پـــرواز بــه یــجــای دیــگــه
سلام جریان از جایی شروع میشه که من روز یکشنبه ساعت4و45دقیقه بایستی میرفتم باشگاه مسابقه فوتبال داشتم، که یهو ساعت4و20دقیقه به ذهنم زد که یکی از شعرهای شاهین نجفی رو که اسمش"با چشای خیس خندیدن" هستش متن شعرش رو از یکی از این سایت های کوفتی وردارم و کپی ش کنم تو مدیریت وبلاگ خودم و پست ش کنم، شعرش رو سریع زدم و رفتم سراغ بازی فوتبالم و وقتی ساعت 9شب اومدم خونه دیدم واااااااای خدا وبلاگم مسدود شده، یهو هنگ کردم ، وبلاگی رو که 6ماه هستش با جونه دل درستش کردم تقریبا 100 مورد توش مطلب گذاشتم و... حالا میدیدم که دارن ازم میگیرنش، قلبم تند تند میزد و مامانم وقتی حالم رو پرسید بهش چیزی نگفتم چون نمیخواستم از غلطی که کردم با خبر بشه... تا شب آروم و قرار نداشتم ساعت 10 و 15بود که هم داشتم تو حیاط رو منقل کباب میپختم و هم داشتم واسه جناب مهندس فخری (مدیرکل پارسی بلاگ)پیام میذاشتم و التماس میکردم وبلاگم رو آزاد کنه ولی کارساز نبود... تا ساعت1ونیم بیدار موندم ولی وا نشد که نشد!!! صبح دوباره اومدم وبلاگ و دیدم که وانشده دیوونه شدم و دوباره واسه مهندس نظر گذاشتم ولی باز اوضاع فرق نکرد... از نیلوفر(یکی از کاربران سایت)کمک خواستم ولی به طرفم دستی دراز نشد،تا این که به عطش(عطیه) اطلاع دادم و اونم بلافاصله اومد و یه تومار نامه ی درازی واسه مهندس فخری نوشت و ازشون درخواست کرد منو ببخشن ،یه کم تو مغازه کار داشتم و چند تا جهیزیه و مبلمان بایستی به مشتری ها میدادم بالاخره الان اومدم و دیدم وبم وا شده واقعا نمیدونم با چه زبونی از مهندس و مخــــــــــــــــصوصـــــــــــــــا از عــــــطیه تشکر کنم؛ خداییش اگه من جای مهندس فخری بودم صد سال سیاه شخصی مثل خودمو نمیبخشیدم چون مطلب: با چشای خیس خندیدن خیلی خیلی خیلی ناجور بود واقعا اینطور مطلبی در مقام و منزلت وبلاگ من نبود، مـــــــــــــــــــــــــهندس بــــــــــــابت همه چـــــــــــــــــــــــــــــیز مــــــــــــــمنونم... ایشالله طبق روال همیشه با متن های خوبم جبران کنم... ممنون ازین که بالاخره منو بعد از 24ساعت دوری از وبلاگم، پیشش برگردوندید این یه روز اندازه ی چندین سال واسم طول کشید... تو این یه روز که بابام متوجه شده بود وبلاگم توقیف شده اندازه ی 100سال نصیحتم کرد حتی عمو م هم که معرّف حضور جناب مهندس هستن،2ساعت نصیحتم کرد که چرا این شعر رو گذاشتی... آره قبول دارم زیادی جو گیر شده بودم و اون شعر رو گذاشته بودم بدجور وابسته وبــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلاگــــــــــــــــــــــــم شدم، مثل پدری که فرزندش رو بخشی از وجود خودش میدونه ، منم این وبلاگم رو مپاره ی تن خودم میدونم که ایشالله تصمیم دارم تبدیلش کنم به وبسایت... اگــــــه خدا بخواد سلام عزیزان اعیاد شعبانیه و مخصوصا نیمه ی شعبان رو خدمت همه ی شیعیان تبریک میگم این نامه رو نوشتم واسه صاحب امشب... سلام آقاجان... ببخش اگه حرفای دلم رو خیلی صادقانه و رک بهتون می زنم... مهدی جان تو این سال هایی که تو نبودی یادت همیشه تو دل من بود اون مهدی ای که از3سالگی آرزو داشتم سربازش بشم؛اون مهدی ای که تو6سالگیم درست بود که زبونم کلمه های عربی رو نمیگرفت ولی به کمک مامانم نماز امام زمان رو که خیلی طولانی بود رو خوندم ، همون شایانی ام که هرکی ازم میپرسید میخوای تو آینده چی کاره شی؟؟ میگفتم:سرباز امام زمان!!! تا11-12سالگیم هم تو این امر موفق بودم یه پسر به تمام معنا بودم ولی نشد... آقاجونم خودت از خودم هم بهتر میدونی که همیشه وقتی به یادت میوفتادم چشام به خاطر غریبیت رو زمین پر از اشک میشد خودت میدونی که تو قنوت همیشه دعای فرج رو میخوندم و میخونم ولی دیگه خیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی ازت دور شدم حتی وقتی عید اومدم جمکران ، شرم داشتم که به مسجدت وارد بشم ، وقتی اون نوشته رو روی کاغذ نوشتم و مثل بقیه ی زائران انداختمش تو اون چاه تا نوشته م رو تو بخونی چشام پر از اشک بود؛ شرم دارم که تو این کشور نفس میکشم ، کشوری که سنگ طرفداری اهل بیت و امام زمان به سینه میزنه ولی هیچ نشانه ای ازین مورد هویدا نیست؛ من شرم دارم تو کشوری هستم که منه جوان منه 17ساله وقتی تو محرم طبل ور میدارم واسه عزاداری حسین(ع) موهامو اتو میکشم و چشام همش تو پیاده رو گشت میزنه تا بلکه پیش دخترا جلب توجه کنم؛شاید این گناه من سنگینه ولی آیا همه ی تقصیرای این گناه پای منه؟؟؟!!!! یا تقصیر اون فردی هستش که از بچگی مارو اینجور بار آورده؟؟!! آقاجان آقای خوبم تو این مدت که تو در غیبت هستی خیلی ها از اسم و مقام و هدف تو سوءاستفاده کردن برای پیشرفت خودشون،خیلی در ظاهر مومن پسنده ی مهدی بودن ولی در باطن یه شغالی بیش نبودن؛ آقا جان تو این جنگلی که ایران نام داره دیگه گرگ ها آدم شدن و این برّه ها هستند که گرگ هارو میسوزونند مهدی جان تو همیشه پیش مایی با هر شکل و قیافه ی خاصی... پس بهتر از من میدونی که وقتی بچه ی 9ساله ی گل فروش خیابونی وقتی واسه یه لقمه نون خودشو پیش هر مرد و نامردی خار میکنه و آخرشم وقتی چشم هاش به قصرها و کاخ ها میوفته چی میکشه... پس از من انتظار نداشته باش که بر اساس مهدویت پیش برم؛؛من یه قلب16-17ساله ای دارم که تا اومدم با یه جنس مخالف صحبت ساده ای بکنم جامعه بهم گفته سرت رو بنداز پایین حیا داشته باش!!! ولی آیا حیا به این چیزا میگن؟؟؟؟؟!! چرا تا کلمه ی "فساد"میاد فورا ذهنمون سمت جنس مخالف،خونه مجردی ...میره آیا درد جامعه ی من اینه؟؟ پس اعتیاد چی میشه...؟ پس این زندانی هایی که بی گناه تو اون خرابه اند و خیـــــــــــــــــــــــلی شانس بیارن اعدام نمیشن چی...؟ پس این دل های های پر از بغض چی؟؟ مهدی جان تو این کشوری که اسمش ایرانه،دستی رو که قلم داره رو قلم میکنند کاری با دل های جوان ها میکنند که تمام معنای عشق و عاطفه از ذهنشون خارج میشه آقاجان ببخش ازین جمله م:اگه تو خیابون یه ربع گشت بزنی میبینی که دیگه شهوت داره از جوون های جامعه لبریز میشه دیگه عشقی وجود نداره اگه هم وجود داشته باشه،حتما طرف مقابلش مایه داره...! این همه بچه جوان مرد پیر شب و روز گریه میکنند که مهدی جان بیا ولی آیا با مهدی مهدی مهدی گفتن،مهدی میاد؟؟؟؟!!!! طرف میره فلان جا فلان کارش رو میکنه با فلان شخص بعدش میاد مسجد و برای ظهور مهدی گریه میکنه!!!! پس بهم حق بده از ارزش های دین زده بشم،بهم حق بده تا تو این جور مراسمات شرکت نکنم... با دیگر کشورها کاری ندارم ولی کاش مایی که دم از امام پیغمبر میزنیم به این ارزش ها پایبند باشیم.... آیا شیعه ی مهدی تو روز عاشورا و تاسوعا 2-3کیلو تو صورتش آرایش میکنه و میوفته تو جون خیابونا؟؟؟؟ آیا شیعه ی مهدی سر و کله ی زن و بچه هاش رو گرم میکنه یه جایی تا فلان شخص رو تو روزهشتم محرم میبره خونه مجردی ش تا فلان کارش رو بکنه؟؟؟ خداشاهده این چیزایی رو که الان نوشتم عینا تو این شهر اتفاق افتاده پس امام زمانم ازم انتظار نداشته باش یار و هم دمت بشم یاورت بشم چون دیگه بد شدن هم عادت میشه واسه بقیه زنـــــــــــــــــدگی یــــــعنــی: بــــبــــیـــن ، بــــمـــــیــــر، ولـــــی بـــــیـــــخود جـــــــوش نـــزن!! با تو چه زندگی هایی که تو رویاهام نداشتم تک و تنها بودم اما تورو تنها نمیذاشتم... چه سفر ها با تو کردم،چه سفرها تورو بردم دم مرگ رسیدم اما به هوای تو نمُردم... دارم از تو می نویسم که نگی دوست ندارم از تو که با یه نگاهت زیر و رو شد روزگارم... دارم از تـــــــــــــــو می نــــویــــســــم ... موقع نوشتن و وقت اسم گذاشتن و... کسی رو جز تو نداشتم ، کسی جز تو نمیذاشتم من تــمــوم قــصـــه هـــام قصـــه ی توســـــــــت اگه غمگینه ، اون از غصّـــــــــه ی توســــــــت حــتــی آخــر تــورو به آرزو هات می رسوندم می رسیدی تو ، من اما آرزو به دل می موندم ...! هـــی مـیــخـواســتـم کــه بـگــم ، کــه بـدونی حـالــمو امــا تــرس و دلــهــره خــط مــی زد خــیــالــمو توی گفتن و نگفتن از چه روزایی گذشتم... اونـقـده رفتـم و رفتــم کـه هـنـوزم بـرنــگـشـتـم هرچی حرف عاشقونه س من برای تو مینوشتم تو جهنم سوختم اما می نوشتم تو بهشتم اگه عاشقونه گفتم ، عشق تو باعث شه اگه مُردم تو بدون چه کسی باعث شه . . . دارم از تــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو مینویسم سلام... احوال شما؟؟؟؟؟؟؟ خوبین؟؟؟؟؟؟؟؟ راستش دیروز یا بهتر بگم :پری روز چون دیگه الان از ساعت12 شب گذشته و طبق معمول من دارم حول و حوش ساعت 1 شب وبلاگم رو آپ میکنم و الان دارم هم بازی جمهوری چک با پرتغال رو می بینم و هم دارم تایپ میکنم که خدا رو شکر همین لحظه داش کریس با یه ضربه سر گل زد... یکی از کاربرای پارسی بلاگ بهم نظر داده بود و ازم خواسته بود که تو وبلاگم زیباسازی وبلاگ رو یاد بدم و بنویسم البته من خیییییییییییییلی پیشرفته نمیگم تا راحت تر بتونین یاد بگیرین و عمل کنین تو وبلاگتون... مرحله اول : بعد از وارد کردن رمز عبور و نام کاربری توی پارسی بلاگ و ورود به مدیریت وبلاگ میریم تو مدیریت وبلاگ مون اون سمت راستش نوشه ظاهر وبلاگ اونو کلیک میکنیم و گزینه ی قالب رو انتخاب میکنیم بعدش گزینه ی ویرایش میاد که بایستی گزینه ی ویرایش رو کلیک کنیم... بعدش کد قالب شما بصورت کلی یکجا میاد و اگر دقت کنید تو قسمت هخایی از اون کد کلمه ی :<head> رو نوشته اون کلمه نشانگر محل برای کد های جانبی هستش ما بعد از اون کلمه ای که سطر بالا نام بردمش میتونیم کد هایی که در ادامه توضیح میدم رو کپی کنین مرحله دوم: ما میتونیم توی گوگل کد مورد نظرمون رو بنویسیم تا چندین مورد در موردش مطلب بیاره و برای مثال:برای قرار دادن آهنگ در وبلاگ اسم آهنگ و نام خواننده ش رو تو گوگل مینویسین مثال من واسه این آهنگ وبم تو گوگل نوشتم: کد آهنگ همه رفتن از فردمنش برای وبلاگ که چندین صفحه آورد و منم یکیش رو انتخاب کردم و کپی ش کردم تو ویرایش قالب وبلاگم بعد از اون کلمه ای که تو مرحله اول گفتم کپی ش میکنیم راستی باید دقت داشته باشیم که کد انتخاب شده ی ما کوتاه باشه و کدآهنگی که ما از میان اون همه آهنگ انتخاب میکنیم، کوتاه باشه تا سرعتش تو وبلاگ ما بهتر باشه و تا وقتی بدبخت هایی مثل من که ای دی اس ال ندارن و با اینترنت کم سرعت میان اینترنت هم کامپیوترشون اون آهنگ وب شما رو وا کنه البته بستگی داره به هوش شما و سلیقه ی شما، چون شما میتونین با پیدا کردن اون کلمه که بالا توضیح دادم برین پایین های کد قالبتون کدآهنگ رو کپی کنین تا مدیاپلیر آهنگتون پایین وبلاگتون به نمایش دربیاد... و در آخر این مرحله هم ذخیره رو بزنین و تاییدش کنین مرحله سوم: تو این مرحله هم همانند مرحله دوم میتونین هر کدی رو که دلتون بخواد تو گوگل بنویسین و بیارین جلوی کلمه ی:head کپی ش کنین برای مثال من برای بارش این قطراتی که الان تو وبم ملاحظه میکنین توی گوگل نوشتم: کد بارش قطرات شبنم برای وبلاگ که صفحاتی رو آورد که من خلاصه ترینش رو انتخاب کردم تا سبک تر باشه حجم ش ؛ کلا هر کد و برنامه هایی امثال: تصاویر زیبا ساز وبلاگ، کد سخنان دکتر شریعتی در وبلاگ، کد حرف های عاشقانه ، کد بستن کلیک راست برای وبلاگ، کد متحرک کردن عنوان بالایی وبلاگ و... هر کدومش رو که دلتون بخواد میتونین تو گوگل بنویسین و کدش رو مثل مراحل بالا تو ویرایش وبلاگ تون کپی کنین... به قول دبیر فیزیک مون : بچه ها دقت داشته باشین که : یه سایت های معروفی رو آدرس هاشون رو سیو کنین آدرس های معروف در مورد زیباسازی وبلاگ مثل سایت: برین و کد های مورد نظرتون رو توش پیدا کنین البته دوستای گلم یکم دقت کنین و به سلیقه تون اهمیت زیادی بدین مطمئنن وبلاگ خوبی خواهید داشت... هرکاری با سلیقه ممکنه و نشد نداره... خوب...من به قولم عمل کردم و زیباسازی وبلاگ رو توضیح دادم؛ اگه هم سوالی یا موردی دارین خوشحال میشم باهام درمیون بزارین دربست درخدمتم به سوالاتون جواب بدم امروز روز 29 خرداد مصادف با 27 رجب(مبعث رسول اکرم ص) سالروز شهادت دکتر علی شریعتی فرزانه ی بلند مرتبه ی سرزمین آریایی و فیلسوف و نویسنده و دانشمند سبزه واری که یکی از روشنفکر ترین افراد تاریخ کل ایران میباشد است و هر کسی حتی برای یکبار یک جمله از سخنانش را بخواند شیفته ی وی می شود ، من کاری ندارم که از حرفای این استاد برداشت سیاسی میکنند و حتی شنیده ام که جوانی را برسر تبلیغ سخنان و کتاب های او در تهران اعدام کردن؛ واقعیتش ترس داشتم که مطالبش رو تبلیغ کنم و آشکارا مطالبش رو بخونم ولی وقتی پارسال دیدم که تو کتاب ادبیات2 مدرسه مون درسی رو به معرفی شاهکار های دکترشریعتی اختصاص داده بود و با دیدن اون متن به خودم گفتم: خوب... اگه این استاد غیر مجاز بود پس چرا تو کتاب درسی ما نوشتنش؟؟؟!!! پس به خودم جرات دادم تا حتی سخنان استاد رو تو کاغذ آ4 تایپ کنم و به کلاس مون بزنم به کمک برو بچ ؛ همه ی معلما ازم استقبال کردن و حتی واسه معلمان:ادبیات و زبان انگلیسی و زبان فارسی و... مقاله ی فلسفه ی عاطفیه استاد رو پیرینت کردم و بهشون دادم؛ بعدش تصمیم گرفتم وبلاگی رو درست کنم و تقدیمش کنم به روح پر فتوح استاد عزیزم که شب و روزم شده خوندن مطالبش و گریه کردن برای تنهاییه ایشون در میان مردمی که به فکر منافع خود بودند و کاری به کار مملکت خودشون نداشتند؛ انقدر براش گریه میکنم که خیلی وقتا کتابش تو دستم خوابم میبره؛ شاید بگین دیوونه م ولی یه بار فقط اگه فلسفه ش رو بخونین حالتون بهتر از من نمیشه!!! استاد رو تو همچین روزی تو سال56 تو پاریس اقامتگاهش شبانه میکشنش و استاد رو تا جایی که من اطلاع دارم در دمشق کنار قبر مطهر زینب کبری در حیاط صحن حرم به خاک سپردن من به دمشق و بیروت خیلی سفر کردم ولی تا اون موقع نمیدونستم که مزار استاد هم اونجاست... ایشالله این دفعه میرم سر مزارش و یه دل سیر باهاش درد دل میکنم... <<شهادت>> آه که من سالیان سال در حسرت این کلمه(شهادت)نشسته ام... درباره ی کاری که حسین (ع) در تاریخ کرده است بسیار سخن گفته اند و بسیار نوشته اند، و می گویند و مینویسند. قدما به گونه آن را توجیه کرده اند، و متجدّدین روشنفکر به گونه یی دیگر. اما من تازگی متوجه شدم که امکان ندارد کاری را که حسین کرده است بفهمیم مگر این که بفهمیم<<شهادت>>چیست؟ من من دیگر آخرای عمرم را سپری میکنم درست است که 43 - 44 سال بیش ندارم ولی همیشه سایه ای را به دنبال خویش احساس میکنم که میخواهد مرا به جهان ابدبت ببرد ؛ و چه خوب است که این جان بخاطر کشورم بخاطر ملت م بخاطر افکار مردم م از دست دهم... آیا خدمت به کشور و شهادت فقط به تفنگ در دست داشتن و جنگ میگویید؟؟! من از 18سالگی سعی برآن داشتم که افکارات ملت م را روشن کنم هر چند که موفق نشدم ولی بعد از مرگم مرا خواهید شناخت من همیشه آرزو داشتم تا آخرین توانم فریاد زنم ولی دیگر نمیتوانم خیلی خسته م ازین افکار اگر دیدی من توان فریاد ندارم اگر دیدی من تلاشی برای فریاد نمیکنم، اگر به فریاد موفق نشدم خاموش میشوم و ساکت میشوم چون متنفرم ازین که آرام آرام ناله کنم؛ من خاموش میشوم تا با سکوتم همه چیز را برملا کنم من ساکت میشوم تا ملت م بیدار شود من ساکت میشوم تا افکار ها دوباره زنده شود من ساکت میشوم تا خودم را بشناسم چون خودشناسی مهم ترین رکن خداشناسی است و همیشه با این خیال زندگی میکنم که کوروش کبیر گفته: مرا نه مومیایی کنید و نه در طابوت های طلایی قرار دهید مرا در خاک مملکتم دفن کنید تا لحظه به لحظه با از بین رفتنم ؛ با ذرات تنم ، ذرات سرزمینم را تشکیل دهم... تنهایی در میان افکار ملت این سرزمین ، مثل تنهایی در کویر است مثل تنهایی مُردن است؛ من همیشه در این بیابان محتاج و به دنبال قطره ای باران بودم ولی در سرزمینی که هیچ ابری وجود ندارد ، انتظار قطره ای باران ، خیالی خام است بر روح پر فتوح و عظمت استاد صلوات خلاصه ای از کتاب کویر دکترشریعتی که استاد در سال های 46-47 در زندان این نوشته هارا به قلم کشیده... : تنها نعمتی را که، برای تو ، در مسیر این راهی که عمر نام دارد ؛ آرزو میکنم: تصادف با یکی دو روح خارق العاده ، با یکی دو دل بزرگ با یکی دو فهم عظیم و خوب و زیبا است...! چرا نمی گویم بیشتر؟؟؟ بیشتر نیست <<یکی >> بیشترین عدد ممکن است. <<دو>>را برای وزن کلام آوردم، و نیست. گرچه من به اعجاز حادثه یی ،این کلام موزون را ، در واقعیت ناموزون زندگی ام، به حقیقت داشتم . <<برخورد>> ! (به هر معنی کلمه منظورم بود...) خدارا سپاس می گزارم ، که عمر را به خواندن و نوشتن و گفتن گذراندم. که بهترین <<شغل>> را در زندگی ، مبارزه برای مردم و نجات ملت ام می دانستم. اگر این دست نداد ، بهترین شغل آدمی معلمی و نویسندگی است. و من از هیجده سالگی کارم این هردو ... و عزیزترینم و گران ترین ثروتی که می توان به دست آورد؛ محبوب بودن و محبتی زاده ی ایمان و من تنها اندوخته ام این؛ و نسبت به کارم و شایستگی ام ، ثروتمند. و جز این هیچ ندارم... زندگی را چون سوسمار در سوراخ خود خزیدن و مشغول سعادت خانوادگی بودن بد است... تلاش در جست و جوی حقیقت و کسب آزادی و فلاح انسان، نَفس زندگی و عین سعادت است. و خدا را شکر که من ، ساعتی از عمر را سر در آخور خویش نداشتم؛ و جز در تب و تاب ایمان و مردم نزیستم. آ ه ه ه خدای من ؛ حرفایی هست برای نگفتن و ارزش عمیق هر کسی به اندازه ی حرفایی است که برای <<نگفتن>> دارد! زندگی یعنی : نان ، فرهنگ ، ایمان ، آزادی ، دوست داشتن ؛ همین و بس ترجمه ی آهنگ یالان (دروغ) با صدای محسن یگانه (البته خودم ترجمه ش کردم و کاملا درسته) گذشته ای را که پشت سر گذاشتی را دیدی !؟ آن جوانی نازنین را بی دلیل نابود و تخریب کردی برای مشتی خاک خودت را خسته میکنی!!؟؟ در دنیا به جز مرگ همه چیز دروغ است... دروغه همه چی دروغه... در دنیا به جز مرگ همه چیز دروغ هستش زمان ، هیچ کس را شبیه خودش نمی کند بهار بی حساب شکوفه ها را میشکوفد آیا می توانی شاخه ای را که نشکفته شکوفا کنی!؟ در دنیا همه چیز به جز مرگ دروغ هستش شکوه نکن که کوه ها خبر ندارند چشمانت را با دستانت بسته ای فایده ای ندارد نهالی که دیر کاشته شده باشد در دنیا همه چیز به جز مرگ دروغ است سلام چطول متولین؟؟؟؟ من که دارم از استرس امتحان شیمی که پس فردا داریم دق میکنم... راستی تا یادم نرفته تولد آقا امیرالمومنین علی (ع) رو خدمتتون تبریک میگم... و مخصوصا خدمت مرد ها و پسرا و مخصوصا مخصوصا مخصوصا پدرای گل تبریک میگم... ایشالله جیباتون همیشه پر پول باشه (البته به قول معلم ادبیاتم: عزیزانم اینجانب در این جمله ی قبلی آرایه ی مبالغه استفاده کردم!!!!!!) هه هه هه (خیلی بی مزه م!!) راستی این آهنگ وبلاگم رو هم که علیرضا روزگار تازه خونده رو به روح پر فتوح و درگاه آقاامیرالمومنین علی(ع) تقدیم میکنم البته ببخشید که یه کم غمگینه آخه شما جای من... هرچه گشتم آهنگ شادی واسه علی(ع) پیدا نکردم و گفتم: لنگه کفشی در بیابان نعمتیه و هرچی باشه بالاخره این آهنگ واسه خونواده ی علی (ع) خونده شده امیدوارم ازش لذت ببرین... اینم از تو که می گفتی منو تنها نمیزاری اینم از تو که میگفتی رو دلم پا نمیزاری اینم از تو که خودم رو توی چشم تو میدیدم اینم از تو که با دستات به ته قصه رسیدم بیشتر از این روی دوس داشتن تو حساب میکردم میون و دنیا و عشقت تو رو انتخاب میکردم از تو انتظار نداشتم تا شبیه همه باشی که بتونی خیلی راحت بدتر از غریبه ها شی توی فکر با تو بودن یه امید زندگی بود اما حالا خوب میدونم اشتباهم سادگی بود همیشه حساب عشقت از همه دنیا جدا بود فکر فردای منو تو چه قشنگ و بی ریا بود بی تار و بود در بیداری لحظه ها پیکرم کنار نهر خروشان لغزید. مرغی روشن فرود آمد و لبخند گیج مرا برچید و پرید. ابری پیدا شد و بخار سرشکم را در شتاب شفافش نوشید. نسیمی برهنه و بی پایان سر کرد و خطوط چهره ام را آشفت و گذشت. درختی تابان پیکرم را در ریشه ی سیاهش بلعید. طوفانی سر رسید جا پایم را ربود. نگاهی به روی نهر خروشان خم شد: تصویری شکست. خیالی از هم گسیخت. سهراب سپهری
Design By : Pichak |