پـــرواز بــه یــجــای دیــگــه
<< مقدمه و تشکر های یک سایه >> سلام خدمت چه اونایی که برای اولین بار به وبم اومدن و چه اونـــایی << آرزو های یک سایه برای سال 92 >> و دوباره مثل سابق خوشی به خونمون برگرده تا من مجبور نباشم که تنهایی تو یه واحد خونه دیگه زندگی کنم و تا 3 صبح بیدار نباشم از خدا میخوام کشورم عقب گرد نره و روز به روز پیشرفت کنه اگرچه با این اشخاص و کارا این آرزو محاله!! آرزو میکنم خدا منو بخاطر دلی که شکستم منو ببخشه البته خودش شاهد اعتماد و صافی هام بود پس دیگه خدا بهم دروغگو نمیگه؛از خدا میخوام تو کنکور و امتحانات نهایی موفق باشم و تو موسیقی و گیتارمم بتونم به اهدافم برسم؛ و از همه مهم تر ایشالله تا سال آینده همین موقع قلمم نشکنه و بلکه قلمی قوی تر به دست بگیرم با دانش و تجربه ی مهمی که این سال کسب کردم... امیدوارم کسی ازم دلشکسته نباشه و دلی که شکستم درکم کنه که همه ش یه توفیق اجباری بود همین.. نکته:
خب بریم سراغ آخرین بخش این پستم فقط خواهشا بعد از خوندن این بخشم برین و به هر طریقی فیلم "شب برهنه " رو تهیه کنین و نگاه کنین فیلمی که با بازی به یاد ماندنی شادمهر عقیلی به کارگردانی سعید سهیلی در سال 1380 تولید شد و دقیقا این نوشته ی زیرم رو تایید میکنه فقط خواهشا تهیه ش کنین مطمئن باشین پشیمون نمیشین... فک کنم تو جشنواره سال 80 این فیلم جایزه گرفت و شادمهر هم جایزه ی برترین بازیگر مرد رو گرفت و از ایران باز بعدش رفت...ممنون
. . . << یه کوچولو درد دل و گلایه های یک سایه در آخرین غروب 91>>
چارلی چاپلین: وقتی زندگی صد دلیل برای گریه کردن به شما نشان می دهد،شما هزاران دلیل برای خندیدن به آن نشان دهید...! و کسی را که به تو و دل تو و اعتماد تو خیانت کرده است را به خداوند متعال بسپار،زیرا مردمان روی زمین استوار،بیشتر از بند بازان روی ریسمان نا استوار سقوط میکنند.
ویلیام شکسپیر: کسی را که دوستش داری را آزادش بگذار،اگر قسمت تو باشد بر می گردد وگرنه بدان که از اول مال تو نبوده و احساسش و احساست رویایی بیش نبوده رویایی تلخ به شرینیه عسل!!!
که توی این یک سال و دو ماه من و وبلاگ من و دلنوشته هامو تحمل
کردن؛آره تحمل واژه ی خوبی میتونه باشه چون تو روزای سخــت و
طاقت فرسای این مدتم چه از لحاظ عاطفی و چه از لحاظ فلســفی که
به هم خورده بودم یاریم کردن و تا حدودی زندگی رو واســــم تحمل
کردنی کردن؛همون طور که از عنوان این پستم پیداست؛ایــــــن متن
آخرین مطلبی هستش که تو سال 91 مینویسم؛با وجود اینـــــکه حالم
زیاد مساعد نبود ولی با این وجود گفتم بی حرمتیه که عید رو به شما
عزیزان تبریک نگم؛فردا صبح قراره راهیه شهر زیبای اصفهان بشیم
خب همونطور که میدونین این دومین عید هستش که ما به دلــــــیـل
شرایط اقتصادی و دلار استامبول نمیریم(قبلا ها 15سال بـــود که هر
سال با ماشین خودمون استامبول و آنتالیا بودیم) و ما یه عادتی داریم
که عید رو تو ایران نمیمونیم مگر اینکه به اصفهان بریم چون واقــعا
زیباترین شهر ایران بهش بگیم مبالغه نکردیم...
.
.
.
خب اولین آرزوم اینه که مامانم به طور کامل بهبودیشو به دس بیاره
سال 91 با مسافرت به اصفهان و کیش شروع شد؛بعدش با افت
من تو امتحانات و مردودیم تو امتحان ریاضی ادامه یافت(چون
همون طور که میدونین من شب امتحان ریاضی خرداد تو خونه
حرفـــم شد و از خونه زدم بیرون با وجود اینکه صبح امتــحان
داشتم ولی تا ساعت 8 صبح بیرون موندم و رفتم سر جلسه امتحان
سر جلسه ورقه رو خالی دادم چون کلا ذهنم تو هنگ بود) خلاصه
تابستون رسید که اوایلش یکی از بهترین روزهای زندگیم بود؛ولی
به دلیل اعتماد های بی جهت خودم؛نادانی های خودم؛کله شقی های
خودم،سادگی های خودم،ضربه های خیلی بدی خوردم از نزدیک
ترین آدمای اطرافم،طوری ضربه خوردم و بهم دروغگو گفتن
که حتی خودمم به خودم شک کردم که آیا دروغگوأم!!!؟؟؟؟؟؟
یه حرفایی واسم درآوردن که خواستم از خودم دفاع کنم دیدم
کسی که دلم به اعتمادش نسبت به من خوش بود،دیگه اصلا
منو آدم حساب نمیکنه و از بس ذهنش پر شده با حرفای این و
اون که اصلا حاضر نیس دفاع کردن هامو بشنوه؛خودمو مهرماه
که شروع شد زدم به جاده خاکی و به همه میگفتم دختر چیه بابا
عشق کشکه،این چرت پرت ها مال فیلم هاس،ولی در حالی که
شبا تا ساعت 2-3 فکر میکردم تو تنهایی هام و گریه م میگرفت
فرداش تو مدرسه بچه ها میگفتن:خر خون رو ببینین از بس
درس خونده چشاش پف کرده!!!! هه آره ذهن اونا تا اون حد کار
میکرد!!من زرنگی نکردم بهم تهمت زرنگی زدن،دروغ نگفتم تهمت
دروغگویی زدن؛انقد دیدگاه رو بهم بد کردن که خودمم دیگه به
خودم شک کردم!! تو این شرایط بهترین کس هام بدترین کار رو
در حق م کردم...همه و همه و همه... الا مادرم؛مادرم بود که شبا
میومد پنهونی طبقه ی منو وقتی اشک هامو میدید به همراه من
گریه ش میگرفت؛ولی فرداش به روم نمیآورد؛من بزرگترین گناهم
اعتماد مطلق بود اعتمادی که حاضر بودم به خاطرش جونمم بدم
اعتمادی که هرچه من صاف تر اون زرنگ تر،هرچه من ساده تر
اون با سیاست تر؛هرچه من وفادار تر اون نامرد تر؛نه اشتباه نشه
الان با دلم نمینویسم؛این دفعه کاملا این عقلم هستش که مینویسه
بگذریم...به قول استاد پناهی باز فلسفه م باد کرده...
خلاصه وقتی دیدم از همه جا بریدم رفتم سراغ گیتار و قلم چون
این دو فقط منو آروم میکنند فقط و فقط این دوتا چون نه گیتارم
از پشت خنجر میزنه و منو تحریک میکنه که دلی رو بشکنم؛ و
نه قلم بهم یاد میده که دروغ بگم و بعد از مدتی از همون دروغ
هایی که خودش بهم یاد داده بر علیه م استفاده کنه...
بالاخره از عشق 17 ساله ام ( فوتبال) هم دست کشیدم به دلیل
تنگی دریچه و کلفتی رگ قلبم؛خب حتما صلاح منو خدا در
این دیده چه میشه کرد... تقدیر من تو این بوده!!
خیلی سخته به یکی با تمام صداقت با تمام عشق و محبت
حرف دلتو بگی گریه ت بگیره اونم بخاطر عشقش نسبت
به تو گریه ش بگیره و با حرفات آروم شه؛ولی بلافاصه
بعد یک ساعت کلا اخلاقش زیر و رو شه و دروغگو تلقی
بشی؛پس نتیجه میگیرم که نه من مشکلی دارم نه اون طرف
مقابل،مشکل به جای دیگه برمیگرده که نمیگم چون باز دروغگو
خطاب میشم؛خیلی سخته یه عالمه حرف تو دلت باشه ولی
باز بگی حالا وقتش نیس که اینارو بگم...بعدا...بعدا...بعدا!!!
خیلی سخته از آدمی یه ضربه بخوری در حد المپیک ولی
باز دوسش داشته باشی و باز بگی داداشمه!!! من گناهم
چیزی جز این نبود:اعتماد...اعتماد...اعتماد...! همین
امیدوارم عیدتون مبارک و سال خوبی داشته باشین؛باز ببخشید
درد دلم گل انداخت! خب خیلی وقت بود اینطور نمینوشتم
گفتم تو آخرین پست 91 بنویسم و اتفاقات رو تو دلم دفن کنم
چون الحمد الله خدا به من دلی داده که حتی کسی سرمم ببره
باز نفرینش نمیکنم تو اون دنیا...ایشالله خدا خودش کریمه
رحیمه غفوره؛خودش یاریم میکنه... اول خدا بعد مامانم
.
.
.
Design By : Pichak |