پـــرواز بــه یــجــای دیــگــه

سکوتی مبهم...!

 

بی گمان زیباست آزادے ولی من چون قنارے

                                   دوست دارم در قفس باشم که زیباتر بخوانم

در همین ویرانه خواهم ماند از خاک سیاهش

                                   شعر هایم را به آبی هاے دنیا میرسانـــــــم

 

سلام هم بندی های عزیزم!!! امیدوارم مقدار بد بودن حالتون کم باشه...!
این نوشته ی امروزم میتونم بگم بهترین و صادقانه ترین دلنوشته ی سالهای عمرم هستش
طبق معمول با چشمانی پر از اشک و بغضی مبهم دارم مینویسم.البته این مطلبم برخلاف
مطالب قبلی م کتابی نوشته شده و یکم رسمی هستش آخه میخوام تبدیل به یه مقاله ش کنم
و گسترده ترش کنم و به چاپ برسونم... اگه حتی باهام دشمنی هم دارین خواهش میکنم
این متن رو کامل بخونین؛قسم میخورم پشیمون نشین به گذاشتن وقتتون... یا حـــــــــق

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

تورا به چه جُرمی میسوزانند رفیق؟؟؟؟
-به جرم ارادت به هدفم
پس تکلیف خون اون همه آدم چه میشود؟؟؟ پس تکلیف هدفت چه میشود؟؟؟
-من میسوزم تا تشنه شوم،من میسوزم تا برانگیخته شوم،من میسوزم تا پاک شوم

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

تلخ ترین بیدارے...(نوشتهے خودم)

از چه میترسید ای محکومین در این دوزخ؟! میترسید شمارا بکُشند؟؟ گهی سعادت ازین ذلّت و نکبت و دوزخ رها میشوید و به سوی ملکوت خدا میروید،کشته شدن در راه خدا سعادتی است که نصیب و قسمت کسی نمیشود،خواست مُقَربیّن است،خواست نورچشمی های خداست ؛همان طور که خداوند میفرماید:هرکسی را که مرا دوس داشته باشد،اورا میکشند؛و هرکه را بکشند، خود خون بهای اویم؛اجر کسی که در راه خدا کشته میشود،پیوستنه به خداست؛هرکه کشته شد خوشا به سعادتش... به دیدار معشوق شتافت و خودش را به خدا رساند؛ما بدبخت بی چاره هاییم که زنده به عبرت روزگاریم؛ جا خوش کرده ایم در این دوزخ... محشوریم با حشرات!!! در سیاه چالی تاریک و نمور ، باز ماندیم از سیر و سیاحت در خُلد بَرین؛در جنّت المأوا،بشکنید این دروازه هارا که حائل شده بین شما و رهایی تان است؛بخدا قسم حیات شما در مرگ شماست...رهایی...آری؛من به عشق تحقّق این رویا زنده ام...ولی راه رسیدن به یارمان پر پیچ و خم است و این دخمه آغاز راه است...دعا کن در چم و خم ها و دالان های تو در تو و فریبنده اش گم نشویم،ولی خیالت راحت باشد گم نمیشویم،به آسمان که نگاه کنیم ستاره ی راهنما را میبینیم؛ولی حواسمان باشد ممکن است جلوپایمان چاه باشد و آسمان ابری ؛خیلی ها سر به آسمان داشتند و در چاه افتادند،آنجا چه خاکی بر سرمان کنیم... ولی دل بد نکن یادم رفته بود که ماهم نا بلد راه نیستیم و هدف والایمان نشانه ی راهمان است...؛من دیوانه ام؟؟؟من حرفایی میزنم که مردم میگویند بیهوده و دروغ است،مرا دیوانه میخوانند،دلم میخواهد اسرار هدف را آشکار نکنم ولی دست خودم نیست،عشق به هدف،مجنون و رسوایم کرده... همانطور که حسین میفرماید:تا مردم باور نکنند دیوانه ای،ایمان به هدفت کامل نیست...! من عاشقم؟؟؟ ظاهرم که این را نشان میدهد و در دلم آشوبی است که صبر أیّوب داند،قسم به خالق خورشید و ماه و ستارگان،قسم به خالق زمین و دریاهای خروشان،قسم به نازل کننده ی باران که آمده ام در حمایت از این هدف بزرگ ،جان شیرینم را معامله کنم...البته من تنها گمگشته ی این راه و این عشق و این هدف نیستم،بزرگان و مصمم تر از من زیاد بوده که در این راه گم شده اند،همه ی ما در معرض لغزشیم...شیطان در ماموریت همین کار است و تیغ بُرّایی هم دارد،دل پر خونی دارد شیطان از دست کسانی که بر اثر لغزش،ایمانشان محکم تر میشود؛مراقب فریب شیطان باید باشم،من به کار بزرگی مبعوث میشوم و دیوان را از کام شیرینشان پایین میکشانم...ولی باید در آن لحظه از چاه زیر پایم غافل نباشم؛ممکن است از هدف والایم دورم کند و به اعماق دوزخ برگرداندم...به خدا قسم به این دیوان امان نخواهم داد حتی روزی هزاران بار توبه کنند... باید از هم جدا شویم رفیق،تو برو و من اینجا خواهم ماند...باید آنقدر بمانم تا خدا بر من رحم کند و لایق وصال به این هدف باشم؛ای رفیق من به این تنهایی محتاجم،کمکم کن...برو...آنقدر برای رسیدن به هدف تلاش کردم ولی خدا با من قهر کرده مرا به حال خودم رها کرده... برو... چرا نمیفهمی...!؟ تو رفیقِ آدمی هستی که دیوانه و عاشق است...برو رفیق خطر دارد برایت بامن همراه شدن...برو؛وصال به هدف دلی پاک و شوریده و عاشق میخواهد...برو... ای خدای راستگویان،تا نمرده ام مرا به مرادم برسان... درد هجران بد دردیه...درد تنهایی میان 70 میلیون جاه طلب... خدایا من تنهایم در این دوزخی که فقط مرگ به مساوات تقسیم میشود همچون تو که در انبوه آفریده های رنگارنگ ات تنهایی...تو قلب بیگانه را میشناسی،که خود،در سرزمین وجود بیگانه بوده یی؛خدایا تنهایم،کسی را برایم بیافرین،تا در او بیارام ام...دردم ،درد بی کسی بود و هست... خدا تنهایم ولی هنوزم دستی را که قلم دارد را قلم نکرده اند پس خواهم تاخت و خواهم نوشت و خواهم گفت،تا زمانی که دستم قلم کنند و دهانم را بدوزند... ولی باز نمی توانند افکارم را تصرّف کنند،شاید جسمم محدود و زمین گیر شود ولی اهداف و افکارم همیشه زنده اند و زنده خواهند ماند

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

 

نایت اسکین


نوشته شده در جمعه 91/10/22ساعت 6:36 عصر توسط mohammadshayan1 نظرات ( ) |


Design By : Pichak