پـــرواز بــه یــجــای دیــگــه
بااااااااااااااااااااااااورم نمیشه سخته ولی روحت شاد علی * مرحوم سید علی طباطبایی بخدا زوده مرتضی جان...! برا اولین بار رو بغض و قفلم و نمیدونم چی بنویسم... فقط اینو میگم ساعت11 روز جمعه 23آبان 93 مرتضی برا همیشه خلاص شد! 23آبان برام تلخ بود قبلا و از امروز تلخ تر میشه به احترامش یه دقیقه سکوت میکنم و یه صلوات برا روح و جسمی که 1سال زیر شایعات درد ها درمان های طولانی عذاب کشید؛این پست طبق قول و قرار و رسم وبم بعد مراسم هفتم مرتضی به آرشیو میره و اجازه ی نظر دهی و کامنت هم ندادم چون عادت ندارم رو خبر فوت یه بزرگوار وب و خودم تبلیغ بشه؛مخصوصا اون شخص آقای تنظیم و آهنگسازی پاپ ایران باشه. طبق قول و قرارمون باید شنبه شب آپ
بعد 18روز سکوت در قبال فوت حسین معدنی همشهری گلم آقای متین و دوس داشتنی که آقـــــــای والیبال آذربایجان و اردبیل بود کل جامعه ورزش ایران و مخصوصا اردبیل از مرگش تو شوک رفته ولی ازین خوشحالم که به آرزوش رسید و تیم ملی وطنش رو جزو چهار تیم برتر دنیا کرد آرزویی که 43سال به امیدش شبا چشم روی هم میذاشت و با امید به هدفش صبحش رو شروع میکرد؛مرگ حسین واقعا اکثر مردم شهر رو شوکه کرده ... ما که حسین رو از دست دادیم اسطوره ی والیبالمون که رفت اما خدا نکنه خداااااااا نکنه علی دایی فوت کنه چون مرگ علی دایی مرگ تک تک ماها میشه این یه واقعیته سروری که تو شهر خیلیا بیشتر از پدر خودشون دوسش دارن. دیگه بیش از این چیزی نمیگم چیزی ندارم که بگم فقط خدا به همسر و پدرش صبر بده همین حسین جان،برترین پاسور سابق والیبال آسیا،بازیکن اخلاق و برترین پاسور تاریخ والیبال ایران،برترین مربی آسیا،برترین مربی لیگ جهانی2014 و و و و ... 80میلیون ایرانی بخاطر تیم والیبالی که درست کردی مدیونتن به امید اینکه همین شاگردانت که تو مراسم ترحیمت با چشای خیس بدرقه ت میکردن قهرمان لیگ جهانی بشن و مدال آور المپیک... خوش بحال تو که قهرمان زندگی کردی و قهرمان چشماتو بستی... روحت شاد و حسین جان گریه های پدر و همسرت و شاگردان ت برای عزیزی چون تو:
نوجوانی حسین در اردبیل...: آخرین دستنوشت و دلنوشت حسین معدنی با دست خط خودش: روحت شاد حسین به یاد خنده های همیشگیت:
(یات حسین جان ایشالله روحون باشی اوجا آللهین یانیندا اولسون تقدیــــــم اولسون روحِ پاکوئه) ببخشید این پست رو ممنوع النظر (ممنوعیت کامنت دهی) کردم میدونم بی ادبیه ولی خب بی معرفتی بود رو تسلیت مرحوم معدنی چیزی نوشته شه اگه موردی هست رو پست قبلی لطف کنین بنویسین ...بازم ببخشیدا...ممنون به امید یه جرقه در وجدانمان...! سلام من الان که دارم این پست رو مینویسم و میذارم2روز به شب ضربــــــت مولا مونده ولی خب واقعا دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم تا حال اینــــطوری نشده بودم که یه پست رو قبل از زمان خاصش آپ کنم ولی خـــب کسانی کـه این حس رو تجربه کرده باشن حـــــس منو درک میکنن... حرف دلــی بود کــه باید با تمام وجود تایپ میشد؛واسه کدصدای دکترشریعتی هم خداییـش خیلی سخت بود چون فرمتش فرق میکرد خیلی براش زحمت کشـــیدم تــــا مفید واقع بشه اگه کلماتش رو درک کنین خیلی کمک میکنه...من یک سال هرشب لحظه شماری میکنم تا شب قدر برسه و واسه چند دقیقه هم شده مولا علی تغییری در درون عاشق ها ایجاد کنه؛کاش بجای دین و مذهب و ضربت خوردن و روضه های مولا یه بند یا یه جمله حتی یه کلمه از تنهایی و درک نشدنه علی از گریه ها و فریادهای شبونه ی مولا واسه مون میگفتن تا بفهمیم بزرگی روشن فکری فرا تر از دین و مذهب و عقاید هستش کسی که خلیفه ی مسمانان بود ولی خود زیر لباس عادی خودش از حصیر لباس زیر میپوشید تا درد و فقر مستضعفان رو فراموش نکنه...! همین یه جــــمله کافیه تا بفهمی یه عمر با خرافات مغزمون رو پر کردن تا جیب مداحان و روضه خوان ها پر بشه؛چه کسی قاتل و ضربت زن خودش رو میبخشه؟؟؟؟!!!!! فقط یه سوال داره داغونم میکنه: علی شبها واسه چی مینالید؟؟ واســـه چی گریه میکرد؟؟ خب خلافت که داشت ثروت که داشت ایمان که داشت واسه چی دهنه ی چاه رو ورمیداشت و تا اذان صبح گریه میکرد!!!!؟؟؟؟؟ به ولله این ناله ها فراتر از دین و مذهب هستش حالا هی تو واسه ضربتش گریه کن بعدش یه هفته بعد برو با صیغه ای های پشت پرده ایت به ریش علی بخند!!! علی نه گریه میخواد نه ناله نه تشنج تو مراسم احیا و هیئت ها علی فقط درک میخواند فهم گریه های شبونه رو میخواد...! هه شیعه ی مخلص علی؟؟؟...جوک نگو لطفا!!! اوضاع وخیمه خواهر و برادر من به ولله اوضاع بدیه نمیشه قورت داد و گفت به به همه چی خوبه برای نجات ایمانی که از دست میرود کاری بکنید... حیات« انتظار می کشد» واز عدم کسی نمی رسد و«داشتن» نیازمند « طلب » است وپنهانی بی تاب «کشف» و«تنهایی» بی قرار «ا نس » وخدا از« بودن» بیشتر «بود» واز حیات زنده تر واز غیب پنهان تر واز تنهایی تنها تر . ودر یاها را از اشک هایی که در تنهایی اش ریخته بود پر کرد وکوه های اندوهش را که یگانگی دردمندش ، بر دلش توده گشته بود ، بر پشت زمین نهاد وجاده ها را که چشم به راهی های بی سو و بی سرانجامش بود ، برسینه کوه ها وصحراها کشید واز کبریایی بلند وزلالش آسمان را برافرا شت ودریچه همواره فرو بسته سینه اش را گشود ، وآه های آرزومندش راکه در آن از ازل به بند بسته بود ، در فضای بی کرانه جهان رها ساخت . با نیایش های خلوت آرامش ، سقف هستی را رنگ زد وآرزوهای سبزش رادر دانه هانهاد ورنگ « نوازش» های مهربانش رابه ابرها بخشیدواز این هر سه ترکیبی ساخت وبر سیمای دریاها پاشید ورنگ عشق رابه طلا ارزانی داد وعطر خوش یادهای معطرش رادر دهان غنچه یاس ریخت وبر پرده حریر طلوع ، سیمای زیبا وخیال انگیز امید را نقش کرد . ودر ششمین روز ، سفر تکوینش را به پایان برد وبا نخستین لبخند هفتمین سحر ، «با صدا وحرکت » را آغاز کرد ، کوها قامت برافراشتند ورودها مست ، از دل یخچال ها ی بزرگ بی آغاز، به دعوت گرم آفتاب ، جوش کردند واز تبعیدگاه سرد وسنگ کوهستان بگریختند وبی تاب دریا آغوش منتظر خویشاوندبرسینه دشت ها تاختند ودریاها آغوش کشتندو......و خداوند خدا، برای حرفهایش بازهم مخاطبی نیافت ! هیچ کس او را نمی شناخت، هیچ کس با او« انس» نمی توان بست. «انسان» را آفرید ! واین نخستین بهار خلقت بود . بهار خلقت آغاز شد ، آدم تنهایی خداوند خدا را پر کرد ، زبانهای بسیار دیده های بسیار دل های بسیار آمدند تا هر یک به نوعی ستایش خالق خویش گویند . تاریخ آمد وآمد تا به عرصه ای ازخلقت رسید که درآن عرصه بزرگ مردی بود که از همه تنهاتر بود ...... علی (ع) جزء چاه های پیرامون مدینه ، چاه های نخلستان صاحب سری نداشت ، اگرمی داشت چرا سر در حلقوم چاه برد ؟ چرا تنها بنالد ؟ چرادردهای بی رحم وسنگینش را ناچار باید در چاه بریزد ؟ اینها جزبه خاطر آن است که علی (ع) از خدا نیز تنهاتر است ما شایستگیه شناخت تو را از دســـــت داده ایم شنـــــاخت تـــو را از مــغـــز های مـا بــــرده اند اما عشق تو را علی رغم روزگار در عمق وجـدانِ خویش همچنان مشــــتـــــــعـــــل داشــتـه ایم دکتر علی شریعتی به امید شناخت یه قطره از اقیانوس علی...mohammadshayan سلام عبادات و راز و نیاز هاتون مورد قبول حق یه سری تشکر...حتما بخونین همه کسایی که ذره ای واسم فکر میکردن یجورایی کمکم کردن چه دشمن ها چه دوستان چه خیرخواهام چه بدخواهان عباس کیا رستمی (فیلنامه نویس و کارگردان): دوستانم می رنجانندم مدام؛از دشمنان،چیزی در خاطرم نیست... تو این مدت خیلی اخلاق هام عوض شد من قبلا جز30 قرآن رو حفظ بودم ولی خب دیگه فراموش کرده بودم؛ از بهمن ماه که توبه کردم شروع کردم به حفظ قرآن و خدا شکر در عرض 6ماه ترجمه ی قرآن رو حفظ کردم خیلی لذت بخش بود کلا طرز حرف زدنم اس دادنم عوض شده از وقتی به قرآن رو آوردم تو این 6ماه من هر شب 1ساعت ترجمه ی قرآن میخوندم و نیم ساعت هم به ترجمه اش گوش میدادم تو دی وی دی؛فوق العاده بود تو شبایی که همه ی اطرافیان میگفتن عزیزم دوست دارم تا ابد باهاتم و فلان و ازین چرت و پرتا من به حرفا و وعده های خدام رو آوردم خیلی از اطرافیان میگفتن اه شایان اسکول شدی چرا قرآن حفظ میکنی ولی خب از بچگی مامانم میگفت بدترین کار رو هم بکنی بدترین گناه رو هم مرتکب شی باز خدا کنارته باز به برگشتت امید داره من اون گناه فوق العاده ای رو هم که شما فکر میکنین رو انجام ندادم چون ازین جرات ها ندارم رک میگم ولی خب یه سری کارا انجام دادم که واسه من خیییییییلی بد بود شاید واسه رفقای من عادی باشه اون کارا...! ارد بزرگ: بی هیچ چشم داشتی،همواره مهربان باش و جواب بدی هارا با نیکی بده...باشد که بدانند! چارلی چاپلین...: هر وقت این عکس رو میبینم دلم میلرزه و چشام پر میشه...بیخیال بقول آرمان که تکیه کلامشم هستش...:خدا بزرگه خدا حکیمه خدا عادله...! شاید لایق این سختی بودم و شایدم تقاص بود که پرداخت شد به حساب خدا...!دیگه فک کنم موقع اون باشه که خدا بیاد تو تیم ما !! ولی حتی اگه تو تیم ما هم نیاد باز عاشقشیم و واسه فردا ها میجنگیم و بقول ش.ن ایستاده میمیریم...! یا حق !!!توجه توجه توجه!!! درسته که طولانیه ولی خیلی چیزا دستگیرتون میشه بعنوان آخرین پستم به قول کتابای درسی،یه یاد آوری میکنیم از دروس سالی که گذشت...: یاد گرفتیم مرام بعضی رفیقا حتی بدتره از اجنبی؛ سلام علِکُم،خوبی؟عالی ام...!این بند شعری که بالا نوشتم یه سری حرفای دلم بود که امیرحسین مقصودلو(همون امیر تتلو خودمون!)زحمتش رو کشیده بود و منم بجای حرفای خودم ترجیح دادم ازشون استفاده کنم.البته با یه کلمه تغییر تو یه قافیه اش. راستشو بخواین رو این پست3ماه بود که فکر میکردم یه سری نکات رو توش باید قید میکردم چون آخرین پستم قبل کنکور هستش؛رو آهنگشم تقریبا یک ماه فکر کردم تا متن اون هم جامع باشه یه حرفایی رو بیان کنه...(آبجی شانلی ام بهم دستور فرموده بود که آهنگ "من دلم پاکه" از تتلو رو تو آخرین پست قبل کنکورم بذارم آخه از دی ماه که من دو قلو هارو صبح ها می برمشون به مدرسه تو راه امیرتتلو گوش میدیم صدای آهنگ من دلم پاکه رو؛تا ته میدیم واقعا عالیه؛ خیلی خوش میگذره ساعت7 صبح!!! شادلین (آبجی خِپل ام!!)هم که تو اون سر و صدا اونم با سرعت110 کیلومتر تو ماشین میخوابه و از کل دنیا آزاده...!!!) ولی خب شرمنده ی شانلی چون خیلی قبل ازین ها تصمیم داشتم این آهنگ الانی رو بذارم و گذاشتم... سعی میکنم چیزایی رو که خودم همیشه آرزشونو داشتم خواهرام تو حسرتش نباشن پس واسه شادی شون هر کاری میکنم...راسی میدونم بار ها و بارها آهنگ وبم رو شنیدین ولی ناچار بودم کد اینو بذارم چون تنها آهنگی بود که لایق این پستم بود،واقعا محشره...شعرش از مریم دلشاد...بگذریم (چون آخرین پستم بود خواستم یکم تنوع بشه،برای اولین بار عکسمو آپ کردم...البته این عکس مال یه سال پیشه ساعت7صبح جلوی مدرسه!!) اول از همه خیلی خوشحالم تقریبا 3سال درخدمتتون بودم،خوب و عالی نبودم،ولی خوشحالم که غیر عادی بودم؛سعی کردم افکار و اعتقادات فرقه ام رو به زبان خیلی عامیانه فراگیر بکنم،من چند سال پیش بعد از اتفاقاتی که تو اون17 دی ماه برام افتاد به فرقه ملامتیه روی آوردم؛خیلی دین ها و مذاهب رو خوندم ولی کامل تر از اسلام رئالیسم و شیعه ی ملامتیه چیزی پیدا نکردم و فلسفه ی شکل گیری این وب هم نه عشق بود نه تبلیغ نوشته هام(چون فقط و فقط پست "عاشق ترین فارغ" رو از کتابم ورداشته بود...با عرض معذرت!)سعی کردم خیلی صادقانه طرز فکرهارو تغییر بدم و تا حدودی هم موفق شدم؛اوایل خیلی سخت بود با روزانه20 نفر بازدیدکننده ولی بعد عید نوروز91 تصمیم گرفتم یه داستان خیالی و مجازی بنویسم تا جذابیت وبم رو افزایش بده،یجورایی هم می خواستم قدرت نویسندگی خودمو امتحان کنم؛اون پست رو با عنوان "کاش آستارا نمیرفتم"آپ کردم و صبح فرداش دیدم200نفر بازدیدکننده و 46 تا کامنت! هنگ کرده بودم گفتم لابد همه می گن این چرت و پرتا چیه نوشتی و...یهو دیدم همه باورشون شده حتی با گریه برام دلداری دادن! به رفقام دادم تو مدرسه خوندن انقدر مسلّط و تاثیرگذار بود که همه دپرس و ناراحت می شدن از خوندنش؛اتفاقای داستان خیالی بودن ولی شخصیت ها واقعی،طوری واقعی که خودمم گریه ام گرفت موقع خوندن!! دیگه شده بودم نور چشمی کاربرای پارسی بلاگ و حتی از بلاگ های دیگه می اومدن کم کم مسیر نوشته هارو به سمت خدا و تصوّف کشوندم و بعد مدتی هم چاشنیه اجتماعی و سیاسی بودن هم بهش اضافه کردم؛با همه مهربون بودم پسر دختر مرد زن،خیلی صادقانه با همه در ارتباط بودم و یه قانون نانوشته ای هم واسه خودم داشتم که از طریق وب و قلمم به دختری علاقه مند نشم؛به اصول و ارکان زندگیم پایبند بودم و به دوستامم وقتی میدیدم که دارم کم می آرم،الکی می گفتم:فلان دختر هم که رفت،این یکی هم رفت،تنها شدم و فلان!و وقتی هم عکسشو میخواستن،عکس دوست دخترای پسر عمّم رو بهشون نشون می دادم!!!اصولم رو حفظ کردم تااااااااا دو سال پیش دقیقا همین روز...! خب کاری که نباید می شد و ازش فرار میکردم(چون نمیخواستم نقطه ضعفی پیش اطرافیان داشته باشم)،شد؛ولی دل باید و نباید نمی فهمه یه جایی تسلیمت میکنه که تو خواب هم نمیدیدی؛به دلایلی که تو پست"عاشق ترین فارغ" کامل شرح دادم ازین موضوع فرار کردم...شروع کردم به ادامه نوشتن این بار قوی تر و علمی تر و کوبنده تر؛تو بحث های خیلی از وب ها خیلی بزرگ تر از خودم رو زیر رگبار حرفام له کردم و فیلتر شدم بعد آزاد شدنه وبم رکورد وبلاگ هارو شیکوندم با 380بازدیدکننده در روز البته خیلی از عزیزان بیشتر از من بازدیدکننده داشتند ولی منظور من تو وب هایی هستش که متن آماده مورد استفاده قرار نمیگیره و دلنوشته های خود مدیر وب هستش...این رکورد رو هنوزم با هزار مکافات حفظش کردم؛واسه تک تک کد های آهنگ و بارش ها و حرکات وبم ساعت ها زحمت میکشیدم تا نظر خواننده ی مطالب رو جلب کنه و بتونم لا به لای نوشته ها اهدافم رو بهش انتقال بدم؛این موفقیت ها باعث شد متن هام بعنوان مطالب برتر سایت انتخاب شه و از 8-9 تا وب هم تقاضای همکاری داشتم که همشون رو قبول کردم،تو دلم بخاطر بعضی مسائل داغون و آشوب بود ولی سعی میکردم با عقلم پیش برم تا اینکه فهمیدم قلبم ناراحته و دریچه اش تنگه و رگ پمپاژ گرش کلفت هستش و گفتم:واااااااااااااای خدا...بازم؟!آخه من تو 6سالگی بیماری ریه داشتم طوری که دوماه بدون وقفه سرفه میکردم(دقیقا مثل کاراکتر میلاد کی مرام تو سریال"بچه های نسبتا بد")به همه ی شهرهای همجوار واسه درمان تنفس و ریه ام رفتیم ولی بی فایده بود...یه پدر بی سرمایه و دست خالی با یه مادر خانه دار داشتم که تنها آرزوشون بهبودیه تنفس ام بود؛بابام اون موقع (12سال پیش)تودوزی اتومبیل داشت و3ماه شبانه روز کار کرد تا با درآمد ناچیز کارش منو به حرم حضرت زینب(س) ببره...که اون موقع نفری100تومن بود کاروان سوریه با اتوبوس! بابام بخاطر خودش و مامانم و من به معادلی300تومن 3ماه جون کند تا عید نوروز 81 رو پیش خانم زینب باشیم دقیقا از حرفای دکترا با بابام متوجه شده بودم هر آن ممکنه ریه ام از کار بیوفته...!(فردای سال تحویل قبل از حرکت مون به اصرار من رفتیم سینما آخه اولین روز اکران فیلم"پر پرواز" بود و منم میترسیدم تو سفر هر لحظه نفسم نیاد و تا ابد نتونم پر پرواز رو ببینم که زندگی شادمهرعقیلی بود با بازی خودش؛منم که از4سالگی کل اتاقم زندگیم شده بود پوسترهای شادمهر!!قبل سینما هم دایی یاشارم گفته بود شادمهر بعد این فیلم قراره واسه همیشه از ایران بره،فک میکردم میخواد حرصمو درآره؛ولی راس میگفت آخر فیلم که شادمهر میرفت فرودگاه منم صورتم خیس اشکام بود؛دقیقا همون روز اکران فیلم زندگیش واسه همیشه از ایران رفت و به خودم قول دادم تا وقتی برنگرده سینما نرم؛12ساله سینما نرفتم!!!) دیگه فیلم هندی شد...بگذریم! مامانم 8روز تو حرم زینب(س) به خدا التماس میکرد طوری که لای گریه هاش تو حرم خوابش می برد!! تا روز آخر رسید و از خواب پا شدم دیدم دیگه سرفه نمیکنم بعد 5ماه احساس خفگی نمیکنم مامانم وقتی حالمو دید به سجده افتاد و بابام نذر کرد هر عید نوروز رو پیش حضرت زینب باشیم تو هر شرایط اقتصادی که باشیم،اومدیم شهرمون دکترا باورشون نمی شد خوب شدم،از اون روز استارت پیشرفت و تحول زده شد بابام بیشتر و بیشتر کار کرد تا هر سال رفتیم دمشق و بعدش سر راهمون آنتالیا و استامبول این بار با ماشین خودمون و هر سال با ماشین پیش رفته تر...منم از رو اجبار رفتم به ژیمناستیک ثبت نام کردم تا نفسم زیاد شه؛علاقه ای بهش نداشتم ولی یواش یواش عاشقش شدم و تو رقابت های استانی و کشوری مقام آوردم و از دست استاد آرمین هاوانسیان(مربی ارمنستانی تیم ملی) جایزه و مدال گرفتم ؛همزمان هم ژیمناستیک می رفتم هم تو تیم نونهالان تیم ذوب آهن فوتبال بازی میکردم و هم شاگرد اول کل مدرسه ابتدایی م بودم بین720دانش آموز هر ماه ازم تجلیل میکردن و چون مدرسه ام بهترین مدرسه دولتی شهر بود آقای مدیر(خداحفظش کنه آقای بهروز فَری ور)با رتبه ام پز میداد روزی که تو آزمون کشوری آینده سازان رتبه ی 4کشور شدم؛تو حیاط مدرسه دور افتخار میزدم!!همه میگفتن بزرگ شی تو دانشگاه شریف میخونی و فلان!ابتدایی تموم شد و با گریه از مدیر و معاونم واسه همیشه خداحافظی کردم و اومدم به یه مدرسه شیک تر و خصوصی،روز به روز افت کردم تو اول راهنمایی چون مامانم واسه خواهرای دوقلوم باردار بود و از طرفی هم کلیّه اش ناراحت بود؛از صبح تا ظهر میرفتم ژیمناستیک،از ظهر تا عصر مدرسه و از عصر تا شب باشگاه فوتبالم زیر نور افکن... وشب هم کنار مامانم بیدار میموندم تا هم درسامو بخونم هم مامانم طوریش نشه و کنارش باشم!!! در کل 4ساعت میخوابیدم معدلم سال اول19/60 شد دوم19/48 سوم19/26 که واسه من فاجعه بود بود؛بعد تو دبیرستان هم که افتضاح تر از افتضاح شد و حتی به معدل 9/67 هم رسیدم!!! (اینم عکس دوران جوانی ام هستش) تا 20 خرداد گذشته(92)که قرار بود کل اتفاقات زندگیم رو جبران کنم به کمک یه نفر که کمک حالم باشه واسه از نو ساختنه دنیای یه نابود شده ی 17 ساله!!ولی موفق نشدم و شرمنده ی دلم شدم... تصمیم گرفتم یه مدتی خودمو گول بزنم درحالی که عین روز برام روشن بود که دارم رو به تباهی می رم اونم تو سالی که منتهی به کنکورم می شه؛ولی واسه نابود کردنه دلم لازمم بود؛دقیقا به خلاف جهت جریان دلم شنا کردم؛کاملا موفق شدم ولی فکر میکردم با این کار به خیلیا خیلی چیزارو ثابت میکنم درحالی که بخودم ثابت شد که کنترل دلم دست خودم نیست و ممکنه خودمو و اطرافیان و همه رو گول بزنم ولی دلم...محاله! تصمیم گرفتم تو روزای ماه رمضون از صبح تا افطار با دهن روزه فقط بخونم و تست بزنم چند ماه مدام به این کارم ادامه دادم تا اینکه کارنامه ی پیش دانشگاهی رو دادن که باز مثل قدیم شاگرد اول شدم تو کلاسمون؛همون شایانی که ترم قبل با معدل9/67 و با معدل دیپلم:15شاگرد آخر مدرسه شده بود...!! همه ی کلاسمون داشتن میترکیدن و باورشون نمیشد...!ولی عاشق همین چراغ خاموش و بی سر و صدا حرکت کردنای خودمم! رو آسمونا سیر میکردم لحظه ی گرفتنه کارنامه کار شق القمر هم نکرده بودم بهش افتخار کنم ولی خب برام خیلی ارزش داشت حتی بیشتر از رتبه ی4 شدن تو آینده سازان؛این من بودم که خواستم و تونستم...!باز بقول امیر:من خودمو بستم به همین میز و شب و روز کار و مثل یه پادو!! تا بتونم از مهندسی مکانیک قبول شم و الان فقط یک ماه مونده تا روز تحقق هدفم؛هدفی که دوباره بهم امید زندگی داد...اوضاع درسی ام خداروشکر عالیه؛تو آخرین آزمون ادبیات78 درصد،عربی84،معارف60،زبان60،شیمی45،فیزیک35،ریاضی15 درصد زدم با تراز5700که میشه به معادلی رتبه ی زیر4500 یعنی دقیقا مکانیک تبریز! که خدا کنه تو جلسه کنکور کامل اینارو تکرار کنم؛من12ماه واسه 4ساعت جلسه ی کنکور جون کندم؛خیلی سخت بود به یقین می گم بیشتر از همه داوطلب ها عذاب کشیم چون 3سالکلا نخوندم و میانگین ساعت مطالعه ام نیم ساعت در روز بود!! و همه ی درسارو نگه داشتم واسه سال آخر با میانگین 6:30ساعت مطالعه در روز!!روزای تعطیل هم که الفـــــــــاتــحـه!!!!!!! یه جمله ی فرهاد مجیدی بود که پارسال تو تیرماه گفت و دقیقا همون جمله باعث شد دوباره از نو زنده بشم و عرشی رو که بهش پشت پا زده بودم و با سر رفته بودم به فرش،دوباره بهش برگردم...اون جمله رو بعد کنکور ایشالله اگه موفق شدم؛با یه فونت بزرگ و قرمز رنگ بالای وبم مینویسم...از همه چیزم زدم از فوتبالم از قهرمانی ژیمناستیکم از خنده هام،از کتاب هایی که قبل خواب میخوندم(بوف کور و کویر) از عشقم از تفریحم از علایقم از گردشم(شاید باورتون نشه تو یک سال اخیر فقط یکبار از خونه به قصد گردش رفتم بیرون که روز ولنتاین بود به اصرار مامانم باهاش رفتم آستارا) ولی با تمام وجودم واسه هدفم میجنگم بخاطر زحمات خودم میجنگم،بخاطر کسی که عاشقش بودم هستم و خواهم بود میجنگم،بخاطر محبت های مامانم میجنگم،بخاطر زحمات کم نظیر پدرم میجنگم که از صفر شروع کرد و شد یکی از معروف ترین نمایشگاه داران اتومبیل استان و عضو هیئت مدیره ی صنف اتحادیه نمایشگاه داران،12-13 سال جون کند تا منه 18 ساله وقتی شغل پدرمو می پرسن با افتخار سرمو بالا بگیرم و جواب بدم،نه بخاطر شغلش،نه بخاطر سرمایه اش؛فقط و فقط بخاطر زحمات شبانه روزیش واسه موفقیتم،ولی منه احمق سر دعوایی که 2 سال پیش باهاش داشتم پشت پا زدم به شب بیداری ها و زحماتش تو مغازه،شب کنکور یه برنامه ی خاص دارم از دلش در بیارم اگه لازم باشه به پاهاش میوفتم تا حلالم کن بخاطر اون شب(17خرداد91) هه جالبه بهترین روز و بدترین روز عمرم هر دو 17 ماه اتفاق افتادن یکی دی ماه یکی خرداد،یکی سال84یکی سال91!!فقط و فقط دل دو نفر رو تو این18 سال شیکوندم که یکیش بابامه؛البته خیلی ها ادعای ناراحتی ازم رو دارن ولی بهتره لااقل خودشونو گول نزنن!!! من فقط و فقط و فقط دل دو نفر رو شیکوندم. که باید قبل کنکور حلالم کنن تا تو سخت ترین 4ساعت عمرم آروم بگیرم؛تمام تلاشمو میکنم مثل لحظه ی دادن کارنامه ی پیش دانشگاهی ام بابام به درصدای کنکورمم افتخار کنه همه هدفم اینه بعد این همه سال بابام با تمام وجود بهم افتخار کنه؛اگه من الان با فلان گوشی و ماشین تو شهر میگردم و هنوز گواهینامه ام دستم نرسیده ماشین دارم؛اگه هنوز فارغ التحصیل نشده از آینده شغلی ام خیالم راحته فقط بخاطر بابامه،و دعا های مامانم؛و دلخوشیای دوقلوهای عزیزم و البته بخشندگی و عظمت خدا که در قبال این نعمات یه سری کارا رو باید انجام می دادم که زیرزمینی دارم خالصانه انجام می دم...باید و باید و باید وباید موفق شم من عرضه ام رو نشون دادم و از خطر رفتن به مدرسه ی بزرگسالان کوبیدم و صبح تا شب جنگیدم و رسیدم به جایگاه سابقم؛البته هنوز مثل سابق نشدم ولی همین تا اینجاشم واسم خواب و رویا می آد که دوباره آرزو هام زنده شدن... همه چی رو تجربه کردم فقر،بیماری خاص،ثروت،فکر به خودکشی،تعظیم در برابر خونه خدا، هر چی که فکرشو بکنین رو تجربه کردم رفیق معتاد داشتم رفیق فقیر داشتم رفیق مومن و صالح داشتم رفقای ورزشی داشتم خیلی ها ابراز بچه مثبتی اطرافم کردن و حتی به تیکه تیکه وجودمم رحم نکردن ولی عوض نشدم هیچ تغییری نکردم همون شایان اولم البته خیلی از رفتارم اصلاح شد و خدارو شاکرم اونی شدم که از بچگی میخواستم؛همه چی رو علاقم ممکنه عوض شه بغیر از علاقه ی شدیدم به "شادمهر و شهاب حسینی و احسان علیخانی و مازیار(بالاخره 31 اردیبهشت میاد سرعین و بعد سال ها انتظار میرم کنسرتش هوررررررررا امروز بلیطش اومد) و خونوادم و البته عطر اسکالیبچر م که 10سال هستش که بهش وفادار موندم و واسم یجورایی برند حساب میشه!!"مامانم و اطرافیان همیشه میگن اخلاق و رفتار و اعتقاداتم عین پیمان هستش(آخه پیمان و مهراب قاسم خانی تا قبل سال72 تو شهر و محله ی ما زندگی میکردن که پیمان از دانشگاه اهواز قبول شد و مهراب و خوانواده با هم کلا رفتن تهران زندگی کنن و بعد2-3سال پیمان هم رفت تو دانشکده ی تهران دوره کارگردانی و فیلنامه نویسی دید) من با پیمان ارتباط رو در رو نداشتم ولی خب خیلی از رفقا و فامیل میگن شوخیام تنهایی هام سکوت هام تک تک رفتارام کپی برابر اصله؛ولی خداییش زندگینامه ش رو کامل خوندم اطرافیان بی راه هم نمیگنا...چون از بچگی یه شخصیت فمنیسم به بار اومدم و تو هر دعوا و بحث ها ناخودآگاه طرف خانوما رو میگرفتم و حتی الانم تو نوشته هام از خانوما طرفداری میکنم البته در چارچوب اسلام رئالیسم نمونه بارزشم متن "بخاطر یه شب سرپناه" بود که بدون شک جزو برترین پست های چند سال اخیر پارسی بلاگ هستش؛به همین دلیل خیلی راحت با خانوما ارتباط برقرار میکنم و حتی مامانای دوستامم پیشم راحت درد دل میکنن نمیدونم چرا...شاید یه نوعی ازون درک کردانی پیمان قاسم خانی تو فیلم سنپترزبورگ هستش نمونه ش رو به عینه میتونین ملاحظه کنین که 70درصد بازدیدکننده هام خانومن...ولی گناه من چیه؟؟؟هان؟...بگذریم؛ من عرضه ام رو نشون دادم و خدا هم ایشالله عظمتش رو نشون بده و از تبریز قبول شم...باید موفق شم و اگه هم نشدم لابد صلاحم رو خدا در این دیده؛راضیم به رضاش ؛اگه لیاقتشو دارم به آرزوم برسونه... تو این یک ماه کلا هیچ کجا نیستم احدی نمیتونه ادعا کنه تو نت یا تو بیرون و فلان جا شایان رو دیدم؛برام دعا کنین که به آرامش خاطر برسم؛واسه تیم ملی کشورمم با تمام وجود آرزوی موفقیت در جام جهانی رو میکنم...ایشالله به حرمت تک تک اشکای سید مهدی رحمتی تو برنامه"ورزش از نگاه دو" تیم کشورم موفق شه و هم باشگاهی سابقم کریم انصاری فرد(وقتی تو تیم نونهالان ذوب آهن بودم کریم و مهرداد بایرامی تو تیم جوانان ما بودن که کریم بخاطر پول باباش 3تا مربی خصوصی داشت!!! )تو تک تک دقایق جام جهانی خوش بدرخشه و واسه کشور و شهرم افتخار باشه...و البته یه آرزوی موفقیت ویژه واسه تیم ملی والیبال مون و مخصوصا سید محمد موسوی(برترین مدافع روی تور سال2013جهان) تو لیگ جهانی رو دارم... (شرمنده این عکس مال ماه رمضون پارساله بخاطر همین داغونم ...جلوی کتابخونه ی مرکزی اردبیل) دوستار همیشگی شما: (این پست یکی از دلی ترین پست هامه پس احتمال میدم جاهایی احساسم به منطقم غلبه کنه بخاطر همین پیشاپیش مـــــعــــذرت و احتمال میدم با برخوردهای مختلفی هم مواجه میشم ولی...) سلام حالوز نجوردی عزیز در؟؟(حالتون چطوره عزیزان!) این روزا که واقعا همه چی بوی عید گرفته و باز همون حس تشویشی که آدم نمیدونه تو تحویل سال واسه کارای پارسالش ناراحت باشه یا واسه آرزو های سال آینده ش خوشحال باشه داره نزدیک میشه؛و لا به لای این تشویش باید همه چی رو تازه و نو کرد چیزایی مثل افکار،آرزوها،طرز و دیدگاه به خاطرات گذشته،دلخوشی ها و همه و همه؛بقول شریعتی توی تحویل سال و عید نوروز همه چیز در حال تغییر و تحول هستن و فقط تغییر هستش که تغییر نمیکنه...! و همین حس تشویش باعث میشه آدم باز به گذشته برگرده حتی لابه لای خاطراتی که ازشون نفرت داره چون واسه تغییرش لازمه که اونارو هم تک تک به خاطر بیاره و باهاشون کنار بیاد و به هیچ وجه فراموششون نکنه چون فراموشی باعث داغونی میشه و کنار اومدن باعث دل گندگی؛روز پنجشنبه میخواستم آپ کنم ولی بخاطر مسابقه ی فوتبالمون و بعدشم رفتنم به کنسرت محمدعلیزاده،شرمنده تون شدم،من آخرین کنسرتی رفته بودم شهریورماه کنسرت محسن یگانه بود که یکی از بهترین شبای زندگیم بود شبی که طوری تو کنسرتش آهنگ نرو رو فریاد میزدم که صدام برای دومین بار تو زندگیم کلا محو شد و با اشاره منظورمو به رفقام میرسوندم!! اون موقع اصلا فکرشم نمیکردم با یه شخص به کنسرت محمدعلیزاده برم ولی خب اصولا عادت ندارم کسی رو که پشت سرم کارا کرده باشه رو وقتی اظهار پشیمانی کنه پسش بزنم و قبولش کردم و اگه کسی یه قدم با صداقت سمتم بیاد رو با صد قدم جبران میکنم،دو هفته پیش در جواب یه اس اینو جواب دادم ترجیح میدم اینجا هم بگم: همه ی دعا ها و نفرین ها به خونه ی خودشون برمیگردن،مهم اینه که تو دلت گنده باشه و همه شون رو توش دفن کنی و کینه ای نباشی؛و کلا کنسرتش خوب ولی انصافا انگشت کوچیکه ی محسن یگانه هم نمیشه یدونه آهنگ بمون محسن یگانه به کل تشکیلات علیزاده می ارزه!!کلا تو کنسرت نرمال بودم به جز آهنگ"فکرشم نکن دوباره با نگاهت عاشقم نکن دلخوشم نکن حالا که یکی دیگه کنارته تمومه سهم من ازت خاطراتته..." موقع خوندنش یه جوری شدم آخه یه هفته قبل از این کنسرت این آهنگ بازار اومده بود و از 450نفر حاضر در سالن10-20 نفر فقط حفظش بودن و ازون جایی که من تو این 7روز از صبح تا شب با این آهنگ زندگی کرده بودم لحظه شماری میکردم اینو بخونه؛و امروزم میرم واسه کنسرت 19اسفند شهرام شکوهی 3تا بلیط بگیرم...من و داداش رضام و زنداداش(رضاتازه نامزد کرده و در حال حاضر به معنای واقعی برادرمه این معنای واقعی خــــیلی مهمه ها!! بیچاره رضا 8ماه ازم بزرگتره و یه زن انداختن زیر بغل و خرش کردن متاهل شدولی خداییش خانوووومه به تمام معناس ایشالله خوشبخت شن و زنداداش تحملش بره بالا آخه رضا از دانشگاه انصراف داد و بعد13بدر میره سربازی و بیاد عروسیشو بگیره...هعی یادش به شر 4نفری با ماشین رفتیم گردش،رضا و زنداداش و من و یه نــــفـــر دیـــگه!!!)بگذریم... 5شنبه ی دو هفته پیش هم یکی از سخت ترین تصمیم های عمرم گرفتم و از سفر حج انصراف دادم؛قرار بود عید نوروز با خونوادم برای دومین بار به خونه خدا مشرف بشم که بنا به تصمیمای تو ذهنم آرزوی 4ساله م رو له کردم و انصراف دادم،و عوضش یه کاری رو زیرزمینی میکنم که شاید بعد کنکور صداشون دربیاد شایدم بعد از مرگم و شایدم هیچوقت! فقط امیدوارم این کارای زیرزمینی مورد قبول حق قرار بگیره و از یه راه دیگه ای حج کنم؛مگه حج فقط چرخیدن به دور 4-5 تا سنگ و یه چادر مشکی روش هستش!!!؟؟؟ اون کعبه و طواف و همه و همه بهونه هستن تا تو خودتو بشناسی و متقابلا خدا ت رو. درسته بهترین لحظه ی عمرم لحظه ای هستش که برای اولین بار چشام به عظمت و جلال خونه ی خدا افتاد و از خود بیخود شدم و هی اتوماتیک وار اشک میریختم... ولی من دیدنه دوباره ی اون عظمت رو سر یه چیز دیگه با خدام معامله کردم و یه عهدی هم بستم که ایشالله بهش پایدار باشم از عید هم دوره ی طلایی برنامه م شروع میشه یعنی12ساعت مطالعه و تست در روز؛و تا 6تیر میرم تو قرنطینه و دیگه از کنسرت و فلان هم خبری نیس... خیلی حرفا داشتم که میخواستم به عنوان متن اصلی این پست بنویسم ولی اصولا ترجیه میدم وقتی حرفای زیادی داشته باشم ساکت باشم و چیزی نگم!! و شب داشتم سخنرانی دکترشریعتی رو گوش میدادم دلم خواست اون حرفاش رو که خیـــــــــلی زیاد با این حال و شرایط الان من مرتبط هستش؛این متن ازون حرفا هستش که کاملا حرف دلمه؛من 2 سال از شایان واقعی هبوط کرده بودم و تو کویر زندگیم دنبال پری میگشتم!!! ولی خب 3ماه پیش وقتی ترجمه ی سوره یوسف رو خوندم کلا داغون شدم انگاری با پوتک کوبیدن تو مخم،تک تک کارام جلو چشمم اومد؛تا این که دوهفته قبل به عرفان روی آوردم و یه عهدی بستم؛عهدی که 4روز شبانه روز بخاطرش هی سر هرصحنه ای اشک میریختم تو کلاس موقع حرفیدن معلم هرجا اشک میریختم و به همه میگفتم زکام شدم!! و فقط رفیق این سالم که کنارم میشینه میدونه س چم شده چون واسه خودشم دقیقا این شرایط پیش اومده بود؛سر کلاس زبان انگلیسی داشتم دق میکردم که اجازه گرفتم رفتم تو نمازخونه یه دل سیر خودمو خالی کردم و بعد45دقیقه اومدم!!! و واسه ماشین هم رفتم دیسک کامل تفسیر و ترجمه ی قرآن رو خریدم تا موقع رانندگی گوش بدم و یار و همدم شبام دعای عهد شده با صدای استاد فرهمند... و البته اس بازی های شبانه م با خدام!!!
خدایا به من زیستنی عطا کن،که در لحظه ی مرگ بر بی ثمریه لحظه ای که برای زیستن است،حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم برای آنکه هرکه آنچنان می میرد که زندگی میکند خدایا بگذار تا مرگ را من خود انتخاب کنم اما آنچنان که تو دوست میداری؛خدایا تو چگونه زیستن را به من بیاموز چگونه مردن را خود خواهم آموخت؛خدایا مرا از این فاجعه ی مصلحت پرستی که دین ما شده است الان؛که بیماری ای شده است که از فرط عمومیت اش هرکه را سالم مانده را بیمار می نماید مصون بدار؛تا به رعایت مصلحت،حقیقت را ذبح شرعی نکنم؛خدایا مگذار که ایمانم به اسلام،مرا به کسبه ی دین و حمله ی تعصب هم آواز کند؛که آزادی ام اسیر تاثیر عوام گردد؛که آنچه را حق می دانم به خاطر اینکه بد می دانند کتمان کنم...خدایا می دانم که اسلام پیامبر تو با نه آغاز شد "لااله الا الله"و تشیع دوستت علی نیز با نه آغاز شد؛مرا ای فرستنده ی محمد و ای دوست دار علی،به اسلام آری و تشیع آری بی ایمان گردان...! حتی برای خدا « طاقت فرسا » ترین دردها تنهائی است ، و در آخر حرف دلم: خدایا؛به من توفیق تلاش در شکست،صبر در ناامیدی رفتن بی همراه،کار بی پاداش،فداکاری در سکوت، دین بی دنیا،عظمت بی نام،خدمت بی نان،ایمان بی ریا خوبی بی نمود،عشق بی هوس،تنهایی در انبوه جمعیت، و دوست داشتن بدون آنکه دوست بداند را روزی کن...! shayan17 آرامـــــــــــــش ِ این خونه رو مدیـــــــــونه توئم... روزت مبارک....اینم به یاد بچگیام: سلام رفقا ؛ چطّوریــــــن؟؟ این شعر هم خیلی به دلم نشسته بود و تو 8-9سالگیم در این بن بست... دهانت را می بویند احمد شاملو 31/1/1358 سلام رفقای گلم و دشمنای عسیسم (این متن آبی رنگ پایینی یکم توضیحات در مورد این مدت هستش درسته که یکم طولانیه ولی خب توصیه میکنم بخونین مخصوصا به اونایی که قدم به قدم با هزار تا آرزو به دنبال سوتی گرفتن از منن!!) راسی یه تبریک بابت انتخاب شدنه داش کریس رونالدو و البته نزدیک شدنه رئال به صدر جدول و یکه تازیه استقلال و مهم تر از همه شکست ناپذیریه عشقم آرســـــــنال(از5سالگی عاشق آرسنالم از وقتی که دروازبان دیوید سیمن بود و فروارد هم دنیس برکمپ یعنی سال2000) و یه تســـــــــــــــــلیت شیرین خدمت چهارتایی های دماغ سوخته که با یه لگد از جام حذفی بیرون انداخته شدن؛ناراحت نباشین عزیزم اگه این سال نشد،سال دیگه...اگه مقام اولی لیگ نشد خب آخریش که هست اگه با این مدیر نشد با یه مدیرعامل دیگه... هوووووووووووو با سرمربی ش شوخی نکنینا همشهریمه ولی خداییش با35تا بازیکن نمیتونن نتیجه بگیرن و استقلال با13تا بازیکن هم تو جام حذفی هم آسیا هم لیگ میتازه!!!! آهنگمم شاید بیشتر از هر آهنگ دیگه ی وبم حرف دلمه... و لازم به کارآگاه بازی هم نیس آره دقیقا این آهنگ مخاطب خاص داره.!! تک تک کلماتش...! ولی خب حامل اتفاق جدیدی نمیشه اما یهو دلم خواست تو تولد وبم یکم اعتراف کنم و بهترین اعتراف نامه ی این مدتم این آهنگه! بهتون قول داده بودم بعد از این مدت دوری،بهمن ماه آپ کنم اینم به مناسبت تولد وبم...تقدیم به قلمم: قلم توتم من است...! (بخدا فوق العادس حتما بخونین) "علی شریعتی_زندان قزلحصار_سال42_برگرفته از کتاب کویر" واسه پر کشیدنه من تو میخواستی آسمون نباشی حالا پر پر می زنم تا همیشه آسوده باشی..!! سلام خب برای اولین بار حس اپ کردن ندارم و طبق وظیفه از خونه کوبیدم اومدم کافی نت تا ترتیب دو پنجشنبه در میان اپ کردنم رو از دست ندم...! دیروز به اصرار یکی از رفیقام بالاخره بعد از جام رمضان فوتسال رفتم با وجود اینکه این آسیب کهنه م (آخه من دوسال پیش تو فینال لیگ نوجوانان پای چپم ترک خورد و همونروزا بود که کلاس دوم دبیرستان بودم و لنگ زنان با مدرسه رفتم شلمچه...) این آسیب چون اون موقع تو گچ گذاشته نشد؛هرساله اوایل زمستان وقتی سرد میشه،پام ورم میکنه و چند روزی لنگ میزنم،رفتم بازی و بخاطر اینکه کلا مثل سابق معلوم نبود تو ذهنم با خودم چند چندم کل راه برگشت رو پیاده برگشتم و شدیدا هم سرما خوردم زیر برف؛راسی تولد یه نفر رو تبریک میگم کسی که مطمئنم میاد وبم شک ندارم ولی کامنت نمیذاره کاری ندارم که تو شب تولد من واسم نفرین و نابودی از خدا میخواست ولی من براش دعای سلامتی میکنم،امیدوارم به چیزی که میخوادش اگه لیاقتشو داره بهش برسه،درسته که 10 سال ازم بزرگتره و تاحال هم ندیدمش ولی من میبخشمش امیدوارم اونم منو ببخشه،کاری ندارم که حق با منه یا اون ولی همین تو یه کلمه میگم: تولدت مبارک...! من تا حال تو این 18 سال تولد هرکی یادم بوده بهش تبریک گفتم حتی دشمنمم باشه حتی بدی هم کرده باشه،جز 2 نفر که حتی واسه اونا هم اس نوشتم واسه تبریک تولدشون ولی دستم نیومد بفرستم...! این ترانه ی پایینی هم شاید تکراری باشه براتون ولی شدیدا دوسش دارم ار رضا صادقی یه جورایی در مقابل اشتباهاتم تسکینم میده... دارم از دستای عشقت یه جواریی رها میشم اگه شاه بازیه عشقه تو دیگه مات و من کیشم دارم میرم که از نو شم گلم نگو که بی رحمی می خوام حرف بزنم رو راست تو این حرفارو می فهمی واسه این که خیلی چیزا بمونه باید نباشه گاهی ماهی واسه موندن باید از اب جدا شه گاهی هم باید بمیری تا که یه زندگی نو شه بهتره گلی نباشه تا باغ گلا درو شه میدونم سخت جون میدم باور کن اینو فهمیدم ولی خسته شدم بس که دلم رنجید و خندیدم تو خوب و من بده عالم از این حس تو خوشحالم تو این حال و هوای عشق به جون توبده حالم shayan17
تنها بازیگر جوان مورد علاقه ی ایرانیم و گیتاریست افتخاریه گروه مازیار فلاحی
ب علت ایست قلبی امروز 9 شهریور فوت کرد
(آهنگ وبم آهنگ "بخدا" از مرتضی هستش که یجورایی انگار برا مرگ خودش خونده!)
سخته برام گفتنه این حرف اما....روحش شاد صلوات
میکردم ولی خب داشتم فیلم بازیای حسین
رو میدیدم فیلم به رخ کشیدنای غیرتش
رو میدیدم نتونستم ساکت بشینم ...
تا دلتون بخواد واسه این پست حرف دارم حرفای ناگفته ولی طبق معمول با خودسانسوری جلو میریم تا اونایی که باید متوجه شن غیرمستقیم منظورمو بگیرن...
خب خدارو شکر این مرحله ی زندگی هم گذشت مهم نیس آخرش چی میشه مهم این بود که تمام توانم رو گذاشتم تک تک لحظاتم رو نذاشتم تلف شه چون نمیخواستم شرمنده ی خونوادم بشم؛همه ی دلخوشیامو قربانی کردم تا بتونم تمرکز داشته باشم ولی خب بقول امیر:من دلم پاکه ولی خب بعضــــی شبا بدجوری غمناکه...! به هر جون کندنی بود خودمو سرحال رسوندم تا شب کنکور... وااااااای شب کنکور داشتم دق میکردم نه بخاطر باخت ایران مقابل بوسنی نه بخاطر استرس کنکور(چون خدا شاهده ذره ای استرس نداشتم)ولی خب یه نگرانی ته دلم بود بعد بازی ایران با داداش رضا رفتیم کل محله رو قدم زدیم تا آروم بگیرم طبق معمول همزمان دعای عهد هم گوش میدادم. آخه از بچگی عادتمه تو شبای حساس زندگیم دعای عهد میخونم یا به خوندنه دعای استاد فرهمند گوش میدم؛یه بغضی داشتم واقعا این بغض رو اونایی که کنکور دادن فقط درک میکنن(البته اونایی که کنکور واسشون مهمه نه اونایی که فقط واسه خوردنه کیک میان جلسه کنکور!!!)باید ساعت11 میخوابیدم تا صبح 6 بیدار شم ولی خوابم نمیبرد گوشیه مامانم رو ورداشتم (آخه موبایل خودمو45روز بود خاموش کرده بودم) 3تا اس ام اس طولانی نوشتم واسه یه نفر بفرستم ولی هر سه بار که خواستم ارسال رو بزنم منصرف شدم خیلی تردید داشتم آخرشم نفرستادم و تا ساعت12 افتادم به سجده تا میتونستم با خدام خلوت کردم و راحت شدم حتی یه درصد استرس نداشتم ولی چشام داشت میسوخت چون 1 سال میانگین4.5ساعت در روز خوابیده بودم!!! وسطای کنکور برق رفت تو کل ایران فقط تو دانشکده ی کشاورزی دانشگاه محقق اردبیل برق رفت(شانس رو حال میکنی!!!؟؟)منم افتاده بودم سالن و نمیشد از نور پنجره ادامه بدم؛خیلی حرص خوردم تک تک مسئولان بزرگان کشور همه رو زیر لب ذکر خیری کردم و واسه خونواده شون چند تا کلمات گوهر بار استفاده کردم!!!!!شما فک کن واسه لحظه ای 1 سال جون بکنی و اون لحظه برق بره...! موقع گرفتنه برگه ها التماس میکردم اون 10 دقیقه ای رو که برق رفته بود رو اضافه کنن ولی نمیشد چون تو سراسر کشور باید12:15تموم میشد در کل بد نبود ولی عالیه عالی هم نبود من تو کنکور آزمایشی عربی و ادبیات رو 100 زده بودم ولی اینجا ادبیات رو تقریبا70 زدم و عربی هم60 ؛بازم خدارو شکر بهم توانایی داد تا آخرش تلاشمو بکنم خدارو شکر میکنم قلبم مشکل پیدا کرد و باعث شد فوتبالم رو کنار بذارم و باز رو بیارم به درس خدارو شکر کنکور و درس باعث شد یه سری چیزارو توبه کنم و بشم اونی که میخوام ...
(شاید نباید اینجا بگم ولی بقول احسان:انقدر به حرفام اعتماد و اعتقاد دارم که مطمئنم به گوش این افراد حرفام میرسه)
اول از همه از خدا تشکر میکنم که تو بدترین شرایط و اعمالم باز پشتمو خالی نکرد و باز گفت:گرچه که پستی...بیا؛توبه شکستی...بیا! از خونوادم و این بار مخصوصا بابام تشکر میکنم که چه از لحاظ مادی و چه معنوی واسه کنکورم کم نذاشت(درسته که منو بابام قبلا با هم خوب نبودیم ولی خب باز نمیذاشتیم کسی پاشو از گلیمش بیشتر دراز کنه و من جلو بدخواهای اون وایمیستادم و اونم جلو بدخواهای من وایمیستاد و میکشید تو دهنشون!)
از روح 4تا شخص تشکر میکنم که اولیش پسر عمو م (علی)هستش که با خودکشی ش بهم یاد داد که تاوان بزرگی،تنهایی هستش! دومیش روح رفیق صمیمی م امید که چند سال پیش وقتی داشتیم تو خونه ما پلی استیشن بازی میکردیم تشنّج کرد و تموم؛تک تک خاطرات کودکیم و بچگیام با خاک کردنش دفن شدن؛با مرگش بهم یاد داد مرگ خیلی نزدیک تر ازونیه که فکرشو بکنی پس باید واسه زندگی بجنگی! سومیش روح رفیقم و هم باشگاهیه عزیزم بود که با خودکشی ش بهم یاد داد حتی جون آدم در قبال آبرو هیچ ارزشی نداره(آخه خواهرش از عموی خودش حامله شده بود!!!!!!!!) و در آخر روح یه نفر که ترجیح میدم اسمشو نیارم که با فوتش باعث شد قدر پدرمو بدونم و واسش هرکاری بکنم درسته که فوت ایشون رو خیییییلی دیر فهمیدم شاید دیر تر از همه ولی خب از وقتی فهمیدم هنوزم باورم نشده... اصلا یعنی چی!؟ یهویی تمام؟؟؟!!! هنوزم که هنوزه تو هنگم.
(تو تشییع جنازه هیچ کدومشون شرکت نکردم چون هنوزم مرگ هیچ کدومشون رو باور نکردم ولی هروقت تو غروب های قبل کنکور دلم میگرفت میرفتم سر قبر علی(پسر عمو م) خیلی آرامش میداد... یه صلوات بفرستین واسه شادی روح هر4تا)
ارد بزرگ:
هیچ گاه هماورد و دشمن خویش را کوچک مپندار! چون او بهترین دوست توست. او انگیزه پیشرفت و پویش می دهد.
تشکر از...رضا(همه جوره باهام بود چه تو خوشیام چه تو سختیام،حتی میشد ساعت3بامداد اس میدادم که بیا بریم بگردیم خوابم نمیبره!بیچاره ماشینو ورمیداشت با باباش هماهنگ میکرد میرفتیم میگشتیم!ایشالله با نامزدش خوشبخت شن و تو عروسیشم ساقدوش و خدمتگذارشم) از نامردای عزیز(که میرفتن تو وب های مختلف در موردم کامنت های انگلیسی میدادن یا پشت سرم حرف ها میزدن) از آبجی شقایق که همه جوره هوامو داشت این آبجی که میگم واژه ی مقدسی هستشا وگرنه مثل دیگر پسر ها میانبر نیس واسه دوستی! از دو عزیز نامزد(دو نفری که وبم رو تو این یک سال کنترل میکردن و چون من نت نداشتم کامنت هارو بهم اس ام اس میکردن و منم جواب رو میدادم و اونا جواب شمارو میدادن!) از محمدرضا (که درسته خیلی غد و مغروره ولی خیلی هوامو داشت تو مدرسه تو بیرون تو نت تو شبایی که تنهای تنها بودم تو یاهو مسنجر آرومم میکرد) از پوریا(که بهم یاد داد که میشه بدترین امتحانات الهی و حتی با فوت پدر و یتیم شدن هم میشه واسه موفقیت جنگید و با افتخار سر رو بالا گرفت و گفت من واسه پزشکی میجنگم) از آرمان (که با وجود بیماری ام اس مامانش و سختیه فراوانش همیشه تو سختیام میگفت بیخیال خدا بزرگه خدا کریمه حق رو به حق دار میده خدا حکیمه خدا عادل هستش) از استادم(که همه جوره یاورم بود هروقت به بن بست میرسیدم بهش میزنگیدم و میرفتیم بیرون) از دایی یاشار(چون فاصله ی سنی مون9 سال هستش خیلی با هم راحتیم تا 4صبح میگفتیم میخندیدیم تا هم من واسه کنکور روحیه داشته باشم و هم اون از فکر داداش بابک بیاد بیرون!)از عطا (که خیلی کمکم کرد برگردم به نخبگان کمکم کرد تا پخته تر شم آگاهانه و ناآگاهانه بهم یه سری درس ها داد که واسه زندگیم لازمم بود و یکی از دلایل اصلی شب بیداری هام بود واسه کنکور... ایشالله هرچه زودتر شفا پیدا کنه تحویل سال هم براش دعا کردم من کی باشم که واسه بنده و مخلوق خدا نفرین کنم به مامانم گفتم تو طواف تو خونه خدا عید نوروز واسه سلامتیه عطا دعا کنه) از رفقای آستارا ثامن و سینا(با وجود اینکه 1سال واسه دیدنشون نرفتم ولی هی سراغمو از داداش یاشارم میگرفتن ولی ناراحت شدم که ثامن بخاطر اردوهای تیم ملی کشتی جوانان مغازه اش رو فروخت)از دایی نادر گلم(که هر تعطیلاتی من مغازه ی آجیل فروشیش رو تو آستارا میگردوندم ولی امسال شرمندش شدم)از خانم ملکوتی (امیدوارم همیشه و هرجا سالم و سلامت و موفق باشه و خدارو همیشه تکیه گاهش بدونه) از دایی بابکم(درسته که شرایط خودش واقعا سخته و هزار جور فکر داره و ذهنش گنگه؛ولی باز خیلی کمکم کرد مخصوصا تو جهت گیری افکارم و حفظ قرآن،قبل کنکور هر روز بهم زنگ میزد و روحیه میداد و به شوخی میگفت نگران نباش فوقش از فلان دانشگاه آزاد فلان روستا لیسانس میگیری دیگه! بعد از بازی آلمان و پرتغال بهم زندگید و تبریک گفت آخه اطرافیان میدونن من طرفدار دو آتیشه ی آلمان و مسعود اوزیل م ...هعــــی یادش بخیر قبلا ها من و داداش بابک و یاشار شبا سر رئال و بارسا کلکل میکردیم و همیشه هم من میباختم آخه تا3سال پیش رئال همیشه میباخت و از وقتی رئال شروع کرده به بردن بارسا داداش بابکم کنارم نیس...به امید آزادیش)از یه بی شرف( کسی که 34سالشه و 18 سال زندگیم رو خوشیم رو تباه کرد حتی تابستون پارسال هم با پراید شماره پلاک ایران15 هرجا میرفتم تعقیبم میکرد ازش تشکر میکنم چون قوی ترین انگیزه ام هستش واسه پیشرفت و له کردنش)...از همه و همه ی کسانی که لحظه ای بهم فکر کردن چه خوب چه بد ممنونم
فعلا هم که خداروشکر همه چی خوبه چند روزی بود رفته بودم آستارا هوام عوض شه دیروز کنار دریا به این آهنگ امیر تتلو گوش میدادم دلم خواست بذارم وبم 10روزه که از صبح تا شب این آهنگ رو گوش میدم سادیسم گرفتم از بس گفتم باتو باتو باتو!!! خودمم و خدای خودم چون بابت این همه نعمتش منتی رو سرم نذاشت و به رخ نکشید برعکس خیلیایی که ذره ای خوبی کردن و تو سرم کوبیدن!!
ایشالله جواب کنکور هم خوب میشه اگه هم نشد باز شکر لابد صلاحم در این بوده...نمیشه که به زور به خواسته ها رسید ؛از بچگی یاد گرفتم واسه پیروزی هر کاری نکنم چون موفقیت به قیمت چی؟؟؟ به قیمت دیگرون رو له کردن!؟ ولی در عوضش یاد گرفتم به هرقیمتی امیدوارم باشم اگه زندگینامه ی ژوزه مورینیو رو خونده باشین دقیقا به این اعتقاد داره: نباید واسه حمله و گل زنی و پیروزی هر کاری کرد چون ارزشش رو نداره ولی باید واسه گل نخوردن و نباختن همه وجودت رو فدا کنی ؛مهم نیس که تاکتیکی واسه بازی داشته باشی مهم اینه که تاکتیک دیگرون رو ضد تاکتیک بزنی و محو و نابود کنی(مخاطب خاص!) پس اگه لازم باشه حتی باید اتوبوس جلو دروازه ی خودی پارک کرد تا گل نخورد مثل ایران مقابل نیجریه و آرژانتین؛ مهم نیس ایران از آرژانتین گل خورد یا نه مهم اینه که 91 دقیقه با تمام وجود دفاع کرد مهم نیس علیرضا گل بد خورد مهم اینه که فراتر از رویاهاش ظاهر شد و طبق آمار هشتمین گلر برتر جهان شد!!! همون کسی که لیاقت دعوت شدن به تیم ملی رو نداشت و یه ایران مخالف دعوتش بودن!
راسی چند روزی میشه که تو فیس بوک عضو شدم فقط و فقط بخاطر امیرتتلو چون تنها جایی بود که باهاش میشد ارتباط داشت. ایشالله روزی برسه که مجاز باشه و کنسرتش بریم و آهنگ با تو رو بخونه این آهنگ رو خیلی دوس دارم یجورایی بهترین شب هام رو برام تدایی میکنه ...
و در آخر امیدوارم از طرح جدید وبم خوشتون بیاد وبلاگای جانبی م رو حتما سر بزنین
مخصوصا"عشق،رفاقت،خیانت،نفرت" و "هیس...سوختگان فریاد نمیزنند"
یاد گرفتیم حسادت رفیق از رقابت رقیب ها خطرناک تره؛
اونی که میکنه خطر،پاکتره ؛می بَره اونی که میمونه عقب آخرش؛
نه حوصله ی نصیحت دارم نه سر در میاره کسی از کارم ؛
نه میدونه چیزی کسی در بارم و خودمو بستم به مسیرم کارم؛
من با یه موج بیمار؛تکیه به کنج دیوار،خسته از همه؛
خسته از خالی بودنه جای صدام رو اوج ایران...!
آره یجورایی کندم از همه،اینجوری توقع ام کمتر از همه؛
ترجیح میدم تنها بشینم بی اعتنا به هرچی هر طرفه؛
هرکی هرطرفمه...!
امیدوارم کلا اگه تو این مدت ناراحت تون کرده باشم منو ببخشید؛خیلی هارو با غرورم ناراحت کردم که مطمئنا هزاران بار هم اون لحظات پیش بیاد گفته هامو باز تکرار میکنم... بغیر از دوتا دلی که شیکوندم این دوتا فرق میکنه چون بقیه رو از رو عمد و آگاهی و غرور با حرفام میکوبیدم و ذره ای عذاب وجدان هم ندارم رک میگم... ولی این دوتای دیگه چندین ماهه عذابم میدن تو خواب تو بیداری شما فرض کن چندین ماه یه خواب تکراری ببینی...دیوونه نمیشی؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!! خوابای سریالی که سکانس ها و بازیگراشون تکراریه با سناریوی تکراری که کلافه م کرده!
پسر...لجباز،مغرور،مهربون،تنها،خیرخواه،آ نرمال،درون گرا،شوخ طبع و اصول گرای درونی...شایان
خدایا آسان بودن دشوار است،آسانم کن...!
خداوندا کلام تو بودن دشوار است بارانم کن...!
خدایا خداوندا آن نیستم که باید... آنم کن...!
بی آشنا بودن است ،
گنج بودن و در ویرانه ماندن است ،
وطن پرست بودن و در غربت بودن است .
عشق داشتن و زیبائی نیافتن است ،
زیبا بودن و عشق نجستن است ،
نیمه بودن است ناتمام زیستن است
بی انتظار گشتن است ،
چنگ بودن و نوازنده نداشتن است ،
نوازنده بودن و چنگ نداشتن است
متن بودن و خواننده نداشتن است
در خلا زیستن است ،
برای هیچ کس بودن است
برای زنده بودن کسی نداشتن است
بی ایمان بودن است
بی بند و بی پیوند و آواره بودن است
جهت نداشتن است
دل به هیچ پیوندی نبستن است
جان به هیچ پیمانی گرم نداشتن است .
اینها درد های وحشی بود
دردهای دل های بزرگ و روح های عالی
چگونه انسان می تواند باشد و رنج نکشد ،
باشد و دردمند نباشد ؟
من به جای بی رنجی و بیدردی همیشه آرزو می کرده ام که خدا مرا به غصه ها و گرفتاری های پست و متوسط روزمره مبتلا نکند ، بکند اما روحم ، دلم ، احساسم را در سطحی که این دست اندازهای پست را حس کند پایین نیاورد ، چه کسانی از چاله وله های راه رنج می برند و خسته می شوند و به ناله می آیند ؟ کسانی که می خزند بیشتر ، آنهایی که می روند کمتر ،آنها که می پرند هیچ ...
من خوبم بخاطر دلایلی،دلایلی که متفاوت ترین حسم
تو این18سال هستش؛راسی ولنتاین رو تبریک میگم
خدمت همـــه ی عاشق پیشه های عزیز...خدمت اون
دخترایی که مطـــــمئنا پسرا رو بخاطر خودشون
میخوان و خدمت همه ی پسرایی که در مورد معشوقه
خودشون اصــــلا ذهن شون منحرف نمیشه و عشق پاک
دارن...! خب عشق واقعیت داره و منکرش نیستم
و مثل افرادی هم نیستم که وقتی دو رویی یا
نامردی ببینم از عشق متنفر بشم و تکذیبش کنم
ولی وقتی یه چیزایی برات روشن میشه در مورد
کسی دلت بشکنه دیگه محاله به اون چیزا فک کنی
بخاطر همین دیگه تک تک باهات میمونم هایی که تو
فیلم ها میشنوم واسم جوک میاد!!!بخدا راس میگم
قبلا ها با فیلم قصه ی دلها گریه میکردم ولی
دیگه کل فیلم رویای خیس واسم جوک میاد!! عشق
مقدسه عشق پاکه عشق عرضه میخواد که من و امثال
من و تو و امثال تو فاقد لایق بودنش هستیم!!
عشق هایی که آخرشون به تخت خواب یا به تیغ زدن
طرف ختم میشه...آره این همون عشقی هستش که
چندین سال قبل از میلاد مسیح توی قصر روم باستان
یه فرمانده که اسمش ولنتاین بود بخاطر دوتا
دختر و پسر که بخاطر ممنوعیت عشق توی روم و رسیدنه
اون دوتا عاشق به هم جونشو از دست داد و روز
وفاتش شد روز عشق یا همون ولنتاین. آره این همون
عشقه که دیگه به یه منبع درآمد یا منبع رفع
نیاز تبدیل شده!! امشب مثل 6تا ولنتاین گذشته ام
شب میرم خونه و فیلم "مجنون لیلی" ساخته ی
قاسم جعفری و با صدای مازیارفلاحی رو نگاه میکنم
و خداروشکر باز هم کسی رو ندارم که ولنتاین رو
تبریک بگم بهش،و باز صبح فردا میرم و از پیشونی
مامانم میبوسم و میگم عشقم روزت مبارک و ماشین
رو ورمیدارم و میزنم تو خیابون ساحلی و بعدش
میرم سر آزمون قلمچی. (طبق معمول با20دقیقه تاخیر ورود!!)
خدارو شاکرم ازین شرایط خونوادم ،چون واسه رسیدنه
به این آرامش همه چیزم رو دادم،قرص سیانید(اعصاب و روان)
قرص پروپرانول40،پروپروتد قلب و... مصرف کردم
ولی به هر قیمتی بود خونوادم رو نگه داشتم؛
از همه ی رفقام و عزیزترینم دل کندم فقط و فقط
واسه نگه داشتنه خونوادم،این آرامش رو من تو
این2سال با جون کندن به دست آوردم و عمرا دیگه
بذارم ازم بگیرنش...آرامشی که نه با دختر به دست
اومد نه با عشق نه با مشروب نه با افیون و مواد
فقط و فقط و فقط با امید به فردا به چنگ آوردمش
شبایی که تا آستانه ی خودکشی رفت ولی بخاطر پاره ی
تنش شانلی و شادلین حاضر شد بسوزه و بسازه و خونواده
رو به هر قیمتی حفظ کنه؛الانم واقعا خوشحالم و دیگه
با اطمینان و تاکیذ مینویسم بابام رو دوس دارم؛
اما عاشــــــق مامانمم ،عاشق نماز خوندنش تا اذان
صبح،عاشق آرامش دادنش تو اوج سختیاش. عاشق
مهربونیاش عاشق درسایی که از زندگی داد؛ ولی خب
یقینا پسرایی هم هستن که بیشتر از من عاشق مامانشونن
پسرایی که یتیم شدن و مادرشون هم پدر بود براشون هم مادر
و پسرایی که مادرشون شدیدا مریض هستش...
من دوتا رفیق(داداش گفتن ممنوع...!)دارم که یکیش تو
بچگی پدرشو از دست داد و مامانش با تمام سختی
مراقبش بود و یه دسته گلی پرورش داد که البته
این گل یکم تو ساقه ش خار داشت که رفع شد!! و
یکی هم که از8 سالگی مامانش بیماری ام اس گرفته
و 10سال هستش که فلج هستش خیــــلی سخته لااقل منی
که گریه هاشو دیدم میدونم مادر فلج داشتن یعنی چی
امیدوارم همه ی مریض ها خوبه خوب شن حتی بد خــــواهام
خدا رو به این شب عزیز قسم میدم که شفا پیدا کنن
و باز بد منه بخوان... ولی طوریشون نباشه و باز بتازن!
الان از نمایندگیه ام وی ام اومدم کافی نت؛؟آخه
10 روز بود رو مخ بابام کار میکردم که واسه
ولنتاین باید واسه عشقت یه ام وی ام 315 از همون
ماشین ژیگول ها بخری... بالاخره امروز رفتیم و واسه
ماما خانوم یه ام وی ام مشکی رنگ خریدیم ولی خودش
نمیدونه،نمیدونم وقتی شنبه سوئیچش رو بهش دادم
چه حالی میشه؛ولی خب مطمئنا لایق بیشتر ازیناس
لااقل بعد از19سال ازدواج اولین ولنتاینش رو من
باعث شدم که کادو دار بشه که وظیفم بود
قبلا هم گفتم واسه تحکم این سقف و این خونواده همه دار
و ندارم همه وجودم رو میدم تا آبجیای دوقلو لبشون بخنده!!
ج... های خیابونی ارزش تف انداختن هم ندارن پس
واسه خونوادم همه چیزم رو میبخشم...
من از بچگی خیلی آزاد بزرگ شدم البته این به معنای
بی بند و باری نیس؛منم میتونستم مثل پسر داییم
که معروف ترین و بزرگ ترین فستفوود اردبیل رو
زدن و 90درصد دخترای اردبیل میشناسنش با ماشین
برم دنبال داف ها و یه ماشین پر از کادو ولنتاین
برگردم!!! ولی خب باید تو اوج آزادیت محدود بود
تو اوج ثروت فقیر بود؛پس هیچ عوضی ارزش تبریک
گفتنه مستقیمم رو به عنوان روز ولنتاین نداره
یه نذری دارم که ایشالله خدا منو شرمنده ی اون
شخص نکنه؛امیدوارم اون شخص هم به آرزوش برسه...
منم درسته همه ی آرزو های دلم رو کشتم ولی
ایشالله به یه هدفم برسم... و ایشالله به حرمت
ابوالفضل و آبروی اون که دست خالی به خیمه برگشت
و شرمنده ی یتیمان بود،شرمنده ی خونوادم نشم و
به هدفم برسم...!
ولنتاین رو از ته دلم با تمام وجود بهتون تبریک میگم
از دلی که به احدی ولنتاین رو تبریک نگفته و همیشه
تاریخ25بهمن که میرسیده تنها بوده...!
پنهونی کتاب احمد شاملو رو که مال بابا بزرگم بود
رو از زیر زمین پیدا میکردم و این شعر رو میخوندم
تقدیم به همه ی عشق های پنهان شده و بر زبان نیامده...!
مبادا که گفته باشی"دوستت دارم"
روزگار غریبی است،نازنین!
و عشق را کنار تیرک راهبند
تازیانه می زنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
در این بن بست کج و پیچ سرما
آتش را
به سوختبار سرود و شعر فروزان می دارند.
به اندیشیدن خطر مکن
روزگار غریبی است،نازنین!
آنکه بر در می کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است.
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد.
آنک قصابانند
بر گذرگاهها مستقر،
با کنده و ساطوری خون آلود
روزگار غریبی است نازنین!
و تبسم را بر لب ها جراحی می کنند
و ترانه را بر دهان.
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد.
کباب قناری
بر آتش سوسن و یاس
روزگار غریبی است نازنین!
ابلیس پیروز مست
سور عزای ما را بر سفره نشسته است.
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد.
امروز9بهمن دومین تولد وبم یا بهتره بگم قلمم هستش و از فردا
وارد سه سالگی میشه؛قلمی که خیلی صادقانه شروع کرد به نوشتن
و حتی پیش پا افتاده ترین حرفا و کارای محرمانه ی زندگیشم
نوشت؛از تهدیدهایی که شد،از فیلترینگ هایی که به خودش دید،
از دل و بازی ای که بدجور باخت،از دلی که شکست و از غلط
کردمی که برای اولین بار به زبون آورد،از خیانتی که دید،از تک تک
بدی هایی که تو دلش نسوزوند و فقط تو دلش دفن شون کرد
تا به صورت عقده و نفرت پله ای واسه ترقّی و بالا رفتنش باشن...!
از 1بهمن(تولد استادم)تا به امروز مدام دنبال یه متنی بودم واسه
روز تولد قلمم،خیلی گشتم حتی استادم یه مقاله ی ضخیم در مورد
تفسیر بوف کور صادق هدایت بهم داد که 6روزه وقت نکردم بخونمش
یک ماه ای میشه که باز زدم تو کانال صادق هدایت این بار با پشت
و تکیه گاه قوی،آخه من قبلا دو بار بوف کور رو کامل خوندم ولی
به اون درک عمیق نرسیده بودم؛همینطورکه میدونین بوف کور با ارزش
ترین نثر معاصر هستش که باعث خودکشی خیلی شده از جمله
پسر عموی من(علی) هشت سال پیش خودشو به دریاچه ی شورابیل
انداخت و بعد از3روز جنازش رو پیدا کردن و اخبار هم نشون داد
یه پسر18ساله که هیشکی درکش نکرد...بگذریم؛خیلی ها منو منع
کردن از خوندنه بوف کور ولی دست خودم نیس عاشق کلماتشم
عاشق دنیای خیالیشم؛البته به سفارش استادم قبل از تفسیر و خوندنه
کامل بوف کور،5ماه بکوب ترجمه ی قرآن رو خوندم تا به فضای
خودکشی بوف کور غلبه کنم؛که موفق هم شدم... من3سال مدام
واسه خودشناسی کتاب خوندم مثل:کویر(شریعتی) هشت کتاب
(سهراب) بازگشت به خویشتن(شریعتی) پدر مادر ما متهمیم(شریعتی)
ستاره ها(پناهی) غرب زدگی(جلال آل احمد) و و و و به نظرم به
حد مطلوب رسیدم و تقریبا 3ماه میشه که وارد مرحله خداشناسی شدم
یعنی سخت ترین بعد از 3 ابعاد فلسفه؛که سعی میکنم تا سال95ازین
بعد هم سربلند بیرون بیام و بعد از اون بعد جامعه شناسی شروع میشه
که خطری ترین بعد هستش؛ این شبهام رو باز طبق هر شب با رادیو
جوان اینجا شب نیست میگذرونم و بوف کور و کویر هم یار همیشگیم
توصیه میکنم اگه تا حال دست به تفسیر قرآن نزدین،اصلا به شعاع100
متری بوف کور هم نزدیک نشین؛این جمله رو تابستون به یه عزیزی
گفتم،ورداشت همون لحظه نسخه ی پی دی اف بوف کور رو دانلود کرد!
آخه خود کتاب ممنوع هستش؛آدمه دیگه سر تا پا لج و لجاجی...!!!
راسی از یه طرف هم به یه آسودگیه خاطر رسیدم؛همونطور که بارها
تو وب نوشتم 17دی واسم روز عزیزی هستش بخاطر اینکه بزرگترین
اتفاق زندگیم توش رخ داده،بخاطر همین صبح روز17دی یعنی20روز
پیش از خواب پا شدم دیدم بابام بعد از مدت ها اومده واحد و طبقه ی
من هنگیدم؛ و یه سوییچ دیدم دستش گرفته؛گفت خدمت شما مهندس!
صورتمو بوسید و رفت؛تازه فهمیدم چه خبره بالاخره بعد از 1سال و نیم
قهر و رابطه ی افتضاح مون آشتی کردیم اونم با چه کادویی!!! یه پراید111
اسپورت با سیستم و... ازونجایی که رفیقم اصغر (رفیق خونوادگی که 5عید
هستش که با اونا مسافرت میریم که پسر عموش مهران هم اول و دوم دبیرستان
رو تو مدرسه ی فعلیه من میخوند و تجربی بود)اواخر سال91 این111رو
از کارخونه صفرش رو درآورده بود و همیشه چشام دنبالش بود روزی
از چنگش درارم و ازش بخرم؛بابامم چون میدونست اون ماشین رو دوس
دارم و ازونجایی هم که 17 دی واسم عزیز بود لطف کرد و مارو شرمنده
کرد...! ای کاش یه 8-9سالی قهر میکردیم یه ماکسیما کاسب میشدیم!!!
خلاصه به قول یه نفر که عاشق داستان تعریف کردناش بودم:القصه ما
هم ماشین دار شدیم؛و نمیخواستم با ماشین سر کلاس برم؛ولی خب27دی
ماشین رو ورداشتم و دوتا رفیقمم سوار کردم(داداش گفتن ممنوع...!) و
بردمشون بیرون صبحونه و بالاخره بخاطر شیرینیه ماشین شایان خسیسه
یه سوری داد...! و رفتیم قلمچی؛هه انقدر دوس دارم این شایان خسیس گفتن هارو
آخه تو این زمونه رسمه به هرکی سواری ندی و باج ندی خسیس میشی!
دیگه واسم عادی شده با ماشین مدرسه رفتن پس نیازی هم نیس پنهون
کنم؛سریال ستایش هم که باز شروع شد ولی ازش فرار میکردم مامانم
گفت باااااااااید بیای واحد ما باهم ببینیم و منم اومدم خداروشکر اینبار
ستایش رو چین و چروک دار کردن و پیرش کردن وگرنه سریال کوفتم میشد!!
راسی یه نفرم که حتی به ذهن جن هم نمیرسید بهم اس بده 17دی
چون میدونست روز بزرگیه برام اس داد و گفت شایان غلط کردم
بیا حتی فلان و... و با غرور کامل بهش گفتم برو گم شو من این وب رو
بخاطر اون ساختم در نبودش ولی خب محال بود قبولش کنم و ردش کردم
حالا شدم شایان ایده آلم.اولین باری بود که کسی بهم غلط کردم میگفت
یا نه خداییش چندین بار از یه نفر شنیده بودم که وقتی یادم میوفته از خودم
متنفر میشم...! اولین آهنگی که تو ماشین گذاشتم آلبوم گوگوش بود
چون به یه نفر قول داده بودم اولین آهنگم گوگوش باشه و عمل
کردم آهنگ حس مبهم همون که میگه:غرورمو ببخش،حضورمو ببخش
منم یه عابرم عبورمو ببخش...! واقعا محشره فوق العادس البته اگه
براش مخاطب خاص داشته باشی؛البته آهنگ برای من همین خوبه ازون
بهتره که میگه:برای من همین خوبه که با رویات میشینم،تورو از دور
می بوسم،تورو از دور می بینم،برای من همین خوبه اگه جایی ازت گفتن
بگم من عاشقش بووووووودم!تو خوش باشی برای من،همین بد بودن
هم خوبه،تمام عمر خندیدم؛...هعی بیخیال باز کشید به درد دل
ولی اینو به عنوان یه داداش کوچیک میگم بهتون: گاهی اوقات
نمیشه یه راه هایی رو برگشت،بعضی وقتا نمیشه بعضی پل هارو
دوباره از نو ساخت،نمیشه با غلط کردم جبران کرد؛گاهی باید واسه
موندن،رفت...واسه جاودانه شدن نابود شد؛واسه عاشق موندن فارغ شد
گاهی لازمه واسه عروج کردن سقوط کرد واسه صعود کردن نزول
کرد؛گاهی باید واسه نگه داشتنه کسی تو دلت از چشش افتاد گاهی
مجبوری از واقعیت فرار کنی و رو بیاری به رهگذرای موقتی
با وجود اینکه خودت میدونی که داری خودتو گول میزنی...!!!
ولی زندگی یعنی این،پس همچنان واسه خودت واسه
مادرت واسه خواهر و برادرت و پدرت باش؛ ولی خب گاهی اوقات
از دلم یه صدایی میشنوم که حتی عقل خودمم مسخرش میکنه
و درکش نمیکنه چه برسه به اطرافیان...! ولی خب بیچاره دل!
دوست داشتن خیلی آسونه ولی دوست داشته شدن خیلی سخت و نایاب...!
پس قدر کسی رو که دوست داره بدون...همین...!
دیگه با بابامم مثل دوتا رفیقیم خودمونیما پدر هم خوب چیزی بوده ها...!!
هنوز هم توتم پرستیم.هرکسی توتمی دارد؛از میان اشیاء این عالم هرکسی خود را با یکی از آنها خویشاوند می یابد؛احساس می کند که میان او و آن پیوندی است مرموز که حس می شود و وصف نمی شود و آن توتم او است. شخصیت خویش را در توتم خویش احساس می کند؛ خود را در آن می بیند؛جایگاه آن خود حقیقی و راستین و پنهانی و صمیمی اش را در توتم اش می یابد توتم هرکسی خود او است،که در خارج از وی وجود یافته و مجسم شده است.توتم یک ذات ماورایی دارد یک موجود غیبی است از جنس طبیعت نیست.ابزار کار نیست؛وسیله ی کسب نفعی،دفع ضرری،بخشنده ی نامی و پزنده ی نانی نیست.همه چیز در این دنیا برای من است؛اما توتم؟من برای اویم...!قلم توتم من است؛او نمی گذارد که فراموش کنم که فراموش شوم که با شب خو کنم که از آفتاب نگویم که دیروزم را از یاد ببرم که فردا را به یاد نیاورم؛که از انتظار چشم پوشم که تسلیم شوم،نومید شوم،به خوشبختی رو کنم به تسلیم خو کنم...! قلم توتم من است،توتم ماست! به قلم ام سوگند به خون سیاهی که از حلقومش می چکد سوگند،به رشحه ی خونی که از زبان اش می تراود سوگند،به ضجّه های دردی که از سینه اش بر می آید سوگند... که توتم مقدس ام را نمیفروشم،نمی کشم،گوشت و خون اش را نمی خورم،به دست زورش تسلیم نمی کنم،به کیسه ی زر ش نمی بخشم،نمی گذارم! چشم هایم را کور می کنم،گوش هایم را کر می کنم،پاهایم را می شکنم،انگشتانم را بندبند می برم؛سینه ام را میشکافم،قلب ام را می کشم حتی زبان ام را می برم و لب ام را می دوزم...! اما قلم ام را به بیگانه نمی دهم! به جان او سوگند،که جان ام را فدایی اش میکنم،اسماعیل ام را قربانی اش میکنم.به خون سیاه او سوگند،که در غدیر خون سرخ ام غوطه می خورم.به فرمان او هرجا مرا بخواند،هرجا مرا براند؛هرچه از من بخواهد،در طاعت اش درنگ نمی کنم. قلم توتم من است؛امانت روح القدس من است؛ودیعه ی مریم پاک من است،صلیب مقدس من است،در وفای او اسیر قیصر نمی شوم،زرخرید یهود نمی شوم،تسلیم فریسیان نمیشوم...! بگذار بر قامت بلند و راستین و استوار قلم ام،به صلیب ام کشند،به چهار میخ ام کوبند؛تا او که استوانه ی حیات ام بوده است؛صلیب مرگ ام شود،شاهد رسالت ام گردد،گواه شهادت ام باشد،تا خدا ببیند که به نام جویی بر قلم ام بالا نرفته ام؛تا خلق بداند که به کام جویی بر سفره ی گوشت حرام توتم ام ننشته ام؛تا زور بداند ،زر بداند و تزویر بداند که امانت خدا را فرعونیان نمی توانند از من گرفت؛ودیعه ی عشق را قارونیان نمی توانند از من خرید؛و یادگار رسالت را بلعمیان نمی توانند از من ربود.هر کسی را،هر قبیله ای را توتمی است،توتم من توتم قبیله ی من قلم...قلم توتم من است...
Design By : Pichak |