سفارش تبلیغ
صبا ویژن


پـــرواز بــه یــجــای دیــگــه

(لطفا کامل بخونین و با2سطر خوندن برداشت کلی نکنین)

 

با تو انـــــگار هـــــــمه چی مطلـــوبه
ببین چقـدر مـــــرام و معرفت خــــوبه
هرچـقـــدر گذشــــــتــــه ها بد بــوده
ولی باز نیس مثه ما توی این محدودهدوست داشتن

با تو

 

سلام با کلی خبرای خــــــوب؛ همونطور که تو پست قبلی عرض کردم اتفاقای خاص و غریب الوقوعی اتفاق افتاده که خودم هنوز تو هنگم اما هر چیه حس فوق العاده ایه؛من همونطور که پیش خودم قسم خوردم و قول دادم بعد کنکور دیگه راجب خودم و مطالب شخصی ننویسم اما خب چون اتفاق خعلی مهمی بود مجبور شدم براتون بنویسم... همونطور که اکثرتون میدونین من مدت ها یکی رو میخواستم خیلی هم میخواستمش اما نشد که بشه! بیخیال دیگه برام نیم درصدم مهم نیس چون به حد کافی وفاداریمو به عالم و آدم اثبات کردم اما بازم نشد که بشه! راستش در طول سال کنکور یه بانویی رو زیر نظر داشتم و همه جوره زیر ذره بین بود اما هیشکی نمیدونست و نذاشتم احدی بدونه چون دیوار کرکس و شغال داشت و هر کرکس هم هزاران بی شرف بازی! همونطور که حواسم به کنکور و درسم بود اما خودم شیش دونگ زوم بودم رو رفتارش و تو آموزشگاه همه جوره چشمم بهش بود اما چون قصد و نیتم خیر بود پا پیش نذاشتم و پیشنهاد ندادم اما به پاکیش و درستیش ایمان داشتم؛ مووووووند تا کنکورم و یه هفته بعد کنکور وقتی با گذشته ام و افراد گذشته تو روزای ماه رمضون اتمام حجت کردمو فهمیدم باید گذشته ام رو بکوبم و از نو بسازم؛ 21تیرماه بالاخره دل رو زدم به دریا و احساس و حرف دلم رو به ایشون گفتم و گفتم که 1ساله زومم روش! اما چون اصلا مااال و اهل دوستی نبود نخواستم پاکیش رو ازش بگیرم و ازونجایی هم که بهمن ماه 92توبه کرده بودم خیلی کارامو و عهد بسته بودم فقط برا ازدواج کسی رو تو زندگیم راه بدم ولاغیر! خلاصه رابطه کمکم شدید شد و با کلی تجربه با کلی گندی که قبلا بالا آورده بودم رفتار کردم و جز مامانم کسی از رابطه باخبر نبود ؛ همه جا ارومیه رو نوشته بودم و ارومیه گفته بودم اما همه فرمالیته بود فقط برا حاشیه ی امنیت مریم! همه جوره هواشو داشتم و تا وسطای مهر که حس کردم خیلی دوسش دارم اما هنوز پام تو گذشته ام گیره و خیانته اگه با وجود عشق شدید مریم بهم به گذشته فک کنم! بهش رک گفتم که وااااقعا دارم عذاب میکشم و کشیدم کنار؛ بعد 20 روز محرم شروع شد و من پاشدم مثل هرسال برم مسجد برا طبل زنی که یهو هعی خوردم زمین و پاشدم هعی خوردم زمین و یهو پاهام عین بیمارای ام اسی سست شد و بعد2روز مریم شنیده بود پاهامو که زانوهام هر دو بی حس شده و نمیتونم راه برم؛ که پی ام داد و کنجد و ژله و کلی دسر درست کرد و برام آورد تا مینیکس و رباط زانوهام باز محکم شن؛ نذر کرد بازم خوب شم و اگه باهاش نموندمم باشه فقط خوب شم!! عاشورا خواستم برم طبل زنی و با همه وجود خواستم در راه حسین سر پا وایستم اما نشد که نشد! اومد و کمکم کرد و تاتی تاتی راه رفتم زیر بارش برف و سرما همه جوره هوامو داشت پاهام خلاص کردن و جلو تالار نگین (سی متری) با مخ رفتم تو جوب و باز کمکم کرد یار سختیام بود در حالی که من مریم رو قربانیه خاطرات تلخ گذشته ام کرده بودم و وقتی میگفت: شایان عاشقتم؛ خنده ام میگرفت و مسخره میکردم چون هیشکی رو دیگه قبول نداشتم! اما با چنگ و دندون ازم مراقبت کرد و توی اوج بی محلی های من 11-12 تا خواستگار رو رد کرد درحالی که خداییش 1-2 تا از خواستگارا یه سر و گردن که سهله یه هیکل ازم سرتر بودن! اما همه رو رد کرد؛ با مامانم مشورت کردم و گفت واقعا میخوادت و یه اشتباه رو دوبار تکرار نکن و قدرشو بدون؛ تصمیم گرفتم هفته ای3-4 بار ببرمش بیرون و بگردونمش با وجود اینکه زانوم زجرم میداد موقع کلاج گرفتن و دنده عوض کردن اما میخواستم از دلش در بیارم! کلی خوبی کردم و دیگه قدرشو دونستم و باهم زیر برف تو سرمای منفی10درجه رو نیمکت عهد بستیم همه جوره پشت هم باشیم؛ با مامانش حرفیدم و مامانامون حرفیدن عشق مون واقعا جدی شد اما باز رسمی نشده بود با وجود دانشگاهم باز براش وقت میذارم و لابه لای رفت و آمد استاد ها بهش میزنگم چون جز من کسی رو نداره دختری که به جرات بیشتر از مامانم بهش ایمان و اعتماد دارم (این جمله اولین باره به دهنم میاد چون همه میدونن مامانم برام مقدسه اما مریم به جرات ازونم سرتر) واسه ولنتاین براش یه نیم ست نقره و تیتانیوم خعلی ارزشمند گرفتم که واقعا واسه منی که واسه احدی تومنی خرج نکرده بودم تاحال و باج و سواری نداده بودم بعید بود اما واسه دختری که لیاقتمو داره جونمم میدم بی تعارف؛ واسه ولنتاین کلی برام خرید کرد که رنگش انتخاب مادر زن عزیزم بود و مدلش انتخاب خانومم یه سویی شرت عالی و شیک رنگ مورد علاقم(آبی نفتی) به همراه کلی تدارکات که واقعا برام سنگ تموم گذاشت؛ ولنتاین فوق العاده بود اولین ولنتاینی که برام معشوقه داشت بردمش رستوران آنا (رستوران ایتالیایی) که واقعا جای دنج و عالی بود؛ همونطور که قبلا هم تو پستای قبلی گفتم: برا کسی که بهم وفادار بمونه و پام بمونه نوکریشو میکنم همه غرور و غد بودنم رو له میکنم و آیندش رو میسازم ؛ خونواده هامون با هم رفت آمد میکنن و همه راضی ان و آقا یوسف (پدر زن عزیز) 20-30 روزه داره درباره ام تحقیق میکنه ؛ دیروز عصر خواستگاری و حرفای بزرگترا بود که خداروشکر قبول شد و همه چی آروم و عالی تو مدار و مسیر مشخص جلو میره؛ یا بعد عید یا بعد کنکور صیغه محرمیت خونده میشه؛ شاید براتون سوال باشه که گرگ بارون دیده و اون همه حرفا کشک بود؟! خدا شاهده همه حرفا صادقانه بود اما براااااای کسی که وفادار باشه و نمکدون رو نشکونه جونمم میدم! ایشالله شرمنده ی بابا یوسف و مامان اعظم نشم و از امانتشون تا آخرین نفسم مراقبت کنم... مریم عاشقتم و ایشالله همسر خوبی برات باشم تا لحظه ای دلت نلرزه و به خییییییییلیا خعععلی چیزا ثابت شه؛ و از همه چیزم دست کشیدم و طبق قول که به تو استاد داده بودم با شروع دانشگاه و رسمی شدنه عشق مون بیخیال نوشتن و چیزای حاشیه ای شدم چون ازین به بعد تنها نیستم و دو نفرم و مسئولیت 3تا چیز باهامه خودم و خودش و عشقمون؛ عشق محکم و رسمی... و دیگه هیچی برام مهم نیس جز درسای دانشگاه و استخدامی برا نیروگاه اتمی بوشهر و خوشبخت کردنه شیرینی خورده ام و نامزدمدوست داشتن
میخواستم ولنتاین آپ کنم اما دس نگه داشتم بعد خواستگاری دیروز بیام و رسما اعلام کنم...

 

به یاد اولین بوسه از لبات و گریه ات تو بغلم: رسما و شرعا و عرفا و قانونا عاشقتم آرامشم...

بابت همه سختــــــیام که آخرش این شد شکر واسه تک تک گریه های تنهاییم تو یلداترین شبها...  شــــــکردوست داشتن

 

لب و عشق


داداشی نه حوصله ی نصیحت دارم نه سردرمیاره

کسی از کارم امـــــا دیدی که میبره اونی کـــــــــه

مــــــیـــــمونـــه عــقـــــب آخـــــــــــــــــــــــــــــــرش

M.SH.17

 

یا علی


نوشته شده در جمعه 93/12/1ساعت 4:34 عصر توسط mohammadshayan1 نظرات ( ) |

اختتامیه واسه مطالب و حرفای 4سال گذشته ام


من از همه دلگیرم اصلا دَم عید میرم
رسما همه چرت میگنو من احمق ِ پیگیرم
من از همه بیزارم
من از کمه مینالمو زیادو میدن کس ِ دیگه
پس همه بیمارن
من هر دفعه میکارمو یکی دیگه میچینه
خب اصلا مگه بیکارم
تو هم بعد این با من
خداحافظی کن و بگو یه تنبل بی عارم
من البته دیوانم
وقتی نمیخوانت ، همون روز بگیر وانت
وسایلو بریز پشتش و شک نکن به ایمانت
برو مشکل از تو نیس
این همه مشکلم نمیشه تنها حل کنی
حالا هر طوری
تو نه دوست داری هرزه باشی نه یه الکلی
پژمرده میشه تنها بی ریشه هر گُلی
تو که عاشق سگ دویی ، اینجا سگ نجسه
نجس ، ینی کسی که بهش معرفت نرسه
تو توی حرفات عزیزم درس هست نه قصه
برو به جایی که بهت دست هر کس نرسه
میدونی کرکس نجسه؟!

آره داداشی کرکس نجسه(مخاطب خاص)اصلا!

کرکسکرکس

 

به نام خدای حاضر در دادگاه گالیلهیعنی چی؟
سلام با کلی معذرت بابت2/5ماه غیبتم،میدونم هیچی نمیتونه توجیه کنه این نامردی رو اما خب یه سری کارای مهم داشتم که مجبور بودم پست نذارم و رو اونا تمرکز کنم؛ تا دلتون بخواد اتفاق جدید و غیر منتظره افتاد که تو پست بعدی به بخشی از اونا اشاره میکنم؛این پست یه نوع خداحافظی هستش از سبک و مرام و حرفای قبلی ام تو وب،گاهی بهتره عقب کشید و با اختیار خود به حرفای قبلی ادامه نداد تا اینکه از رو اجبار بعدها اونارو تکذیب کنی،خب تو شرایط بد جامعه همه درد رو میفهمن از کودک 5ساله گرفته تا پیرمرد80ساله همه میفهمن میبینن درک میکنن؛اما یه سری ازین افراد نمیخوان یا بهتره بگم اصلا نمیتونن ببینن و ساکت باشن و همین جمله کافیه واسه تخریب اونا؛واسه دل کندن از خوشی ها و آرزو ها... درسته آدم باید همه چیز رو تجربه و لمس کنه تو زندگی اما بقول شاهین: تو بعضی جاها راه برگشتی نیست!
در حد توانم واسه همه قدم خیر ورداشتم و حتی یه لحظه به زمین زدن کسی فکر نکردم؛شاید درست نباشه گفتنه این حرفا اما: یکی پدر و مادرش از هم جدا شده بودن و تو فشار عصبی شدید دستشو گرفتم؛به یکی دیگه که همه چیزشو باخته بود کمک کردم،واسه یکی دیگه که همه تنهاش گذاشته بودن یاور شدم تو بدترین شباش داداشی و همدمش بودم؛ یکی دیگه که مادرش بخاطر اعمال و رفتار خودش اینو دلخور و رنجور میکرد و وفتی کل دنیاش نابود شده بود پناهش دادم و برا کنکورش کمک کردم و روحیه دادم؛یکی که دائم الخمر شده بود و هر روز عصر مست و خراب تو سطح شهر با رفقا میگشت رو از دستش گرفتم و تو تبلتش کل ترجمه و تفسیر قرآن رو با کلی زحمت ریختم تا با خداش آروم شه نه با مشروب؛برا یکی عاشقی کردم نوکری کردم دلداریش دادم 2-3سال به احترام عشقش هیشکی به دلم راه ندادم ... اما همه و همه ی این افراد بعد از گذشت تاریخ انقضام با زبان بی زبانی گفتن: خب خوبی کردی که کردی به من چه،مگه من برات دعوتنامه فرستاده بودم خوبی کنی!! همونطور که قبلا گفتم حرفای این افراد برام ذره ای ارزش نداره چون من با خدا معامله کردم،و اگه بار ها و بار ها اون لحظات تکرار شه بازم به همون افراد خوبی میکنم چون اونی که باید خوبی رو بفهمه می فهمه، خیلی اتفاقا بر علیه ام افتاد: از خط خطی کردنه ماشینم گرفته(خط خطی کردنه هاچبک111 ام آخه زرنگ خان چی فک کردی هان؟! خب هاچبک خط خطی شد فروختم پرشیا صفرشو خریدم بازم ناخواسته واسه پیشرفتم کمک کردی مخسی دادا) تاااا درست کردن شایعه تو سطح شهر که شایان از رشته و دانشگاهش ناراضیه و داره برا کنکور 94 آماده میشه!! حتی تا دزدیده شدنه مدارک و کل پرونده ام از بایگانی و اتاق آموزش دانشگاه! برام مهم نیس چرخیدن لاشخورای بالا سرم؛ اگه خدا صلاح بدونه مدارکم پیدا میشه و اگه پیدا هم نشه باز ادامه میدم حتی بی پرونده حتی اگه لازم باشه دوباره اسناد دولتی رو در به در جور کنم باز ادامه میدم؛نمیدونم نفوذ تو تا چه حدی هستش که حتی پرونده ام از بین هزاران پرونده ی دانشجویان دزدیده شده اما این رو خیـــــلی خوب میدونم که 3تا چیز دارم که محاله دزدیده شه: 1-ایمان و توکل به خدا 2-هدف 3-اراده.  

من ادامه میدم


این متن رو تو تاریخ8بهمن براتون نوشتم تو چهارمین تولد وب و قلمم؛نمیدونم کی آپش میکنم اما مثل همیشه صادقانه نوشتم؛همیشه کنارم بودین همیشه یاورم بودین نه مثل بعـــضیا با لایک خریدمتون نه با تبلیغ؛ فقط و فقط با صادقانه ترین خالصانه ترین نوشته ها موفق شدم؛ منی که کسی نبود حرفامو بشنوه حالا 350 تا مخاطب ثابت دارم و 400تا رهگذر و آی پی جدید؛برام افتخاره 700-750 نفر قابل میدونن و روزانه حرفامو میخوننن هر چند که خیلیاشون با نیت خاصی به وبم اجیر شدن اما بازم ممنون.
خیـــــلی فکر کردم در مورد این موضوع(خدافظی) همونطور که به 3نفر قبلا قول داده بودم اگه به 2تا چیز برسم،قلمم و دهنم رو میدوزم تا حرکت بی جا نکنه؛ و حالا هم به اون 2تا رسیدم پس نمینویسم اگه هم بنویسم رو فاز و سبک دیگه مینویسم؛برام مهم نیس همون طرفدارام با تغییر سبک و حرفام تنهام بذارن؛ چون شک ندارم به اینم و هددفم... عاشقتونم
دوست داشتن
(پست بعدی 25بهمن)

راسی اینم آدرس اینستاگرامم:

sir_kamrani

 

یا علی


نوشته شده در جمعه 93/11/10ساعت 9:39 عصر توسط mohammadshayan1 نظرات ( ) |

فضای قلبِ تو با قلبِ من بهم بزن
این عمره می گذره
شبای تلخِ تو با قندِ من شیرین کن
مشتی اینجور بهتره
من خام و خسته نیستم من صدای نسل پاکم
من راهِ بسته نیستم من هوای غرق خاکم
اگرچه گِل آلودم ماهیا توم زندن
من از یه راه دورم معلومه...
قصر نور با لوستر
نسل بعدی با خداست
مقصدم که با توست
راهمون از هم جداست
نَشکنی به لرزشی
فکرکنن بی ارزشی
ما باد رو داریم پشیمون

خدا هست تو روبرو

"صادق واحدی"

 

گرگ و عشق

(بی تفاوت از عکس بالایی نگذری با دقت نگاه کن حرف توشه!)

 

بن بستی برایم وجود ندارد،یا راهی خواهم یافت؛یا راهی خواهم ساخت!
"بقول بروبچ:دکتر شایان شریعتی!"پوزخند
سلام خدا قوت و خدا صبر و خدا امید و موفقیت؛ خوبید؟ دلم براتون یه ذره شده ،برام مهم نیس اون ذره فاز و بارش چیه و این مهمه که هرچی باشه توی دلم نوکلئون هستش که بارش مهم نیس و مشتاق شماست؛خدارو شکر اوضاع رباط زانو هام بدک نیست و حس شون میکنم و میتونم رو پاهام وایستم البته با کلی درد؛ایشالله به گفته ی پروفسور ابراهیم زاده(معروف ترین پروفسور استخوان و رباط ایران تو تبریز)بایستی تا 2 ماه دیگه تقریبا راحت گام وردارم و خلاصه جای امیدواری هست؛من نتونستم همراه بابام اربعین رو کربلا باشم (بخاطر ممنوع الخروج شدنم) برام خعلی سنگین بود چون 2سال منتظر اربعین امسال بودم کربلا باشم اما نشد که بشه! بیخیال نمیخوام منشوری حرف بزنم! من روم بیشتر ازین حرفاس که ناامید بشم پس ملالی نیس؛بگرد تا بگردیم!(مخاطب خاص)
گاهی فکر میکنم با زندگی چند چند ام،قبلا به نتیجه نمیرسیدم و آخرشم کم میاوردم؛اما الان کاملا هدف و ذهنیتم برام روشنه؛ من عاشق زندگی ام، زنده نیستم و یه مرده م تو دنیای زنده ها اما عاشق همین و همین و همین زندگیمم؛ همونطور که استاد گابریل گارسیا مارکز تو کتاب"صد سال تنهایی" میگه: زندگی اداره و هدایتِ خوبه مهره های خوب نیست،بلکه خوب بازی کردن با مهره های بد هستش!! پس عاااااشق زندگیمم؛عاشق طرد شدن وقتی میخوای از دست کسی بگیری،عاشق تنهایی بین جمعیت، عاشق دعاهای مادرم بعد نماز صبح برام،عاشق واَن یکاد و دعا خوندنه یه نفر برام... وقتی میخوام از خونه بزنم بیرون یا رانندگی کنم یا امتحان بدم! دیگه از خدا چی میخوام؟! انگیزه دارم،پاکم،با فحش و دری وریه بعضیا تو وب و جاهای دیگه حاااال میکنم و انرژی میگیرم،خونوادم سالم، رشته ی دانشگاهم خوب و دانشگاهم معتبر؛دلی که از 7:05 صبح تا 00:30 شب نگرانمهمؤدب؛همه چی جور و مناسب برا پیشرفت (منظورم از همه چی جور، همه ی مانع ها هستش) چون هرچی موانع باشه من انرژی میگیرم! پس شکر؛ شکر هنوز پا دارم، شکر هنوز دلخوشی دارم،شکر هنوز انگیزه دارم؛ فقط از خدا میخوام اگه قراره روزی بی انگیزه یا محتاج کس دیگه شم،همون روز استعفا نامه م رو امضا کنه و برم دنبال دنیای ابدیت! واسه همه داشته هام شکر، واسه همه نداشته هام شکر؛ واسه پاهای داغونم شکر
خدایا شکرت واسه همه ی بد خواه ها و دشمن ها
بقول صادق واحدی: بزن داداش،تبر رو محکم بزن من خدامه پشتم پسر!
پس این تو و این میدون هرچقدر زور داری بزن !!! من خدامه پشتم پسر!

شکر واسه لحظاتی که این بنده ی ناتوان گریه میکرد،خنده میکرد،فریاد میزد،لال میشد و به خدا خیره میزد... حق تویی صبر تویی عشق تویی شکر!

عاشق زندگی

دوست داشتنعاشق زندگیمم


نوشته شده در دوشنبه 93/9/24ساعت 6:34 عصر توسط mohammadshayan1 نظرات ( ) |

زیره چشمام کبوده بگو تو ام مثل منی
زیره بارون آروم الکی قدم نمیزنی
تو هم درد داری که کسی نمیفهمتش
میگن پرنده تو قفس بره آزاد میشه
رفیقت کنار عشقته داره داماد میشه
ببین خونو میگم مغزتو زود پز شده
حرفام نشست به دلت چون شناس در اومد
این مسیری که میرم کسی نیست پشتم
اینجا زیر زمینه بیا من گربه هاشو کشتم
من اون صدای گشنم که سیرمونی نداره
پس عادتمه همیشه خالی بوده پشتم
من اون ویروسی ام که فقط تو تنه خودمم
اینا باعث میشه رفقام بهم بگن دشمن

فرهاد و تیشه

وقت بخیر؛از امید چه خبر؟ هنوزم نمرده ها باید تا ته بره و لحظه ای کمرنگ نشه؛وقتی کمرنگ بشه تو دیگه مال خودت نیستی؛متعلقی به احساسات عقده ها نامردی ها و حس انتقام، منطقت رو نابود میکنه؛شیرینی ندارم تا براش فرهادانه کوه بکنم؛وقتی آرش معتاد شده و نای کشیدنه کمان رو نداره،وقتی رستم به دست پسرش سهراب به فروش میرسه و سهراب بعد مهره سوزی خودش قربونی میشه؛اسیر جماعتی ام که میخندن برای نخدیدنه من؛ و خودم برا نخندیدنم فقط آه میکشم؛ زیر چشام کبوده مثل کسی که از پر خوری خوابش نمیبره،اما این کجا و اون کجا؛قبلا حرص و جوش دیگرون رو میخوردم مثلا چرا فلان چیز فلان جور شد و چرا اونی که همه میگفتن نخبه میشه الان داره تو قهوه خونه ها داداش داداش میگه تا یه گرم اضافه تر بدن بهش! اما الان چشامو بستم رو همه چی چون واقعا نمیشه با چشم باز بیدار موند؛نمیشه خیلی چیزا رو دید؛حس بهروز رو دارم که تو فیلم رضا موتوری با اینکه اشتباهی شده بود و میدونست عشق خودش نیس اما باز غیرتش اجازه نداد تو کافه ساکت بمونه و ... میدونم درد،درد من نیس؛اما نمیـــــشه دید ساکت موند! پس ترجیح میدم نبینم تا اینکه ببینم و بی تفاوت باشم! ترجیح میدم خیلی کم از خونه بیرون برم و فقط تو خونه مشغول وقت تلف کردنه عمر خودم باشم؛ و فقط بخونم تا جا پاهام رو محکم کنم برا آرزو هام؛ من قهرمان زندگی و الگوی کامل ندارم؛چون هیچکس نمیشناسم که صبح تا شب رپ و راک (معنا دار و از درد) گوش بده و کلا سرتاپا درد باشه و همیشه بخنده و واسه دیگرون انرژی مثبت؛هم به چپی حق بده هم راستی؛هم برا حسین گریه کنه هم شاهین گوش بده،محکم و گرگ صفت باشه اما درسشم با هدفی معلوم با انگیزه بخونه؛ مهم نیس مثل بقیه دنبال جملات قصار باشم یا دنبال الگو باشم برا خودم؛ مهم اینه مثل شایان باشم خوده خوده شایان، و خلق الگو کنم نه تقلید الگو! هنوز همون کله شقم که از بچگی متنفره دنبال کسی بیوفته و تقلید کنه؛ چه کورکورانه چه آگاهانه؛ نمیخوام کپی پیست کسی باشم چون من به دنیا اومدم مفید باشم ،اگه قرار کپی کسی باشم؛خب چه کاریه این،نباشم بهتره چون یکی عین من هست!
یــــــــــــه جــــــور بــــــــاش

یــــــــــه رنــــــــگ بــــــــاش

مثــــــــل خـــــودت بـــــــاش

 

یا علی


نوشته شده در جمعه 93/9/7ساعت 6:36 عصر توسط mohammadshayan1 نظرات ( ) |

تورو خدا بگو که میگیری چی میگم
مست , گیج , سردرگمم
میخوام برم اونجایی که درکم کنن
ولی پابند ترسا و اشکای مادرم
پابند حرفا و اخمای پدرم
پابند خوونوادمم
با اینکه میدونم دور راهم از
چیزی که یه عمر واسش جنگیدم
حالا که نزدیکم اتش بس میدن
وای بدجوری دردم میگیره
میگم عالیه و خندم میگیره
اخه ما هیچی نیستیم و این لطف خداست
ولی همین هیچی ارزوی خیلیاستبلبلبلو

 

مغز های در رفته

 

به نام حق و حقگو و حق شناس

این پست حس عجیبی داره امیدوارم مثل همیشه کامل بتونم حسم رو انتقال بدم؛بیشتر از قبل رفتنه آدما و مرگ رو باور دارم بیشتر از همیشه نامردی رو حس میکنم؛بیشتر از همیشه حس میکنم یه علف هرزم که بین یه اقیانوس لجن سر از خاک بیرون زدم؛سخته تو دنیایی که پر از نفرته بخوای عشق بکاری؛عاقبتش میشه یه سال سرطان و با وجود اینکه دکترا یه سال پیش جوابت کردن باز با تمام وجود برا مردم عاشقانه ها بخونی،سخته برگردی ایران و توبه کنی برخی کاراتو و "خونه خوبه" رو برا کسایی که با دنیایی از غم ایران رو ترک میکنن بخونی تا مملکت شون رو رها نکنن و حتی تو بدترین شرایط باشن؛سخته بعده این همه کار مجوز نگیری و شیطان پرست قلمداد شی و بیرون انداخته بشی از گود؛سخته اهل انزلی باشی و حافظ کل قرآن اما بخاطر رک گویی حکم ارتدادت بیاد و فرار کنی آلمان و لعنت الله نامیده شی! سخته با وجود17ساله بودنت "اینجا ایرانه" رو بخونی بعد سالها "سکوت" رو فریاد بدی با ناامیدی بذاری بری سوئیس و سوئد و و و... از رسول خدا یاد گرفتم: سعی در اصلاح افکار مردمان خفته نکنید،هلاک میشوید!!! تازه میفهمم درد محمد در مکه چی بوده؛درد علی در کوفه؛درد عیسی در فلسطین و رومیان؛خوب میدونم همه خیانت کار ها مثل عیسی مسیح از بین رفقا و خود ماست،میدونم دیگه حتی چاه های علی برام نمونده توش شبونه فریاد بزنم آخه دیگه سر کوچه ی هر چاه یه مامور لباس شخصی کار گذاشتن تا از ناله های پیروان علی عاتو بگیرن...!
قبل ازین فکر میکردم فلان کار که فلان جور میشه فلان مقامات مقصر هستش و مردم بی گناه عذاب میکشن زیر ظلم؛اما چه ظلمی چه کشکی چه عذابی وقتی یه هنرمند یه سال قبل از مرگش توسط شایعات کشته میشه! وقتی هنرمند دیگه ای از صبح تا شب میخونه و آهنگ میسازه تو اینستاگرام برا هواداش پست میذاره تا امید ب زندگی داشته باشن مجبور میشه همه آرزو هاشو له کنه و بره! تا وقتی مردم با نفرت به هم نگاه میکنن همینه که هست چه مولا علی چه آقا امام زمان حکومت کنه باز همینه که هست؛مگه علی حاکم کوفه نبود؟ چرا باز مردم عوضی ترین رفتار هارو کردن؟!! با نگاه کوتاهی تو تاریخ میبینیم حاکم فقط یه حاکمه نه معجزه گر تا وقتی که تو و امثال تو و من و امثال من خودمونو از نو نساختیم؛اما نه من عددی ام کسی رو بسازم نه تو؛من خعلی شاهکار کنم بتونم خودمو بسازم ولی برام سواله تا کی؟! با فلانی رفیقی بخاطر خواهرش؟؟؟؟ پولش؟؟ که چی شه آخرش که چی؟؟ فلانی با تلاش های شبانه روزیه تو با سر کوبیده شد زمین،که چی شه؟ بقول شریعتی: یه سری افراد روشنفکر هستن و زندگی رو فرا مذهبی میبینن و بی دین محسوب میشن،یه سری کاملا مذهبی هستن و فلسفه رو قبول ندارن،و یه سری روشنفکر دینی هستن،این دسته ی سومی هم از دسته اولی ضربه میخورن و هم از دسته ی دومی چون منافع هر دو رو به خطر میندازه و به خدای احد و واحد میرسه!
منم میرم حداقل برا چند سال چون بین یه مشت روباه محکوم به گرگ شدنم،البته با وجود اینه برّه های دنیای من انقدر نفهم هستن که فرق بین شغال و گرگ رو نمیفهمن!!!!!!! میرم با همه دلخوشیام میرم با همه نفهمیده و درک نشدن ها میرم و فقط منتظر معافیتمم،میرم تا از نو ساخته شم میرم چون مجبورم برا پاک دامن موندنم برم برا نفروختنه خودم میرم...!

اگر نمی توانی به مردم خدمت کنی ، برو تا خیانتی نکنی
"شریعتی"

 

اللّهم رب النّور


نوشته شده در پنج شنبه 93/8/29ساعت 3:54 عصر توسط mohammadshayan1 نظرات ( ) |

خب ما سطحی ترین مشکلات رو عمیق می بینیم و
عمیق ترین مشکلاتمون رو سطحی می گیریم و
حال می کنیم وقتی همدیگه رو زخمی می بینیم و
قسطی حال میدیم و آخر همه رو نقدی می گیریم
وقتی می میریم چشما میشه ماتم و خون
ترفیع می گیریم و تازه میشیم آدم خوب
چه نقشه ها که پشت سرم واسم می چیننخیلی خنده‌دار
منم از اینکه فکرشون کوتاهه ماتم می گیرمجالب بود
واسم مهم نیست من که پای کارم می شینم
ولی خیلی غم انگیزه وقتی دارم می بینم...!!!بلبلبلو


خب مستقیم بریم سر اصل مطلب؛عادت ندارم تلقین کنم و بی تفاوت از گل و بلبل بنویسم؛پس وقتی واسه احوال پرسی نیس! نمیدونم واقعا دلیل یه سری رفتار و سادیسمی ها دقیقا چیه؟ به جان ننم من واسه کسی دعوت نامه نفرستادم که بیان و حرفامو بخونن و آخرش فحش بدن ،من طبق معمول با فحش و نامردی انرژی میگیرم و فحش خوردن خوراکمه اما برا خودشون دلم میسوزه که وقتشون رو تلف میکنن! از رو دموکراسی و آزادی بیان خعلی سعی میکنم کامنت خیلی هارو تایید کنم و پاسخ بدم اما یه سری وااااقعا صراحتا تو زایش شون خلالی وارد شده در زمان های قدیم! ببخشید انقد رک حرفمو گفتم به دلیل مهمونای محترمی که از دانشگاه و کلاس و استادا میان وبم نباید اینطور میگفتم اما کار ما از بالا کمری حرفیدن گذشته! من سرپام به هرقیمتی،برام مهم نیس ببرم ببازم اما به هرقیمتی سرپام حتی به قیمت له کردنه تو(مخاطب خاص)از پیامبرم یاد گرفتم با متکبر ،متکبر ترین باشم و با مستضعف ، مستضعف ترین!


تا ابد جنگیدن

 یه ماه سکوت کردم چون واقعا مخم رد داده بود؛بخاطر یه سری مسائل که رگباری پشت سر هم اومدن: قصاص ریحانه،حبس مینا،لامپ و خودکشیش،بطری نوشابه،اسید پاشی،پارتی تو محرم و و و ... برام مهم نیس 25روزه نمیتونم راه برم و رباط زانوهام له و پاره شدن و به احتمال زیاد عمل! برام مهم نیس یه سری خوشحال شدن با این حرف که مثل بمب ترکید تو اطرافیان ،هه جالبه بهترین اتفاقه برا توئه آشغال(مخاطب خاص) من پاهامو از دست بدم؟؟؟؟؟ کور خوندی! هر شبی رمز شب داره و رمز شب دنیای من "ایستاده مردن" هستش داداشی! بدون با توکل به مولا رو پاهام دوباره وایمیستم،دوباره میتازونم تا به جر دادنه زندگی نامه ت برسم،من از بچگی یاد گرفتم اگه باختم هم مث دوران بچگی و گل کوچیک کوچه بگم:این بازی رو شما بردین و بیاین دوباره از نو 0بر0 شروع کنیم! من سرپام بی دل بی خوشی بی دلخوشی؛ نگران نباش خوشبختانه انقددددددددددددر ایمان دارم که تو بتونی بهم مرتد بگی!بعد این همه سال و محرم،اولین محرمم بود برا ارباب بی کفن نتونستم کامل عزاداری کنم و طبل بزنم،چون خدای حسین صلاح دیده پاهام مثل بیمارای ام اسی کلا بی حس شه! و از زانو به پایین رو حس نکنم و همش بمونم خونه؛در عوض کتاب "حسین وارث آدم" رو از استاد شریعتیدوست داشتن هر شب خوندم و عزاداری از نوع خودم رو کردم! ترجیح میدم تو این اوضاع افکار امامم رو بشناسم نه واسه زخماش اشک بریزم! آخه از حســین یاد گرفتم راه راست و با خدا بودن برای خدا نفس کشیدن آخرش تکه تکه شدنه،آخرش مرتد قلمداد شدنه؛آخرش تیر خوردنه دلخوشیه 6ماهه ت هستش تو بغلت! یعنی چی؟آخرش تکه تکه شدنه نوجوانت هستشیعنی چی؟،اسیر و غارت شدنه ناموست هستشیعنی چی؟؛ برام مهم نیس چون من با خدا معامله کردم داداشی؛نیازی به دعای کسی ندارم همون طور که به نفرین کسی اعتقاد ندارم! آدمی میگه التماس دعا که به کار و هدف خودش ایمان نداشته باشه؛خب خیلی ها اومدن و خیلی ها رفتن؛پس هیشکی لیاقت دعا و نفرین کردن رو برام نداره؛آدمی دعا و نفرین میکنه برا تو دلسوزونده باشه و ترکت نکنه؛پس نتیجه میگیریم وجود همه فرمالیته بوده!!! چه خیانتی چه کشکی چه فلانی چه باهات تا ابد میمونمی؟! خیلی خنده‌دارمهم زمان حال هستش مهم الان هستش هر کی باهام همین امروزم فقط باشه براش جونمم میدم و خدمت میکنم اما وقتی رفت دیگه رفت نه دعا تو دنیام تعریف شده نه نفرین! چون در هر دو حالت تو کار خدا فضولی کردم...! وظیفه ی من اینه قدر عزیزانم و کسایی که باهام هستن رو بدونم چه دو روز باهام باشن چه 20سال! مهم اینه همه رو همه کس رو جزوی از سرنوشتم بدونم که بایستی وارد سرنوشتم میشدن... جز این دخالت در کار خداس. انقدر زور میزنم تا با پاهای بی حس رو پام بایستم؛ با همین پاها ادامه میدم... من ادامه میدم

بی پا ایستادن

یا علی


نوشته شده در چهارشنبه 93/8/21ساعت 8:46 عصر توسط mohammadshayan1 نظرات ( ) |

گـرگــــ باش مثٍ من / مث ِ ببر / مث ِ جغد تو پرسه های شب
مث سنگ تو لحظه های سخت / تو عرصه های تنگ
نعرتو بزار تو بارونو / بشکون رد شو حتی قانونو
دل نبند که تش تلخیه / میشی مثل من، نفــس تخلیه

گرگ باش

به نام خدا که بهترین دعا و راز و نیاز هستش...


تا حال فکر کردین اگه کل کائنات و زندگی دروغ و یه بازی باشه چی میشه؟ کل جون دادن ها ظلم دیدن ها نامردی ها بی شرفی ها خیانت و شکست عشقی ها و و و دروغ باشن...گاهی اوقات فک میکنم نکنه شاید فقط من بیدارم و زنده م و مابقی افراد واسه گول زدنه من خلق شدن واسه انحراف مسیر من میدونم این اعتقاد دقیقا مصداق بارز خودخواهی و غرور هستش اما خب یه اعتقاد شخصیه؛این اعتقاد باعث میشه مشکلات و بدی هارو خعععلی راحت هضم کنی و ببخشی ،درسته که همه رو میبخشی اما خب فراموش نمیکنی و محاله از یه سوراخ دوبار نیش بخوری؛تو عاشقی ،عاشق بالایی... عاشق کسی که بقول صادق هرزگی نکرد و فقط و فقط مال تو موند و مراقبت بود حتی وقتایی که از روی فلسفه و عرفان بهش بدبین و مشکوک شدی؛برات مهم نیس یه مشت عوضی و بی شرف تورو گرگ به بار آوردن مهم اینه تا ته خط بری تا جایی که به حقیقت مطلق یعنی خدا برسی؛ یه نفر با خادمی حرم امام یکی با آخوندی یکی با خادمیه مراسم مولا حسین و هرکی از یه طرقی خودشو خالی میکنه منم فقط خدارو قبول دارم تنها خدا ،خدایی که عاشقه منه گرگ هستش میدونه حتی یه مشت بی شرف واسه له کردنم خودشونو جر بدن باز پشتم هست... داداشی اصلا گیریم تو بردی و من چشامو تا ابد بستم که چی شه؟؟هان؟اگه تو توی دنیای عاقل ها با مردم به زرنگی ت افتخار میکنی؛من توی دنیای خودم عاشق دیوونگی هامم دیوونگی هایی که هرشب قبل خواب بین منه دیوونه و خدای دیوونه م اتفاق میوفته دیوونگی هایی که عاقل ترین افراد لیاقته رسیدن بهش رو ندارن؛یه دیوونه م که عزیزترین کسم مادرم افکارم رو قبول نداره؛یه کسی شدم که دختری سرش رو بخاطر عشقش بهم قربانی کنه عین خیالمم نیس چون متعلق به دنیای من نیس. من عاقل یا روشن فکر یا ازین القاب ندارم فقط یه چیز رو کامل میدونم که عقایدم فروشی نیس!!! من هیشکی رو قبول ندارم در عین حال ب جز صاحب خونه این مملکت که احترامش واجبه نه بخاطر چوب کاری و فلان اینارو بگم؛اینو میگم چون حرف دلمه من عاشق این خونه م و باید حرمت رهبرش رو نگه دارم چه منتقد باشم چه موافق باید قبول کنم تا کشورم عقب گرد نره؛داداشی گرگ باش مثل من،تا به آرزوهای سطح پایینی خودتو محدود نکنی؛گرگ باش تا با یه چشمک دختر پاهات نلرزه گرگ باش تا خدا تنها پناهت باشه و آخرین سنگرت؛گرگ باش تا قبل شروع بازی از پیش برده باشی و حتی با باختت به خودت افتخار کنی... تو باید خلاف جریان آب شنا کنی تا به حَمَله ی دین شدن محکوم نشی؛من خودمو به دین یا مذهب خاصی محدود نمیکنم چون اوضاع ازین حرفا خعلی بالاتر و جدی تره؛هه فلان جا امامزاده پیدا شد؟!؟!!؟! خدا مارو لعنت کنه که باورش نداریم و میگیم به ولله خرافاته؛تویی که خودتو واسه آبادیه امامزاده جر میدی چند بار محض رضای خدا پنهونی به پرورش گاه و معلولین کمک کردی؟ چند بار پنهونی واسه کنکوری های فقیر روستایی کتاب خریدی و در راه خدا بهشون خدمت کردی؟چند بار به محله ی میر اشرف و شهریار اردبیل رفتی تا ببینی چند ماهه برنج نخوردن!؟!؟تو برو با فراری و پورشه عکس بگیر و بذار اینیستاگرام و 1000تا لایک بخور تا متمدن محسوب شی!!! متاسفم واسه افکارت؛داداشی گرگ باش تا ک...شعر های کسی خامت نکنه؛گرگ باش و تنها منبع ت ترجمه ی قرآن و نهج البلاغه ی مولا علی باشه...

گرگ زخمی

یا علی

 

mohammadshayan


نوشته شده در شنبه 93/7/26ساعت 2:47 عصر توسط mohammadshayan1 نظرات ( ) |

واسه تو همیشه میخندیدم
نفهمیدی چه غمی تو خنده های من گمه
نفهمیدی تو گوشه ای از ذهنم بودی
بقیش حرف و حدیث و صدای مردمه

 

واسه تو میخندیدم

سلام علکم حال احوال؟ به جااااان ننم خواستم هفته ی قبل آپ کنم پوزخنداما راستش حسش نبود ولی الان توپه توپ در خدمتم؛راستش اول اینو بگم که میخواستم رو یکی از دو موضوع قصاص ریحانه عصبانی شدم!و یا موضوع لامپ و خودکشیه همون دختره ی شیرازی عصبانی شدم!بنویسم که ترجیح دادم لال باشم چون شدیدا کار دست خودم میدادم اگه مینوشتم ترجیح دادم کلا چیزی نگم تا بجای اینکه حرفامو سانسور و عوض کنم...! یعنی چی؟
این ازین که پیش مقدمه بود؛خب حتما واسه خودتون پیش اومده یا تو اطرافیانتون تا حال دیدین کسی رو که ادعا کنه به عشق یا دلبستن اعتقادی نداره و مثلا گرگ صفته و دلش سنگه...؟! اصولا این آدما تو دلشون با خودشون درگیرن و مدام واسه قانع کردنه خودشون دلیل و برهان میارن اما باز ته دل به عشق ایمان دارن؛و صرفا اکثر اوقات پسرا به این مطلب دچار میشن نه اینکه خودم پسرم اینو بگم کلا تک تک حرفام تو سایت های علمی اثبات شده؛پسر همیشه تو یه رابطه کم و دیر دل میبنده و دیر وابسته میشه و در عوض دختر زرتی با یه دوست دارم دل میده؛اما خب موقع جدایی هم دختر داغونه و پسر میخنده و شاد ازین که دیگه آزاده ،و بعد یه ماه تازه داستان شروع میشه دختر خعلی سریع به زندگی عادی ش برمیگرده و پسر داغونه داغون ؛این طبیعت مرد و پسره دیر دل بده و دیر دل بکنه...!اما چه فایده که دیگه کاری از دستش برنمیاد جز گرگ صفت شدن و ترجیح میده بعد نابودیه دلش یا بقیه رو بدره و یا یه گوشه در انزوا زوزه بکشه و روزی صد بار بمیره و زنده شه و با هر شنیدنه اسم عشق سابقش ضربان قلبش از 54بره 95!!! گاهی اوقات خعلی حرفا و حس ها گفتنی نیس چون لزومی نداره کسی بفهمه؛لزومی نداره جز خدا و تو کسی بدونه؛بذار عیاش قلمدادت کنن بذار مرتد صدات کنن مهم اینه تو به مسیر و راه و دل قفل شده ت ایمان داری؛مهم اینه اعتقادات قلبیت رو ذبح و قربانی منفعت های عقلیت نمیکنی... حاضری دل و جسمت له شن اما غرورت طوریش نشه؛ و یه غد درجه یک میشی که ابراز علاقه ی بقیه پشیزی برات ارزش نداره چون تو دنیای اون دختره نیستی که ابراز علاقه ش رو بفهمی... تو یکی از هزاران دردت عشق و دلت باشه و اون دختره بزرگ ترین دردش عشق!!!! دختره ی عاشق هم حق داره باهات عاشق باشه خوش باشه کیف کنه و به رفقاش پزت رو بده اما افسوس که تو داغون تر ازین حرفایی که عشق برات جذابیتی داشته باشه... لب؟ عشق؟ بغل؟ عاشقتم؟آفرین هه که چی شه؟؟؟؟؟؟؟آفرین هان؟؟؟؟ آفرینآره این مواقع هستش که به بازیچه کردن متهم میشی اما دنیای تو کلا ماورای این چیزای چرت و پرت هستش ماورای دوست دارم ها باهات میمونم ها عاشقتم ها هستش ولی باز متهم و متهم و متهم! اگه همسن وسال هات کل رویا ها و آرزوشون یه قلبی هستش که براشون بتپه و عاشق باشه،تو دقیقا ازینا فرار میکنی و دیگه زده شدی و درستش هم همینه واسه پیشرفت باید تک و تنها پرواز کرد تا کسی رو بال هات سنگینی نکنه؛باید تنهایی دردها و تنهایی رو تحمل کرد تا به تحمل و بزرگی خدا نزدیک تر شد... مهم نیس درک نشی مهم نیس دنیات زیادی بزرگ باشه و به کوچیکیه دنیا و آدما و آرزو هاشون بخندی. مهم اینه تنها با غرور با عشق به خدا با عشق به هدف مقدس ادامه بدی بذار کسایی که طالب عشق بودن مثلا خوشبخت شن،اونایی که طالب ثروت بودن مثلا دلخوشی و خواب داشته باشن؛اونایی که طالب آرامش جنسی بودن مثلا تو فضا سیر کنن و خوش باشن ... یاد حرف شریعتی تو کویر افتادم: این درختان تنها و بی کس که در کویر میروند با غرور بی کس تنها و غریب در سکوت کویر پوسیده میشوند و باز ریشه میدوانند...

(راسی یه خبر خوش داریم ایشالله تو این هفته،خوش ترین خبریه که به زبون میارم دعا کنین فقط جور بشه تا سه شنبه معلوم میشه)

بندگی

خدایا چشم و گوش و زبان خلق
اندازه ی سگان درگاهت هم برام
ارزش ندارند؛تو یاورم باش تو
به فریادم برس تو بن بست ها
تو وعده دادی هرکه حرمت درگاهت
رو حفظ کنه،لحظاتی به فریادش
میرسی که اصلا به فکرش نمیرسیده
خدایا یاریم کن از چشمت نیوفتم
خدایا کمکم کن مصلحت طلب نباشم
بار خدایا به فریادِ سکوت هام برس...!

خدا

mohammadshayan

 


نوشته شده در شنبه 93/7/19ساعت 1:29 صبح توسط mohammadshayan1 نظرات ( ) |

من صادقانه روز تولدم بغض میکنم
وقتی تو اینچنین کودکانه شاد و سرخوشی
وقتی پر از زندگیو شوق رویشی
از هرچه کادو و تبریک و عید...متنفرم
از عکس عصبانی امام،فحش های رو دیوار
از نیمکت و کلاس،کیف،کتاب،خودکار
از زنگ تفریح و معلم پرورشی...متنفرم
از این همه تنفر "متنفرم"...متنفرم

(نفرت اصلی ترین دلیل واسه پیشرفت!)

18سالگی

سلام علکم بالاخره یه برگ از دفتر زندگی منم کنده شد و نوشته شد به پای دنیا... 18 بر هیچ به نفع دنیا!! خداروشکر بدک نبود روز تولدم قابل تحمل بود؛چون اصولا خیـــــــلی آدم تیزی ام و زود متوجه میشم که اطرافیان زور میزنن خوشحالم کنن یا عده ای له ام کنن... و متاسفانه یا خوشبختانه موتور تلقین کننده ام خوب کار نمیکنه و تلقین نمیکنم که خرم و حرف دلمو میکوبم تو صورت طرف!! وقتی مکان ایده آلت با دیگر ذهن ها متفاوت باشه وقتی به اهداف کوته فکران اطرافت بخندی وقتی به پوچیه دلبستگی های آدمکای دنیات افسوس بخوری کلا بدبین میشی به پدر به مادرت به عشقت عشق که چه عرض کنم به گریه کننده ی شبانه ت(منظورم افراد مثل خودم هستشا نه صرفا خودم)! آره شب تولدمه عزیزترین شبمه چون یه گام ازین سراب دورتر شدم و به سلطان حقیقت و ملکوت خداوندی نزدیکتر شدم... کلا رفقا لطف داشتن بهم چه مجازی تو فیس و شبکه های اجتماعی چه رو در رو و حضوری از جمله میلاد،مریم،هستی،ندا،خونوادم و دوقلوهای گلم که واقعا در حد توان خودشون خواستن دلشادم کنن هرچند سعی کردم واسشون فیلم بازی کنم که شادم اما خب مهم این بود که فک کنن لحظه ای شادم کردن تا دلخوشی داشته باشن

کیک تولد

این بغض و سکوت های شب تولد ربطی به عشق یا دل و جنس مخالف نداره کلا کسی که خودشو شناخته باشه و درونگرا باشه محاله شب تولد تو دلش شاد باشه... شاید همه موقع فوت شمع کیک تولد پول و مدرک و موفقیت و خوشبختی و... آرزو میکنن اما من بلند فریاد زدم:داداش بابکم آزاد شه و نوکریشو بکنم! همین ... تنها دلخوشیم شاید آرزوی عجیبی بود ولی به قول بهرام: اون چیزایی که واسه تو ارزشن،واسه من فقط یه جورایی چرخشنپوزخند !!!عشق؟سیگار؟مشروب؟داف؟ماشین و گردش؟ هه خوش باش!! آفرینخوشیه من نه با مشروبه نه با ج...... فقط با یه چیزه:له کردنه بدخواهام که این امر با اومدنه داداش بابکم میسر میشه تا همه جوره مدیریتم کنه؛ببخشید اگه دیر پست تولدم رو آپ کردم درگیر کارای ثبت نام دانشگاه بودم آخه با بابام رفتیم تهران و با خیلیا مشورت کردیم حتی تا اجاره کردن خونه تو حصارک تهران هم پیش رفتیم اما دکتر نعمتی و عبداللهی (رفقای بابام) منصرفم کردن و رفتم شرایط محرمانه ی مهندسی هسته ای دانشگاه علوم تهران رو خوندم نوشته بود:بعد تحصیلات ممنوع الخروج میشم،فقط دوره ی کوتاهی میفرستن روسیه واسه دوره دیدن؛بعدش میفرستن نیروگاه بوشهر تا اخر اونجا!!! اجازه ی تحصیل تو کشور دیگه رو هم بخاطر دلایل امنیتی نداری! و تو شبکه های اجتماعی عضو نمیشی و هر سایتی بری کنترل میشی؛تو بیرون هم تحت کنترل! خب خداااااییش مگه کسخولم برم؟!؟! انصافا من با این همه افکار ممیزی و خط قرمزی میتونم بگم: بله قررررررررررررررررررربان!؟ به ولله نمیتونم درسته 20میلیون حداقل حقوق میده اما به قیمت تباه شدنه زندگیم؟! به قیمت لگد کردنه شرفم؟! شرفم قیمتش از ماهیانه20میلیون تومن خیلی خیلی بیشتره! قید تهران رو زدم تنها و تنها بخاطر این موضوع؛خدا شاهده بابام گفت:شایان موفقیتت مهمه فکر هزینه ش نباش،فقط هر کدومو دوس داری برو! منم بعد مشورت با جناب دکتر حاضر شدم کارشناسی رو تو محقق اردبیل فیزیک هسته ای بخونم و ارشد و پی اچ دی رو یا به پاریس برم یا استانبول؛ این دو شهر قطعیه... بابام دنبال کارای معافیتم هستش و خودمم کلاس مکالمه ثبت نام کردم باید 3سال زبانم فول بشه . شاید باورتون نشه دروس دانشگاه رو مدل کنکوری پیشخوانی میکنم تا از کلاس جلوتر باشم بااااااید معدل الف بیارم... درسته بابام تو خیلی جاها نابودم کرد اما باز خدارو شکر اینو درک میکنه که آینده ی من اینجا نیس باید جون و عمر و آینده م رو وردارم و برم همه کارا آماده س فقط میمونه معافیتم و طی ترم های کاردانی و کارشناسی

غرور پرواز

چارلی چاپلین:اگه زندگی100دلیل برای گریه داشت،تو1000دلیل برای خندیدن بیآور!!!بلبلبلو

 


نوشته شده در پنج شنبه 93/7/3ساعت 2:50 صبح توسط mohammadshayan1 نظرات ( ) |

آهنگم بهترین آهنگ سال هستش

البته به نظر من و به نظر خیــــــلیا؛

ربطی به پستم نداشت اما خواستم

قبل تولد 18سالگیم(2مهر) با این

آهنگ حرف دلمو بگم مخصوصا تو

این روز که22 شهریوره ... تبسم

 

به یادت بیار سکوت و بی کسیمو یادت بیار
این بغضِ لعنتی مو یادت بیار
این گریه زاری هامو یادت بیار
یادت میاد ؟ می گفتی آسمون اگه زمین بیاد
همیشه عشقمی دوست دارم زیاد
هنوز از این دروغ تو خوشم میاد
می بخشمت به اون کسی که میپرستی میدمت
میرم با اینکه مهربون ندیدمت
با اینکه می کشه منو ندیدنت
می بخشمت تو رو با بغض و گریه ساده می کنم
تو یادگاری هات خلاصه می کنم
می رم که با خیالت عاشقی کنم

 

"سامان جلیلی _ حرف دلم _آلبوم پرتگاه"

گریه ی مرد

سلام؛خداروشکر یه فرصت دیگه شد واسه حرف زدن و قورت ندادن حرفا... خدارو هزار مرتبه شکر شرمنده نشدم و از فیزیک هسته ای محقق اردبیل قبول شدم اما نمیخوام برم شاید خیلیا آرزوی دانشگاه محقق رو داشته باشن اما من نمیرم چون آینده ی من تو این شهر نیس برام مهم نیس تو شهر دیگه ای چه زجرایی بکشم تو تنهایی؛مهم اینه بخاطر پیشرفت و موفقیت همه چیزم رو قربانی کنم؛ دیشب یکی از بهترین شبای عمرم بود که خوشبختانه از مهندسی هسته ای دانشگاه علوم و تحقیقات تهران وااااایوااااایقبول شدم شاید در نگاه اول رشته های فیزیک هسته ای و مهندسی هسته ای یکی به نظر برسن اما فیزیکش یکم سطحش پایین تره و باید تا دکترا بری تا استاد دانشگاه شی همین؛اما مهندسی گرایش پیدا میکنه به انرژی هسته ای و راکتور هسته ای که این رشته تنها تو5 دانشگاه ایران هستش :دانشگاه:شریف،شهید بهشتی تهران،دانشگاه تهران،دانشگاه شیراز،علوم و تحقیقات تهراندوست داشتن که من از همین آخریه قبول شدم یعنی آرزوی هر داوطلب کنکوری ریاضی فیزیک؛ این رشته همون رشته معروفه هستش که معدود افراد میتونه بخونتش همون دانشمندایی هم که ترور شدن همین رشته بودن...(خدا به خیر کنه...) خلاصه اینکه عرض کنم خدمتتون:کور شود هر آنکه نتواند دید... واقعا بخودم افتخار میکنم بعد یه سال جون کندن از بزرگترین و مجهز ترین دانشگاه ایران قبول شدم به یاری بزرگان و رفقا:سرگرد فلانی و 3تا دکتر عزیز که واقعا حق به گردنم دارن تا عمر دارم؛فقط به سرگرد و سروان عزیز(رفقای صمیمی بابام) قول شرف دادم در مورد یه سری مسائل که خودمو کنترل کنم که کمی تا قسمتی هم مربوط میشه به قلمم و این وب چون واقعا رشته م بازی با دم شیر هستش!!!!!!خیلی خنده‌دار و دقیقا تو دهن اژدها رفتم مهمونی...!!!پوزخندپوزخند


بازی با دم شیر

 

بالاخره قربانی کردن هام تموم شد قربانی کردنه دلم،غرورم،عشقم،دلخوشیام همه و همه تموم شد یه بی دلخوشیه تمام عیار... اما این حرف به این معنا نیس که افسرده ام نه اتفاقا قرص و محکم واسه موفقیت میجنگم حتی تو بزرگترین و سخت ترین شهر ایران واسه منه شهرستانی...گیج شدمنکته بین میجنگم واسه هدفم و آرزوهام و له کردنه خیلیا؛ مهم اینه یه سری افراد له تر و له تر بشن تا عظمت خدارو بیشتر درک کنن تا عظمت آیه های آل عمران رو بیشتر درک کنن آیه هایی که به خداوندیه خدا قسم خوردن هیچ نامردی و بی شرفی بی پاسخ نمیمونه؛ولی من باید به راهم ادامه بدم تنها،با دل سنگ،با غرور، بی عشق،بی دلخوشی،باید ادامه بدم؛گرگ تر شم بی دل تر شم تا بالاتر برم محاله کسی رو به حریم خصوصیم تو دانشگاه راه بدم چه دختر چه پسر چون یه غد شدم نگو و نپرس ؛با همه خاطراتم میرم،با همه ی گریه هام خنده هام میرم ؛میرم تا از نو ساخته شم برگردم... برامم هیشکی و هیچی مهم نیس فقط و فقط هدف قبلا گفتم بازم میگم: فعلا هدف مهمه ولی وقتش میرسه زندگینامه ی بعــــضیا رو پاره کنم... (از همین الانم یه 70میلیون تومن دارم جمع و جور میکنم واسه این جمله ی آخریخیلی خنده‌دار)

اینم یه سری عکس ها از دانشگاه علوم و تحقیقات تهران که تله کابین و هتل و کافی شاپ و اتوبوس خط واحد و بیمارستان و مسجدش(3طبقه) داخل دانشگاهش منو کشته...!پوزخندپوزخند

یکی از دانشکده های دانشگاه    مسجد دانشگاه

یکی از دانشکده های دانشگاه

*سوگند به نفس و آن کس که آن را درست کرد
سپس پلیدکارى و پرهیزگارى‏اش را به آن الهام کرد
که هر کس آن را پاک گردانید قطعا رستگار شد
و هر که آلوده‏اش ساخت قطعا درباخت
شمس آیه 7-10*

 

خدایا یاریم کن پاک برم و پاک برگردمتبسم

 

 و حرف آخر:

داداشی من به جایی میرسم که واسه

دیدنم باید سر و دست بشکونی...! "ش.ن"


نوشته شده در شنبه 93/6/22ساعت 11:44 عصر توسط mohammadshayan1 نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5      >

Design By : Pichak