پـــرواز بــه یــجــای دیــگــه
امروز روز 29 خرداد مصادف با 27 رجب(مبعث رسول اکرم ص) سالروز شهادت دکتر علی شریعتی فرزانه ی بلند مرتبه ی سرزمین آریایی و فیلسوف و نویسنده و دانشمند سبزه واری که یکی از روشنفکر ترین افراد تاریخ کل ایران میباشد است و هر کسی حتی برای یکبار یک جمله از سخنانش را بخواند شیفته ی وی می شود ، من کاری ندارم که از حرفای این استاد برداشت سیاسی میکنند و حتی شنیده ام که جوانی را برسر تبلیغ سخنان و کتاب های او در تهران اعدام کردن؛ واقعیتش ترس داشتم که مطالبش رو تبلیغ کنم و آشکارا مطالبش رو بخونم ولی وقتی پارسال دیدم که تو کتاب ادبیات2 مدرسه مون درسی رو به معرفی شاهکار های دکترشریعتی اختصاص داده بود و با دیدن اون متن به خودم گفتم: خوب... اگه این استاد غیر مجاز بود پس چرا تو کتاب درسی ما نوشتنش؟؟؟!!! پس به خودم جرات دادم تا حتی سخنان استاد رو تو کاغذ آ4 تایپ کنم و به کلاس مون بزنم به کمک برو بچ ؛ همه ی معلما ازم استقبال کردن و حتی واسه معلمان:ادبیات و زبان انگلیسی و زبان فارسی و... مقاله ی فلسفه ی عاطفیه استاد رو پیرینت کردم و بهشون دادم؛ بعدش تصمیم گرفتم وبلاگی رو درست کنم و تقدیمش کنم به روح پر فتوح استاد عزیزم که شب و روزم شده خوندن مطالبش و گریه کردن برای تنهاییه ایشون در میان مردمی که به فکر منافع خود بودند و کاری به کار مملکت خودشون نداشتند؛ انقدر براش گریه میکنم که خیلی وقتا کتابش تو دستم خوابم میبره؛ شاید بگین دیوونه م ولی یه بار فقط اگه فلسفه ش رو بخونین حالتون بهتر از من نمیشه!!! استاد رو تو همچین روزی تو سال56 تو پاریس اقامتگاهش شبانه میکشنش و استاد رو تا جایی که من اطلاع دارم در دمشق کنار قبر مطهر زینب کبری در حیاط صحن حرم به خاک سپردن من به دمشق و بیروت خیلی سفر کردم ولی تا اون موقع نمیدونستم که مزار استاد هم اونجاست... ایشالله این دفعه میرم سر مزارش و یه دل سیر باهاش درد دل میکنم... <<شهادت>> آه که من سالیان سال در حسرت این کلمه(شهادت)نشسته ام... درباره ی کاری که حسین (ع) در تاریخ کرده است بسیار سخن گفته اند و بسیار نوشته اند، و می گویند و مینویسند. قدما به گونه آن را توجیه کرده اند، و متجدّدین روشنفکر به گونه یی دیگر. اما من تازگی متوجه شدم که امکان ندارد کاری را که حسین کرده است بفهمیم مگر این که بفهمیم<<شهادت>>چیست؟ من من دیگر آخرای عمرم را سپری میکنم درست است که 43 - 44 سال بیش ندارم ولی همیشه سایه ای را به دنبال خویش احساس میکنم که میخواهد مرا به جهان ابدبت ببرد ؛ و چه خوب است که این جان بخاطر کشورم بخاطر ملت م بخاطر افکار مردم م از دست دهم... آیا خدمت به کشور و شهادت فقط به تفنگ در دست داشتن و جنگ میگویید؟؟! من از 18سالگی سعی برآن داشتم که افکارات ملت م را روشن کنم هر چند که موفق نشدم ولی بعد از مرگم مرا خواهید شناخت من همیشه آرزو داشتم تا آخرین توانم فریاد زنم ولی دیگر نمیتوانم خیلی خسته م ازین افکار اگر دیدی من توان فریاد ندارم اگر دیدی من تلاشی برای فریاد نمیکنم، اگر به فریاد موفق نشدم خاموش میشوم و ساکت میشوم چون متنفرم ازین که آرام آرام ناله کنم؛ من خاموش میشوم تا با سکوتم همه چیز را برملا کنم من ساکت میشوم تا ملت م بیدار شود من ساکت میشوم تا افکار ها دوباره زنده شود من ساکت میشوم تا خودم را بشناسم چون خودشناسی مهم ترین رکن خداشناسی است و همیشه با این خیال زندگی میکنم که کوروش کبیر گفته: مرا نه مومیایی کنید و نه در طابوت های طلایی قرار دهید مرا در خاک مملکتم دفن کنید تا لحظه به لحظه با از بین رفتنم ؛ با ذرات تنم ، ذرات سرزمینم را تشکیل دهم... تنهایی در میان افکار ملت این سرزمین ، مثل تنهایی در کویر است مثل تنهایی مُردن است؛ من همیشه در این بیابان محتاج و به دنبال قطره ای باران بودم ولی در سرزمینی که هیچ ابری وجود ندارد ، انتظار قطره ای باران ، خیالی خام است بر روح پر فتوح و عظمت استاد صلوات خلاصه ای از کتاب کویر دکترشریعتی که استاد در سال های 46-47 در زندان این نوشته هارا به قلم کشیده... : تنها نعمتی را که، برای تو ، در مسیر این راهی که عمر نام دارد ؛ آرزو میکنم: تصادف با یکی دو روح خارق العاده ، با یکی دو دل بزرگ با یکی دو فهم عظیم و خوب و زیبا است...! چرا نمی گویم بیشتر؟؟؟ بیشتر نیست <<یکی >> بیشترین عدد ممکن است. <<دو>>را برای وزن کلام آوردم، و نیست. گرچه من به اعجاز حادثه یی ،این کلام موزون را ، در واقعیت ناموزون زندگی ام، به حقیقت داشتم . <<برخورد>> ! (به هر معنی کلمه منظورم بود...) خدارا سپاس می گزارم ، که عمر را به خواندن و نوشتن و گفتن گذراندم. که بهترین <<شغل>> را در زندگی ، مبارزه برای مردم و نجات ملت ام می دانستم. اگر این دست نداد ، بهترین شغل آدمی معلمی و نویسندگی است. و من از هیجده سالگی کارم این هردو ... و عزیزترینم و گران ترین ثروتی که می توان به دست آورد؛ محبوب بودن و محبتی زاده ی ایمان و من تنها اندوخته ام این؛ و نسبت به کارم و شایستگی ام ، ثروتمند. و جز این هیچ ندارم... زندگی را چون سوسمار در سوراخ خود خزیدن و مشغول سعادت خانوادگی بودن بد است... تلاش در جست و جوی حقیقت و کسب آزادی و فلاح انسان، نَفس زندگی و عین سعادت است. و خدا را شکر که من ، ساعتی از عمر را سر در آخور خویش نداشتم؛ و جز در تب و تاب ایمان و مردم نزیستم. آ ه ه ه خدای من ؛ حرفایی هست برای نگفتن و ارزش عمیق هر کسی به اندازه ی حرفایی است که برای <<نگفتن>> دارد! زندگی یعنی : نان ، فرهنگ ، ایمان ، آزادی ، دوست داشتن ؛ همین و بس استادم ؛ ای بزرگ ترین عشق من ؛ ای شریعتی؛ کاش زنده بودی تا افکارمان زنده بود کاش زنده بودی تا روح مان نمی مرد ؛ کاش شاگردت می شدم؛ کاش در سال های42-56 در حیات بودم تا یاری ات میکردم؛ و هزاران کاش که بی فایده است... در باغ " بی بر گی " زادم .. و در ثروت فقر غنی گشتم ... و از چشمه ی ایمان سیراب شدم ... و در هوای دوست داشتن ، دم زدم ... و در آرزوی آزادی سر بر داشتم ... و در بالای غرور ، قامت کشیدم ... و از دانش ، طعامم دادند ... و از شعر، شرابم نوشاندند ... و از مهر ، نوازشم کردند ... و " حقیقت " دینم شد و راهِ رفتنم ... و " خیر " حیاتم شد و کارِ ماندنم ... و " زیبایی" عشقم شد و بهانه ی زیستنم ... حتی برای خدا « طاقت فرسا » ترین دردها تنهائی است ، بی آشنا بودن است ، گنج بودن و در ویرانه ماندن است ، وطن پرست بودن و در غربت بودن است . عشق داشتن و زیبائی نیافتن است ، زیبا بودن و عشق نجستن است ، نیمه بودن است ناتمام زیستن است بی انتظار گشتن است ، چنگ بودن و نوازنده نداشتن است ، نوازنده بودن و چنگ نداشتن است متن بودن و خواننده نداشتن است در خلا زیستن است ، برای هیچ کس بودن است برای زنده بودن کسی نداشتن است بی ایمان بودن است بی بند و بی پیوند و آواره بودن است جهت نداشتن است دل به هیچ پیوندی نبستن است جان به هیچ پیمانی گرم نداشتن است . اینها درد های وحشی بود دردهای دل های بزرگ و روح های عالی چگونه انسان می تواند باشد و رنج نکشد ، باشد و دردمند نباشد ؟ من به جای بی رنجی و بیدردی همیشه آرزو می کرده ام که خدا مرا به غصه ها و گرفتاری های پست و متوسط روزمره مبتلا نکند ، بکند اما روحم ، دلم ، احساسم را در سطحی که این دست اندازهای پست را حس کند پایین نیاورد ، چه کسانی از چاله وله های راه رنج می برند و خسته می شوند و به ناله می آیند ؟ کسانی که می خزند بیشتر ، آنهایی که می روند کمتر ،آنها که می پرند هیچ ... پوپک شیرین سخنم ! من از آن دارم بیم... اندرین دشت مخوف... متن عاشقانه بسیار زیبا از دکتر شریعتی دوستت دارمها را نگه میداری برای روز مبادا، دلم تنگ شدهها را، عاشقتمها را... این جملهها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمیکنی! باید آدمش پیدا شود! باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد! سِنت که بالا میرود کلی دوستت دارم پیشت مانده، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکردهای و روی هم تلنبار شدهاند! فرصت نداری صندوقت را خالی کنی.! صندوقت سنگین شده و نمیتوانی با خودت بِکشیاش... شروع میکنی به خرج کردنشان! توی میهمانی اگر نگاهت کرد اگر نگاهش را دوست داشتی توی رقص اگر پابهپایت آمد اگر هوایت را داشت اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود اگر استدلالی کرد که تکانت داد در سفر اگر شوخ و شنگ بود اگر مدام به خندهات انداخت و اگر منظرههای قشنگ را نشانت داد برای یکی یک دوستت دارم خرج میکنی برا ی یکی یک دلم برایت تنگ میشود خرج میکنی! یک چقدر زیبایی یک با من میمانی؟ بعد میبینی آدمها فاصله میگیرند متهمت میکنند به هیزی... به مخزدن به اعتماد آدمها! سواستفاده کردن به پیری و معرکهگیری... اما بگذار به سن تو برسند! بگذار صندوقچهشان لبریز شود آنوقت حال امروز تو را میفهمند بدون اینکه تو را به یاد بیاورند غریب است دوست داشتن. و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن... وقتی میدانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ... و نفسها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛ به بازیش میگیریم هر چه او عاشقتر، ما سرخوشتر، هر چه او دل نازکتر، ما بی رحم تر. تقصیر از ما نیست؛ تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شدهاند! اگر پیاده هم شده،سفر کن... در ماندن میپوسی... در دشمنی دورنگی نیست . کاش دوستان هم در موقع خود چون دشمنان بی ریا بودند . * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * خیلی اوقات آدم از آن دسته چیزهای بد دیگران ابراز انزجار می کند که در خودش وجود دارد * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * آنجا که چشمان مشتاقی برای انسانی اشک می ریزد، زندگی به رنج کشیدنش می ارزد. * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * برای خوشبخت بودن ، به هیچ چیز نیاز نیست جز به نفهمیدن ! پس تا می توانی خر باش تا خوش باشی. * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * دل های بزرگ و احساس های بلند، عشق های زیبا و پرشکوه می آفرینند * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند پرهایش سفید می ماند ولی قلبش سیاه میشود * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر میشوم . این زندگی من است * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم (دکتر علی شریعتی) * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه ای را بالا ببری (دکتر علی شریعتی) * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * به سه چیز تکیه نکن ، غرور، دروغ و عشق.آدم با غرور می تازد،با دروغ می بازد و با عشق می میرد (دکتر علی شریعتی) * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * برایت دعا می کنم که ای کاش خدا از تو بگیرد هر آنچه را که خدا را از تو می گیرد * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * من چیستم؟ لبخند پر ملامت پاییزی غروب در جستجوی شب که یک شبنم فتاده به چنگ شب حیات ، گمنام و بی نشان در آرزوی سر زدن آفتاب مرگ * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * چه امید بندم در این زندگانی که در نا امیدی سر آمد جوانی سرآمد جوانی و ما را نیامد پیام وفایی از این زندگانی * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * عشق تنها کار بی چرای عالم است ، چه ، آفرینش بدان پایان می گیرد * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * آیا در این دنیا کسی هست بفهمد که در این لحظه چه می کشم ؟ چه حالی دارم؟ چقدر زنده نبودن خوب است ، خوب خوب خوب * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * هنگامی دستم را دراز کردم که دستی نبود هنگامی لب به زمزمه گشودم که مخاطبی نداشتم و هنگامی تشنه آتش شدم، که در برابرم دریا بود و دربا و دریا ...! * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * از دیده به جاش اشک خون می آید دل خون شده ، از دیده برون می آید دل خون شد از این غصه که از قصه عشق می دید که آهنگ جنون می آید * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * حرف هایی هست برای نگفتن و ارزش عمیق هر کسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * چو کس با زبان دلم آشنا نیست چه بهتر که از شکوه خاموش باشم چو یاری مرا نیست همدرد ، بهتر که از یاد یاران فراموش باشم * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * دلی که عشق ندارد و به عشق نیاز دارد، آدمی را همواره در پی گم شده اش، ملتهبانه به هر سو می کشاند * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * مهربانی جاده ای است که هرچه پیش می روند ، خطرناک تر می گردد * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * مسئولیت زاده توانایی نیست ، زاده آگاهی است و زاده انسان بودن. * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * دلی که از بی کسی غمگین است ، هر کسی را می تواند تحمل کند. * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * ارزش عمیق هر کسی به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد. * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * عشق به آزادی مرا همه عمر در خود گداخته است. * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * اگر پیاده هم شده است سفر کن ، در ماندن می پوسی. * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * خدا و انسان و عشق ، این است امانتی که بر دوش ما سنگینی می کند. * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * قدرت نیازمند کسی است که در برابرش رام گردد. * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * مرا کسی نساخت ، خدا ساخت . نه آنچنان که کسی می خواست ، که من کس نداشتم . کسم خدا بود ، کس بی کسان. * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * هر کسی را نه بدان گونه که هست احساسش می کنند ، بدان گونه که احساسش می کنند ، هست. * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * استوار ماندن و زیر هر باری نرفتن ، دین من است. * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * خیلی اوقات آدم از آن دسته چیزهای بد دیگران ابراز انزجار می کند که در خودش وجود دارد * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * آنجا که چشمان مشتاقی برای انسانی اشک می ریزد، زندگی به رنج کشیدنش می ارزد. * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * برای خوشبخت بودن ، به هیچ چیز نیاز نیست جز به نفهمیدن ! پس تا می توانی خر باش تا خوش باشی. * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * دل های بزرگ و احساس های بلند، عشق های زیبا و پرشکوه می آفرینند * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند پرهایش سفید می ماند ولی قلبش سیاه میشود * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر میشوم . این زندگی من است * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم (دکتر علی شریعتی) * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه ای را بالا ببری (دکتر علی شریعتی) * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * به سه چیز تکیه نکن ، غرور، دروغ و عشق.آدم با غرور می تازد،با دروغ می بازد و با عشق می میرد (دکتر علی شریعتی) * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * برایت دعا می کنم که ای کاش خدا از تو بگیرد هر آنچه را که خدا را از تو می گیرد * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * من چیستم؟ لبخند پر ملامت پاییزی غروب در جستجوی شب که یک شبنم فتاده به چنگ شب حیات ، گمنام و بی نشان در آرزوی سر زدن آفتاب مرگ * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * چه امید بندم در این زندگانی که در نا امیدی سر آمد جوانی سرآمد جوانی و ما را نیامد پیام وفایی از این زندگانی * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * عشق تنها کار بی چرای عالم است ، چه ، آفرینش بدان پایان می گیرد * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * آیا در این دنیا کسی هست بفهمد که در این لحظه چه می کشم ؟ چه حالی دارم؟ چقدر زنده نبودن خوب است ، خوب خوب خوب * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * هنگامی دستم را دراز کردم که دستی نبود هنگامی لب به زمزمه گشودم که مخاطبی نداشتم و هنگامی تشنه آتش شدم، که در برابرم دریا بود و دربا و دریا ...! * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * از دیده به جاش اشک خون می آید دل خون شده ، از دیده برون می آید دل خون شد از این غصه که از قصه عشق می دید که آهنگ جنون می آید * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * حرف هایی هست برای نگفتن و ارزش عمیق هر کسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * چو کس با زبان دلم آشنا نیست چه بهتر که از شکوه خاموش باشم چو یاری مرا نیست همدرد ، بهتر که از یاد یاران فراموش باشم * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * دلی که عشق ندارد و به عشق نیاز دارد، آدمی را همواره در پی گم شده اش، ملتهبانه به هر سو می کشاند * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * مهربانی جاده ای است که هرچه پیش می روند ، خطرناک تر می گردد * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * مسئولیت زاده توانایی نیست ، زاده آگاهی است و زاده انسان بودن. * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * دلی که از بی کسی غمگین است ، هر کسی را می تواند تحمل کند. * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * ارزش عمیق هر کسی به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد. * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * عشق به آزادی مرا همه عمر در خود گداخته است. * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * اگر پیاده هم شده است سفر کن ، در ماندن می پوسی · من تو را دوست دارم.. تو دیگری را دوست دارد.. دیگری دیگری را دوست دارد.. و این چنین است که ما تنهاییم .. عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال ##################### عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هرچه از غریزه سر زند بی ارزش است ##################### عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست، و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر می گذارد ##################### عشق طوفانی و متلاطم است ##################### عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی "فهمیدن و اندیشیدن "نیست ##################### عشق زیبایی های دلخواه را در معشوق می آفریند ##################### عشق یک فریب بزرگ و قوی است ##################### عشق در دریا غرق شدن است ##################### عشق بینایی را می گیرد ##################### عشق خشن است و شدید و ناپایدار ##################### عشق همواره با شک آلوده است ##################### از عشق هرچه بیشتر نوشیم سیراب تر می شویم ##################### عشق نیرویی است در عاشق ،که او را به معشوق می کشاند ##################### عشق تملک معشوق است ##################### عشق معشوق را مجهول و گمنام می خواهد تا در انحصار او بماند ##################### در عشق رقیب منفور است، ##################### عشق معشوق را طعمه ی خویش می بیند ##################### دوست داشتن ایمان است و ایمان یک روح مطلق است ##################### خدایا! به هر که دوست میداری بیاموز که:عشق از زندگی کردن بهتر است.
این همه فارغ از این شاخه به آن شاخه مپر،
این همه قصه شوم از کس و ناکس مشنو ،
غافل از دام هوس...
این همه در بر هر ناکس و هر کس منشین .
پوپکم پوپک شیرین سخنم !
تویی آن شبنم لغزنده گلبرگ امید...
کاین لجن زار تو را پوپکم آلوده کند...
که تو آزادی اش ای پوپک من می خوانی
زیر هر بوته ی گل...
لب هر جویه ی آب...
پشت آن کهنه فسونگر دیوار...
که کمین کرده تو را زیر درختان کهن...
پوپکم! دامی هست...
گرگ خونخواره ی بدکاره ی بدنامی هست.
سال ها پیش دل من که به عشق ایمان داشت...
تا که آن نغمه جان بخش تو از دور شنید...
اندر این مزرع آفت زده شوم حیات...
شاخ امیدی کاشت.
چشم بر راه تو بودم که تو کی می آیی.
بر سر شاخه ی سر سبز امید دل من...
که تو کی می خوانی.
پوپکم یادت هست ؟
در دل آن شب افسانه ی مهتابی...
که بر آن شاخه پریدی...
لحظه ای چند نشستی...
نغمه ای چند سرودی...
گفتم این دشت سیه خوابگه غولان است...
همه رنگ است و ریا...
همه افسون و فریب .
صید هم چون تویی ای پوپک خوش پروازم...
مرغ خوشخوان و خوش آوازم...
به خدا آسان است.
این همه برق که روشنگر این صحرا است...
پرتو مهری نیست...
نور امیدی نیست...
آتشین برق نگاهی ز کمینگاهی هست...!
همه گرگ و همه دیو...
در کمین تو و زیبایی تو...
پاکی و سادگی و خوبی و رعنایی تو .
مرو ای مرغک زیبا که به هر رهگذری...
همه دیو اند کمین کرده نبینند تو را...
دور از دست وفا ،پنهان از دیده ی عشق...
نفریب اند تو را .
دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هرجا که روح ارتفاع دارد همگام با آن اوج می گیرد
دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی می کند
دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار وسرشار از نجابت
دوست داشتن، دراوج، از سر حد عقل فراتر میرود و فهمیدن و اندیشیدن را از زمین می کند و باخود به قله ی بلند اشراق می برد
دوست داشتن زیبایی های دلخواه را در دوست می بیند و می یابد
دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی، بی انتها و مطلق
دوست داشتن در دریا شنا کردن
دوست داشتن بینایی می دهد
دوست داشتن لطیف است و نرم و پایدار
دوست داشتن سرا پا یقین است و شک ناپذیر
از دوست داشتن هرچه بیشتر، تشنه تر
دوست داشتن جاذبه ای در دوست ، که دوست را به دوست می برد
دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست
دوست داشتن دوست را محبوب و عزیز میخواهد و می خواهد که همه ی دلها آنچه را او از دوست در خود دارد، داشته باشند
در دوست داشتن است که:"هواداران کویش را چو جان خویشتن دارند"
و همواره در اضطراب است که دیگری از چنگش نرباید
و اگر ربود با هردو دشمنی می ورزد و معشوق نیز منفور می گردد
یک ابدیت بی مرز است ، که از جنس این عالم نیست
و به هر که دوست تر میداری بچشان که:دوست داشتن از عشق برتر
Design By : Pichak |