول وبلاگم فیلتر میشه... توصیه میکنم حتما اون داستان رو بخونین اگه ذره ای واسه وطنتون ارزش قائلید... دیگه دستام نمیتونه بنویسه یه کوچولو دِپرس شدم وقتی اون داستان رو خوندم؛ قول میدم بین این هفته یه مطلب تکان دهنده بنویسم واسه رو 23آبان ولی بابت امروز شرمنده م چون واقعا ذهنم کار نمیکنه و نمیخوام الکی همینجوری مثل بعضی وب ها از معده ی مبارکم مطلب بنویسم و پر از چرت و پرت باشه و هدفم فقط پر کردن وبلاگم باشه... این زیر یه مطلب آماده ای رو کپی پیست کردم که نوشته ی خودم نیس ولی خیلی نوشته ی جالبیه ؛ از دستش ندین....تقدیم به باغ من....ایران من.... باغ شوق... باغی پر از خاطره،پر از عشق،باغی پر از محبت در سرزمین دوستی ریشه دارد. باغ من دور نیست،درختانش در همین نزدیکی سایه افکنده اند. سایه هایی به رنگ رویش،میوه های سرسبز و سبزه هایش به زیبایی جوانه،زنده اند. کلاغهای شوم دور از باغ من لانه دارند،صدایشان دور باغ نمی پیچد... گلهای باغ من ارغوانی است،صد گل زیبا شکفته در چمنش. هَزارانش سرمست و بیهوش و جویباری پر از موسیقی از آن میگذرد شاخه های باغ ترانه ی وصل می خوانند و برگهایش میوه های امید می پروند. در باغ من زندگی جاری است ، پاییز از شکوفه هایش فراری است. تابستان باغ من از عقیمی عاری است آری باغ من در زمستان نیز بهاری است... درختان باغ من وفا دارند، سایه شان را از سر هیچ کسی بر نمیدارند... هیزم شکن نیز گاهی در سایه اش می آرمد... در شعرشان گذشت و بردباری می سرایند ، شب های باغ پر ستاره،آفتابش نمیسوزد چشم و تن را دوست دارم، دوست دارم من وطن را وطنم باغ من،باغ من وطنم... نسیم مهر می وزد از لابه لای نهالهای کوچک باغ آهای باغ همسایه باغتان پر لاله باد، میوه های باغتان پر معنی و دشت تان همواره سبز؛ پیوند را بیارید،بیایید دوستی را تجربه کنیم بهانه را عشق را... عطر خاک و آب و گل پیچیده چون بوی گل در مشام هر رهگذر. هوش را برده از سر،عده ای می دانند،عده ای میفهمند،هر رهگذر آگاه نیست! قنات باغ پر آب و زلال،چاهش چون آیینه روشن و صاف آبش گِل نیست ، گِل نخواهد شد... آب باغ من گل می پرورد امروز،گل آن یار دیروز که باز میشکفد امروز... باغبان باغ آرام است،نیتش چون باران است،دستانش مهربان،چشمانش منتظر و صدایش هرروز از شیپور بنفش پیچک،می پیچد در باغ ،الهی شکر... ریشه های حسد خشک باد؛باغ من سرشار از شوق، شوقی جاودانه... باغ شوق من تقدیم تو باد،بر تو ای دیرینه یار عزیز؛ عزیزی همیشه عزیز... "با تشکر فراوان از جناب آقای بهزاد جماعتی (معاونت فرهنگی آموزشی موسسه ی نخبگان اردبیل)"
Design By : Pichak |