سفارش تبلیغ
صبا ویژن


پـــرواز بــه یــجــای دیــگــه

بیوگرافی نیس...شاید یه جورایی از در

گفتن که شایـــــــــــــد دیوار بفهمه !

 

رستنی ها کم نیست، من و تو کم بودیم
خشک و پژمرده و تا روی زمین خم بودیم
گفتنی ها کم نیست، من و تو کم گفتیم
مثل هذیان دم مرگ، از آغاز چنین ور هم و بر هم گفتیم
دیدنی ها کم نیست ، من و تو کم دیدیم

سلام برو بچ چه خبرا؟!
دوس ندارم حرف تکراری بزنم پس راجب حال و احوالم توضیحی نمیدم... دیشب بالاخره بعد از دوبار کنسل شدن کنسرت مازیار موفق شدیم و پای آهنگاش و عاشقانه هاش نشستیم. میخواستم پست لاو و دیسلاو بذارم اما ازونجایی که تو هفته ای که گذشتیم سالگرد استاد فرهاد مهراد بود (9شهریور)گفتم یادی از ایشون و هدف ایشون و سکوت ایشون بکنم.

فرهاد مهراد

بدون شک فرهاد آقای صدای تاریخی موسیقی ایران بوده و هست فرهادی که موقع رژیم شاه برضد شاه و ساواک خوند و بعد سال ها تلاش به آرزوش رسید اما دقیقا حسی شبیه دکترشریعتی داشت؛اینکه یک عمر زور زد به انقلاب برسه اما اونی که میخواست نشد و قضیه ی همون چاه و چاله هستش! فرهاد بعد انقلاب در مقابل پیشنهاد اینکه باید موافقی و دفاع مقدسی و انقلابی بخونه ترجیح داد منزوی و گوشه نشین بشه و با وانتش بار بری کنه و مدتی هم مسافرکشی کنه ؛ راضی شد بمیره اما خدای خودش رو با رفاه و ثروت عوض نکنه... فرهاد که از بچگی با 3تا رفیق ارمنی و مسیحی خودش بزرگ شده بود(چون خونوادشون مذهبی بود و ساز زنی ممنوع بود خونه ی همسایه هاشون پنهونی تمرین میکرد و ساز های رفقاش رو اجاره میکرد با پول تو جیبی هاش آخه تو خونه شون بخاطر مطرب قلمداد شدنش سازش رو شیکونده بودن) فرهادی که مذهبی آنچنانی نبود اما به دختری تجاوز نکرد تا روز مرگش حتی یه بارم نمازش قضا نشد چون فقط خدای دنیای خودش حرفاشو میفهمید 

 

فرهاد مهراد

 

کسی که تا اذان صبح ترانه سرایی و راک میزد و اذان صبح نمازش رو میخوندوااااای و چند ساعت میخوابید و باز دوباره این چرخه تکرار میشد؛ فرهاد به دین و حکومتی اعتراض نمیکرد فقط و فقط به مرگ انسانیت اعتراض میکرد براش مهم نبود کی سرنگون شه و کی بر سر کار بیاد چون هدفش مقدس بود؛ دقیقا مرام افراد بزرگ تاریخ امیرکبیر ها دکترشریعتی ها و... برای انسانیت نفس میکشید قدم ورمیداشت. هیشکی شاهد گریه هاش تو 7سالی که سکوت کرد و نه مصاحبه کرد نه خوند نبود؛هیشکی درکش نکرد؛کسی که خودفروشی فکر فروشی قلم فروشی سبک فروشی نکرد و حاضر شد روز به روز نابود بشه اما مصلحت طلب نشه! کسی که وقتی بعد از سال ها کنسرت اجرا کرد همه ی طرفداراش خشک شون زده بود از دیدنه فرهاد داغون موهای سفید و کوتاه شده! اما این فرهاد بود که با گونه های خیس عاشقانه هاش رو واسه وطنش فریاد میزد

فرهاد مهراد

فرهاد :

ای کاش آدمی وطنش را همچون بنفشه ها

می شد با خود ببرد هر کجا که خواست...!


نوشته شده در جمعه 93/6/14ساعت 9:31 عصر توسط mohammadshayan1 نظرات ( ) |

سلام رفقا امیدوارم دلخوشیاتون ته نکشیده باشه :-)
جاتون خالی تو این هفته همه ش کارم تو مطب دکترا گذشت یه خبر خوب اینکه:قلبم و دریچه ش بعد سال ها خوب شد به کوری چشم خیـــــــــــــــلی ها دیگه خلاص شدم از دست قرص هام دریچه ش خداروشکر بخاطر ورزش های قدرتی و بدنسازی دیگه تنگ نیست و گشاد شده خدارو صد هزار مرتبه شکر نمیدونم شاید حکمتی داره که 2سال عذاب کشیدم بخاطر قلبم و دقیقا بعد کنکورم خوب شد!! بدون شک حکمتی داره شاید خدا خواست طعم خرد شدنه دل رو بکشم و یه سری درس ها بگیرم ولی بقول انیس تو سریال ستایش: شاید خدا منو بخاطر گناهی که کردم عذابم داد و الان که خوب شدم حتما منو بخشیده ! بعد خبر و نوار قلبی خوب شدنه قلبم ذوق زده بودم داش رضا گفت بریم مسابقه فوتبال بهت نیاز داریم منم وسوسه شدم بعد مدت ها رفتم و بی انصاف ها جوری زدنم که پای چپم باز ترک خورد و توی گچ!! اینم از شادیه ما واسه خوب شدنه قلب...بیخیال اونم خوب میشه توکل بر حکیم ترین حاکم؛یکم نا امیدم باز دلیلشم دقیقا میدونم بخاطر دوریه چند هفته ایم از قرآن هستش...

الله


راسی تا یادم نرفته جواب یه سری کامنت هایی رو که حذف شون کردم یا عدم تایید زدم اینجا میخوام بدم:ببینین من نه خودمو زدم به رنگ و مسیر دیگه و نه به طرفی خم شدم اسکول هم نشدم با حفظ کردنه کل ترجمه قرآن؛من قرآن رو حفظ کردم چون کامل ترین کتابه حفظ کردم تا احدی با والضــــــــــــالین کشیدن خرم نکنهپوزخند؛حفظش کردم تا وقتی با یه نفر دو کلمه حرف میزنم از آیه و قرآن واسه تایید حرفاش استفاده نکنه چون میدونه پای ترجمه آیات وسط بکشه با استدلال میکشم تو دهنش! مگه میشه کسی سوره ی مومنون رو درک کنه و بره زنا کنه!؟ مگه میشه کسی سوره ی آل عمران رو درک کنه و به رفیقش خیانت کنه و پایین بکشتش!؟ قرآن نه کتاب افسانه ای هستش که ماوراءالطبیعه باشه نه به منفعت کسیه... متاسفانه به طرف کسی کشـــونده میشه؛ برای مثال تو سوره ی نساء بخش عفاف و حجاب گفته:لباس زن نباید چسبان باشه نباید برآمدگی سینه و پایین تنه ش معلوم باشه نباید تحریک کننده باشه... کجای قرآن نوشته چادری باید باشه؟!؟!؟!؟ یه سواله خیلی ساده فقط بگین کجای قرآن لفظ چادر اومده و نقاب و رو بند و دستکش و ... اومده؟ آخه نوکرتم همین کارا رو کردی که یه دختر16ساله با چادر و بی آرایش میره مدرسه و موقع خارج شدن از مدرسه میره دستشویی و 2کیلو آرایش میکنه!!! قرآن و اسلام دین استدلال هستش نه زور دین خدا هستش نه بنده ی خدا کافیه یه بار تجربه کنین به دوتا دختر شماره بدین تو خیابون یکی چادری باشه یکی مانتویی؛به شرفم قسم چادریه احتمال گرفتنش بیشتره چون از بچگی احساسش خفه شده سرکوب شده عفاف و حجاب عالیه اما نه با زور اگه با زور باشه خب تو خیابون به زور جمعش میکنی ازینور عکسای لختش رو میذاره فیس بوک!! خیلی چیزارو تو قرآن میخونی و درک میکنی اما نمیشه هضم کنی عصبی میشی قلبت ناراحتی پیدا میکنه خود خوری میکنی چون به نظر من قرآن سیاسی ترین و جامع ترین کتابه کاش به جای والضالـــــین کشیدن ها برامون سوره ی نور رو شرح میدادن از بچگی تا عاشق خدامون بشیم خدایی که از من به من نزدیک تره خدایی که خودش گفته اگه بنده هام بفهمن چقدر دوسشون دارم از خوشحالی سکته میکنن! خدایی که به ظالمان به منفعت طلب ها با وجود ستم هاشون باز عمر داده تا شایـــــــــــد آدم بشن و توبه کنن

کلا حافظان قرآن به 3 دسته تقسیم میشن:

دسته اول:عین گااااااااو فقط حفظ میکنه و براش مهم نیس قصه حسن کچل رو میخونه یا حرفای خداش رو فقط میخواد حفظ کنه و از دید جامعه با تقوا به حساب بیاد.که این دسته از سگ کمتره!!
دسته دوم: مو شکافانه میخونه و حفظ میکنه تک تک کلمات رو درک میکنه و وقتی به تناقض بین قرآن و اسلام حال حاضر میرسه و جامعه رو میبینه نمیتونه جلوی خودشو بگیره و از همه متنفر میشه و فقط خدارو تو دلش میخواد فقط و فقط خدا نه حسابداران دفتر مالیاتِ خدا !! و شروع میکنه به ضد بدی ها نوشتن و گفتن و خوندن و همه چیز رو زیر سوال بردن مثل ش.ن و آخرشم چون حرف راس رو میگه جرمش میشه ارتداد و حتی حافظ بودنه کل قرآنش رو هم زیر سوال میبرن!!
دسته سوم: میبینه میفهمه اما فقط خودخوری میکنه و امیدواره به ظهور یه منجی یه امام یه یاور که خودش بیاد فریاد بزنه کی مرتد هستش کی مومن واقعی کی حمله و حسابدار مالیات دین!!! فقط به امید اون روز زنده هستش و تو تنهایی هاش بین جمع تو هر لحظه تو رانندگی تو خوردن آشامیدن راه رفتن فقط با خداش حرف میزنه این فرد ناراحتی قلبی پیدا میکنه... نمیتونه عاشق شه از رو عزت نفس محکوم به غرور میشه از رو اعتقادات رئالیسم بودنش محکوم به ارتداد میشه اطرافیان قبولش ندارن به مهمونی ها دعوت نمیشه رفقا جواب تلفنش رو نمیدن تنها به جرم اینکه فروشنده ی شرف نیس و تنها جلوی خدا خم و راست میشه

یاد جمله ی حلاج افتادم موقع دار به جرم بی دینی:
اگر مقبول بود به رد خلق مردود نگردد، و اگر مردود بود به قبول خلق مقبول نشود.

پس خدارو دریاب نه بنده ی خدا رو؛آخرش که چی؟!یعنی چی؟ باشه عزیز من میمیرم مثل یه مرد اما تو زندگی کن مثل ترسو ها...بلبلبلو آفرین آخرش اینه که به صورت حلاج و حلاج ها وقتی از چهارپایه میره بالا سنگ میزنیآفرین و لحظه شماری میکنی واسه جون دادنش...آفرینآخرش که چی؟!اصلا عمر نوح و صبر ایوب و گنج قارون و ملک سلیمان مال توآفرین  آخرش که چی؟!؟!؟!؟تهوع‌آورتهوع‌آور

منصور حلاج

حرف آخرم،آخرین حرف حلاج:

اناالحق و الحق و حق و حق تبسم


نوشته شده در جمعه 93/6/7ساعت 2:50 عصر توسط mohammadshayan1 نظرات ( ) |

حیفه نخونین

این پست یکم فازش سنگینه چون فاز

سبک رو باد برد!!! فقط زود قــضــــــاوت

نکنین و کامل بخونین... مخسیبووووس

 

خط صاف جای دو تا چشام

انگار سالهاست این اتاق خالی و راکده

هیچ صدایی نمیادشو کاملا ساکته

یه چیزی بم میگه پسر واقع بین باش

خودتی و خدات پس واقعی باش

تو نداری چیزی که بخوای از دست بدی

پشت کردی به زندگیت از خستگیت

آره بازنده منم که همه چیشو داده

یه بی جـَـنـَـم که زندگی کردن از سرش زیاده

مگه حق نشستی؟ پس بزار بیام پیشت

مَشتی(خدا)پس جواب به بَندت چی میشه؟

من یه چهرم حاجی با صد تا نقاب

تو نمیتونی ببینیش حتی به خواب بلبلبلو

شبا فکرمو جوییدم و با غصه هام خوابیدم

اعتراف: آره زندگی من زیرت زاییدم! وااااایوااااای

یه آرزوی مزخرف

نمیدونم از کجا شروع کنم این اعتراف رو یه اعترافی که شاید تلخ تر از زهر هستش شاید تلخ تر از خیانت دیدنه عیسی مسیح شاید تلخ تر از نامردی که بابک خرمدین از صمیمی ترین رفیقش دید و تمام غرورش له شد و خواهر و مادرش رو جلو چشاش بوووووووق ...! شاید تلخ تر از ناله های شبانه ی علی روی دهنه ی چاه شاید تلخ تر از پک زدنه با حرص حسین پناهی به سیگارش با وجود اینکه کامل آگاه بود که روز به روز با ریه ی سوراخ شده به مرگ نزدیک میشه؛شاید تلخ تر از دانشجویی که با هزار امید اومده بود اردبیل درس بخونه و شبونه 3مرد بردنش داخل مغازه و کرکره رو بسته ن و به زور دختریشو ازش گرفتن دختر هم از رو آبروش رفت دستشویی و با شیلنک آب خودشو خفه کرده! شاید تلخ تر از جوونی که به پاهای3آشغال میوفته تا اون و عشقش رو به جرم نامحرمی به آگاهی نبرن! شاید تلخ تر از فریاد های گالیله تو کلیسا !
نمیدونم کجای اعتقاداتمم نمیدونم چی میشه آخرش ولی مهم اینه ادامه بدم آره یه بازنده م بازنده ای که به این قمار ادامه میده تا شاید روزی ببره قماری که واسه برد باید جلو یه مشت عقده ای خم و راست شه؛پس من تو این قمار باید ببازم باید باخت رو قبول کنم تا رنگ خودم رو حفظ کنم باید برد رو قربانیه شرفم بکنم... واسم مهم نیس رنگ اطرافم چه رنگیه سبز یا بنفش پوزخند پوزخند! مهم اینه رنگ خودم رو از دست ندم ؛من انقدر تو پیله ی خودم کرم میمونم تا شاید روزی پرواز رو یاد بگیرم تا روز پرواز محاله از پیله بیرون بیام ...یعنی چی؟


سیگار بعد چای و چای بعد سیگار


از بچگی سیگاری هارو دوس داشتم اما از سیگار متنفر بودم؛زندانی هارو دوس داشتم اما از زندان متنفر بودم؛عاشق هارو دوس داشتم اما از عشق متنفر بودم... خیلی دلم میخواد سیگار بکشم اونقدر بکشم که چشام وا نشه اینو از ته دل میگم هوس یه نخ ماربِلو کون قرمز دوست داشتنکردم که دم پنجره روشنش کنم و تنهاییم رو تو دودش ببینم اما باید سرپا بمونم باید کاری رو نکنم که دقیقا قمار گردونه این بازی میخوادش باید زنده بمونم به هر قیمتی... مهم نیس ببرم یا ببازم فقط باید سرپا بمونم و علفی نشم ؛ باید خنجر عقده هامو تیز تر بکنم بدون اینکه به کسی فرو کنمش.بیچاره کسایی که کم آوردن و به باخت قانع شدن و علفی بودن رو قبول کردن ولی انسان چقدر باید پَست باشه که امیدی به برد نداشته باشه؟! شاید روزی جف شیش آوردیم... من سیگاری نیستم حتی یه بارم لب به قلیون نزدم ولی آرزومه روزی خودمو قانع کنم که نفرت از سیگار رو تو دلم از بین ببرم؛ من باید گرگ باشم یه گرگ هیچوقت دلبستن بلد نیس؛یه گرگ گریه بلد نیس؛یه گرگ واسه عزیزتریناش حتی جونشم میده و لیس شون میزنه اما دشمنانش رو جر میده و میدره...! داغونم از علفی هایی که دارن جزغاله میشن تو آتیش این قمار،از مادرایی که تو یو تویوب اعتراف میکردن که بخاطر کمک خرجی شوهرشون و پول مدرسه بچه شون شبی 50 تومن خودفروشی میکننوااااای... از مادری که با گریه اعتراف میکردیعنی چی؟؛از مادر اهل غزه که تو اخبار مرگ فرزندش زیر موشک رو با گریه فریاد میزد. باید به این قمار ادامه داد اما نه با خریت نه با گاویت!!!

 

نشو هیزم آتیشِ جنگ // پاشو در رو از عرصه تنگ

دل نبند به هر انی // فکر نکن که برتری

خــیـلیا که از من سرن و // اما الان موندن عقب خیلی خنده‌دار چون

من تنهام خداست پشتم و // سختیا رو تو راه کشتم

تو متکی به همین باش و // دست بذار رو زمین پاشو

 

باورش کن آیه های من شریفه داداش 

 

....

"mohammad shayan"



نوشته شده در جمعه 93/5/31ساعت 6:42 عصر توسط mohammadshayan1 نظرات ( ) |

شده شبیهِ تو،تمامِ بی کسیم
میخوام که یادت بیاد
به سمتِ من اگه،دلت قدم نزد
بذار خیالت بیاد
نگاهِ خیسِ من،به یادِ تو هنوز
یه ابرِ بارونیِ
این بغضِ لعنتی،توو خاطراتِ من
یه عمرِ زندونیِ
برایِ من کسی،شبیهِ تو نبود
توو خلوَتم با منی
با جایِ خالیِ،همیشه بودنت
دوباره زخم میزنی
بدونِ تو همیشه این،سکوتُ و بی کسی شده
تمامِ لحظه هایِ من
نبودیُ و خیالِ تو،تمامِ خاطراتِ تو
نوشته شد به پایِ من

 

اگه به سمت من دلت قدم نزد بذار خیالت بیاد

تو خلوتم با منی


سلام چطّورین؟ من که بدجور کم حوصله شدم همه
چیز کسل کننده میاد و لحظه شماری میکنم از
ارومیه یا تبریز قبول شم و برم فقط و فقط20
روز موند؛نمیخواستم باز تریپ قدیم وردارم
و مثل قبل عاشقانه و لاو بنویسم ولی خب چند
روز پیش داشتم رانندگی میکردم فلش ماشینم رو
پلی کردم یهو آهنگ خیال از ســامان جلیلیدوست داشتن 
اومد راستش فول آلبومش رو انداخته بودم تو
فلش و اصلا این یکی رو نشنیده بودم؛هی ری پلی
کردم و خوند و خوند تا بالاخره بعد از ماه ها
یه آهنگ پاپ چشامو خیس کرد!! بعد از ماه ها
واسه غیر خدا و غیر مولا علی گریه کردم واقعا
فوق العاده خونده بالاخره بعد4سال تونست مجوز
آلبوم پرتگاهشدوست داشتن رو بگیره و دو هفته آینده
میاد بازار؛این پست رو خارج از غرور و گرگ
بودن گذاشتم به یاد روزی که 55 دقیقه تو زمان
حال زندگی کردم آخه اونایی که از اول وبلاگ
تا امروز همراه منن خوب میدونن من همیشه
یا تو زمان آینده زندگی میکنم یا تو گذشته!
ولی تو این 18سال فقط55دقیقه تو زمان حال
زندگی کردم که اونم فردای عیدفطر بود تو سالی
که عید فطر به 23مرداد افتاده بود...
به یاد اون روز:


یه درد دلی ادبی از زبان خودم و البته زیباترین

بخش کتاب بوف کور از صادق هدایت عااااااالیه


مرا به خاطر دارد...؟

نمیدانم اما همچنان باید چهره ی 

دلبندش را بر روی تک تک لحظاتم بکشم

که مبادا روزی مرا بخواند و نشناسمش

میدانم که تا ابد رفته است

سفری عمیق و هولناک

بازگشت نزدیک است

و من به این دلخوشی دلسپرده ام!

چه دلبستگی احمقانه ای

من همچنان لحظاتم را با یاد او صیقل میدهم

بلکه از آن آیینه خود را بشناسم

همچنان به کشیدن ادامه میدهم 

چون آن سرو،زیبا

چون آن کوه،پایدار

بی شک بازگشت نزدیک است

بازگشتی لذت بخش

و میعادگاهی برای معهدان و عاشقان

"محمدشایان"

 

حرفای صادق هدایت بعد از تـکه تـکه کردن بدن

معشوقه ی خودش و دفن آن زیر خاک در کتاب

بوف کور عااااااالیه (البته کل کتاب ایهام هستش

هم عاشقانه... هم سیاسی)

 

تنها

صادقانه ترین متنم تو این3سال هستش...

افکار پوچ؟!باشد،ولی از هر حقیقتی بیشتر مرا شکنجه میکند-آیا این مردمی که شبیه من هستند که ظاهرا احتیاجات و هوا و هوس مرا دارند برای گول زدن من نیستند؟آیا یک مشت سایه نیستند که فقط برای مسخره کردن و گول زدن من بوجود آمده اند؟آیاآنچه که حس میکنم،میبینم و می سنجم سرتاسر موهوم نیست که با حقیقت خیلی فرق دارد؟من فقط برای سایه خودم مینویسم که جلو چراغ بدیوار افتاده است باید خود را بهش معرفی کنم. در این دنیای پست پر از فقر و مسکنت ،برای نخستین بار گمان کردم که در زندگی من یک شعاع آفتاب درخشید-اما افسوس این شعاع آفتاب نبود بلکه فقط یک پرتو گذرنده،یک ستاره پرنده بود که بصورت یک زن یا فرشته به من تجلی کرد و در روشنائی آن یک لحظه فقط یک ثانیه همه ی بدبختیهای زندگی خودم را دیدم و به عظمت و شکوه آن پی بردم و بعد این پرتو در گرداب تاریکی که باید ناپدید بشود دوباره ناپدید شد-نه،نتوانستم این پرتو گذرنده را برای خودم نگهدارم.یعنی چی؟
سه ماه-نه،دوماه و چهار روز بود که پی اورا گم کرده بودم،ولی یادگار چشم های جادوئی با شراره کشنده چشمهایش در زندگی من همیشه ماند-چطور میتوانم اورا فراموش کنم که آنقدر وابسته به زندگی من است؟نه،اسم اورا هرگز نخواهم برد،چون دیگر او با آن اندام اثیری باریک و مه آلود با آن دو چشم درشت متعجب و درخشان که پشت آن زندگی من آهسته و دردناک میسوخت و میگداخت،او دیگر متعلق به این دنیای پست درنده نیست-نه اسم اورا نباید آلوده به چیزهای زمینی بکنم.بعد از او من دیگر خودم را از جرگه ی آدم ها،از جرگه ی احمق ها و خوشبخت ها به کلی بیرون کشیدم و برای فراموشی به شراب و تریاک پناه بردم-زندگی من تمام روز میان چهار دیوار اطاقم می گذشت و میذرد- سرتاسر زندگیم میان چهار دیوار گذشته است!

"بوف کور / صادق هدایت / بمبئی _ هندوستان / سال1315"


نوشته شده در جمعه 93/5/24ساعت 1:21 عصر توسط mohammadshayan1 نظرات ( ) |

چوب خدا صدا نداره... اگه فقط یدونه به مرد بخوره

میفهمه از کجا خورده ولی اگه به نامرد و نفهم صد

تا بخوره محــــــاله بفهمه!!(مدیونی فک کنی که مخاطب خاص داشتشوخیپوزخند)

 

گرگ باش ! مغرور ! بر شب پادشاهی کن ... میخوای خنجر بزنی از روبه رو بزن ... مثل گرگ تعصب داشته باش ، مثل گرگ حتی به شیر هم رحم نکن ... مثل گرگ رو در رو حق بگیر ... به مانند گرگ باش ... دوستانت را لیس بزن ، دشمنانت را گاز بگیر ... گرگ باش دشمن را بدر ... در برابر سگان ولگرد بی تفاوت باش ... آنها با پارس کردن های بیهوده زنده اند ... گرگ باش ... بی اعتماد باش ... بی اعتنا ... همیشه با گله اما تنها ...مثل گرگ مغرورانه زوزه سر بده...مغرور باش

"صفحه ی فیس بوک شاهین .ن"

گرگ باش

(آهنگم فوق العادس به هیچ وجه از دست ندینش از من گفتن بود...!)


هِلو مای فرندززززززز الان که خیلی افراد این پست رو میخونن بخاطر نتایج کنکور کلا یا دپرسن یا توپه توپ ولی من خدااااااییش به جان مامی جونمشوخینمیدونم الان شادم یا غمگین! خب از اعلام رتبه ام که معذورم ربطی هم به خوب یا بد بودنش نداره از قبل هم به مامی قول داده بودم که رتبه ام هرچی باشه دقیقش رو به هیشکی نگم فقط اینو میگم که نتونستم رتبه ی آزمون جامع سنجش م رو که 4500 بود و ادبیات و عربی رو 100 زده بودم رو نتونستم تکرار کنم شاید باورتون نشه به نصف ادبیات و عربی وقتم نرسید سر کنکور!!! دقیقا همون درسایی که برگ برنده ام بودن!بیخیال خدارو شکر مثل بعضیا 53000تاییوااااای وااااایو مثل بعضی داداش مشتی ها 135000وااااای و مثل بعضی طبل های تو خالی 70000 وااااای و بقیه نابغه ها رکورد شکنی نکردم!!!!!خیلی خنده‌دار خیلی خنده‌دارخیلی خنده‌دارخدارو شاکرم به خیلیا خیلی چیزا اثبات شد من فکر نکنم از مهندسی روزانه مکانیک تبریز قبول شم ولی انتخاب رشته رو کردم و خبرای خوبی در راهه؛خداییش واسم جالبه کسایی که ادعای درومدن از پزشکی رو داشتن رکورد شکنی کردن فاصله چندانی با رتبه ی پزشکی ندارن فقط و فقط 2 رقم از رتبه شون رو حذف کنی شااااااااااااید از شبانه ی پزشکی قبول شن...!خیلی خنده‌دارخیلی خنده‌دار  تو انتخاب رشته شهر های ارومیهپوزخند و تبریز و اردبیل رو زدم واسه رشته های:فیزیک هسته ای،مکانیک،معماری،عمران،مهندسی شیمی(پتروشیمی کارخانجات) خلاصه عالیه عالی نبود ولی خدارو شاکرم زیر زمینی با نور چراغ قوه همه ی ادعاهای آقایون رو له کردم همون شایانی که التماس میکرد توروخدا یه جمله بهم شیمی یاد بدین!!!

این آیه هم مخاطبش یه عده هستش که اگه معنیش رو بفهمن؛

از فحشن نامــــــــوسی بدتره براشون... البته اگــــــــه بفهمن!پوزخند

قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ

 

درسته هیشکی ازم این رتبه رو انتظار نداشت و هنوزم رفقای مدرسه باورشون نمیشه ولی من بخاطر زحماتم انتظار داشتم حداقل زیر4000بیارم ولی باز شکر لابد صلاحم در این بوده... مولا علی فرموده به باخت و سرافکندگی کسی افتخار نکن و شاد نباش منم انصافا از ته دلم میگم شاد نیستم واسه آقایون ولی خب ازین خوشحالم که یقین پیدا کردن که کائنات و قانون خدا هرکی هرکی نیس والسلام!مدتی میشه که یه فرد دیسلاو،ضد رفیق،خودخواه تر،مغرور تر و البته مهربان تر شدم ولی طبق جمله ی ش.ن یه گرگ شدم که نگو و نپرس البته درونم 2-3ماهیه که گرگ شده و ظاهرم از وقتی که بدنسازی میرم خداییش پدر آدم در میاد مخصوصا تو دستگاه وزنه شکم حتی منی که 7سال ژیمناستیک کار کردم بوووووووق میخورم چه برسه به داش رضا م که قبلا دروازه بان بود. خلاصه اینکه قبلا وجدانم تو درونم غلیظ تر بود ولی الان فقط و فقط اینا برام مهمه:رضایت خدا،عمل به ترجمه قرآن،داداش بابکم،خونوادم،خوشبختیه داداش رضا و زن داداش،ادامه ی مسیر هدفم،کمک زیر زمینی به بعضیــــا که همونطور که قبلا گفتم شاااااااید بعد ها معلوم بشن،کتاب خوندن و آگاهیه فکری هرچه بیشتر، له کردنه دلم و نابودیه تک تک آرزوهام و کشتنه کسایی که تو دلم خونه کردن؛ و در آخر خوشبخت کردن عروس مامانم که دل خودم مهم نیس مهم اینه مامانم به خواسته هاش برسه مهم اینه مامانم لبش همیشه بخنده تا لحظه ای غم زندونی بودنه برادرش(داداش بابک) رو نخوره و بدونه دلی18 ساله هستش که حاضره هرکاری بکنه همه رو تو دلش بکشه و به خواسته ی مامانش عمل کنه تا لحظه ای مامانش حس کنه خوشبخت ترین مادر دنیاس.


راسی اگه این ضرب المثل رو نگم آتیش میگیرم

چند روزه که مونده ته گلوم نگم نمیـــــــــــشه...:

 

گلادیاتور

 

کار هر بز نیست خرمن کوفتن، گاو نر می‌خواهد و مرد کهن


نوشته شده در شنبه 93/5/18ساعت 12:37 صبح توسط mohammadshayan1 نظرات ( ) |

چی ازش میخوای اونکه رد داده مُخش
ولش کن وسط دردای خودش
کسی نمیکنه در واقع پُرش
چون دوست داره که بسازه یه فردای پُر عشق
چی ازش میخوای آخه توقع تا کی
فک کردی دل ِ خودت فقط خب پاکه ؟
فقط خدا به تو توکل داده ؟
میدونی زیرزمین چقد تحمل داره ؟ توهم زائه..؟
اونو ولش کن اون مرد بسته اس
با همه راه اومده تیکه پاره تو درد
از بس ، جنگیده بار اومده
اونو ولش کن اون مرد خستس
اون دیگهزانو زده
اون مرد دیگه زانو زده...یعنی چی؟


مرد زانو زده


هِلو مای فرندززززززز(بقول امیردوست داشتن)
یه جا از ایران مونده بود که تجربه حداقل یه بار دیدنش رو نداشته باشم که اونم کردستان و کردهای عزیز بود. بالاخره تو هفته ای که گذشت بعد 16ماه حاضر شدم با خونواده مسافرت دور برم؛عالی بود خب طبق معمول مثل همیشه قبل از هر شهری رفتیم ارومیهدوست داشتن پوزخندو بعد کردستان؛راستش ته دلم یکم میترسیدم از سفر به کردستان چون از بچگی ذهن ما دهه ی هفتادی هارو پر کردن که کرد آدمکش هستش فلانه شبونه سر میبره و...وااااای بالاخره رسیدیم سقز و بانه و سنندج تو بانه توی خونه ی یکی از دوستان موندیم آخه بانه خیلی شلوغ بود و حتی جا نبود تو خیابون واسه چادر زدن چه برسه به هتل!!! تو خونه ی اونا یکم ترس داشتم ولی خب من از بچگی خوزستانی ها و کرد ها رو خیلی دوس دارم مخصوصا کرد ها؛چون شرف دارن تعصب دارن خودفروش و قلم فروش و فکرفروش نیستن!! عمو کمال(صاحب خونه) واسمون سنگ تموم گذاشت و شب قبل از خواب بغضش ترکید و گریه کرد و حرفای دلش رو گفت داغون شدم واقعا از ته دل داغونه داغون تاحال حرف دل یه کرد رو نشنیده بودم و گریه هاشو ندیده بودم... خب حق ندارم زیاد توضیح بدم ولی اینو فقط میگم خدا بر باعث و بانیش و انگلستان و افکار انگلستان و دوستداران انگلستان لعنت کنه...همین! انگلستانی که منه ترک رو خر کرد،توئه رشتی رو بی ناموس کرد؛توئه قزوینی رو فلان کاره کرد؛اصفهانی رو خسیس کرد؛مازنی هارو بدکاره کرد...!تا بتونه تفرقه راه بندازه و ایران رو تیکه تیکه کنه تا بتونه راحت تر قورت بده!!! درسته یا نه؟؟ حالا تو هی جوک درست کن واسه اینا و بخند حال میده ...نه؟؟؟ پس بخند!! زندگی بدون خنده نمیگذره پس بخند!!وقتی این جوک هارو میبینم دقیقا اون لحظه ای یادم میوفته که عقرب وقتی خودشو در محاصره میبینه خود زنی میکنه و خودشو نیش میزنه و میمیره! محال بود اینارو بگم ولی خب وقتی گریه ها و زانو زدنه آقا کمال یادم میوفته تحملم سر میرسه و میگم اونی رو که نباید بگم...بقول گارسیا مارکز:آنچه را بگو که احساس میکنی و آنچه را انجام بده که بهش فکر میکنی! کرد هارو خیلی دوس دارم نه بخاطر شهید دلواری و دلواری ها و فرزاد و فرزاد ها... بخاطر غیرت و دل صافشون . و بالاخره تو این مسافرت با علی اللهی های عزیز از نزدیک دیدار کردم با مرام شون کاری ندارم ولی خب هرچی باشن مشرک هم باشن قابل احترام هستن .


پرچم ایران


خلاصه یه مسافرت متفاوتی بود برعکس همیشه نه زیارتی بود نه سیاحتی نه سفرهای آنچنانی... یجورایی یه مسافرت دو منظوره بود واسه یه موضوع خاصی و حتمی کردنه اون موضوع در مورد خودم که ایشالله طی چند ماه آینده عملی میشه و خبرای خوبی دارم براتون البته واسه من خیییییییییلی زوده ولی خب مامانم هرچی بگه همونه چون همه دار و ندارم همه دلخوشیم مامانمه پس باید خواستش رو عملی کنم حتی اگه سن م کم هم باشه . من عاشق مامانمم یه عاشق هیچ خواسته ی معشوقه ش رو رد نمیکنه حتی اگه باعث نابودیه دلش باشه حتی اگه باعث له کردنه دل خودش باشه ... برام هیچی مهم نیس فقط این مهمه که مامانم به خواسته ی چند ساله ش درموردم برسه. همینتبسم

حسین پناهی: به بهشت نمیروم،اگر مادرم آنجا نباشد...!

 

وای دد ساعت11:30شد دیــــــره زود برم دوش

بگیرم تا از ساعت00:15 به اینجا شــــــب نیستدوست داشتن

رادیو جوان گوش بدم با اجرای احسان علیخانیبووووس

راسی پس فردا اعلام نتایج کنکور هستش خدا

خودش رحم کنهپوزخند بعد اعلام نتایج هم تو همون

روز با رفقا میریم کنسرت بنیامین تو سرعـــین...

خدارو شکر دیگه همه چیز به روال عادی خودش

افتاده ساخت سوئیت تازه ام داره تموم میشـه

بعد اتمامش لی لی لی لی لی لی لی لی لیخیلی خنده‌دار

شکلک های رقصیدن+متحرک 1شکلک های رقصیدن+متحرک 1شکلک های رقصیدن+متحرک 1

بابای


نوشته شده در جمعه 93/5/10ساعت 11:20 عصر توسط mohammadshayan1 نظرات ( ) |

هر کی بهم ضربه زد بخشیدم بی شک
هـرچـی زخـمی تر...وحشی تر میشم
آه همه به ظاهرگرم ولی نظاره گر
نگاه شادشون به دردم اضافه کرد
اونا که داشتن تو عقده میمردن
اونا که سر سفره ی ما لقمه میخوردن
تا اینو فهمیدن که ما زمین خوردیم
تماشا میکردن و تخمه میخوردن
منم جواب دادم با یه آه بلند
اونا نشستن و منم تو راه قله ام!!
هه هه اونا که منو به حال خودم رها کردن
تا تو دردام ناله کنم...
فعلا هدف مهمه ولی
وقتش میرسه که زندگینامه شون رو پاره کنم...!بلبلبلو

 

گرگ در لباس میش


سلام چطّورین؟شاید از متن شعر بالایی تعجب کنید؛راستش من تو این چند ماهه مخصوصا از عید نوروز تا کنکور با یه سری آهنگها خوش بودم یا بهتره بگم زنده بودم! آهنگایی که به ندرت لا به لاشون پاپ و عشقی پیدا میشد آهنگایی که واقعا تو سخت ترین شرایط و شبها امید نفس کشیدن میداد که از اونا میشه به "ادامه میدم از یاس" و "دلخوشی از حصین ابلیس" و "من دلم پاکه و خونه خوبه و من از تتلو" و ازین قبیل آهنگا که فقط شامل رپ و راک بودن... از جمله آثار فوق العاده ی گروه The ways که واقعا واسه ایران و ایرانی افتخاره. تصمیم گرفتم تو هر پست جملات اصلی و فوق العاده ی یکی از این آهنگارو بالای پستم بنویسم. اوضاع خداروشکر خوبه راستش از اون شور و شوق و استرس اعلام نتایج کنکور افتادم اینو واقعا از ته دل میگم نه حالا بخوام الکی ادعا کنم واسه من این مراحل عادی هستش و فلان؛کلا هیچی ارزش و اهمیت آنچنانی واسم نداره با کنکورم میشه موفق بود بی کنکورم خیلی درس خون ها و فوق لیسانس های جوان هستند که تو سوپرمارکت پفک میفروشن!!! خیلی بی سواد ها هم هستن میلیاردرن! پس بقول چارلی چاپلین: درس پول نمیاره اگه هم بیاره آرامش نمیاره اگه هم بیاره تخت نمیاره!اگه هم بیاره خواب راحت نمیاره...!!! ولی باز دیشب تو مراسم احیا با گریه به مولای خودم التماس کردم که یاریم کنه تا اگه لیاقتشو دارم موفق شم اگه هم نشدم محاله پشت کنکور بمونم اینو صراحتا میگم محاله! خدا میدونه13مرداد بعد اعلام نتایج چه حالیم...ولی هرچی باشه باز من میمونم و خدا و باز توکل کردن به حکیم ترین حاکم. کلا یه آدم دیسلاو (ضد عشق)دعوا شدم نمیدونم چرا دست خودم نیس؛همه ش بهزاد پکس گوش میدم همه ش تتلو انگار نه انگار همون شایانی ام که با هزار امید و ذوق و شوق میرفتم کلاس گیتار پاپ تا عاشقونه بزنه و بخونه!!! یکی از دوستان داره گروه موسیقی راک تشکیل میده نمیدونم شاید تو آینده ی نه چنداان دور عضو گروه راک بشم شاید نه. عاشق راک بودم و هستم مخصوصا گروه The waysدوست داشتن(به مدیریت و با صدای کاوه آفاق)واقعا عالیه و کم کم واسه کلاس های فیلمنامه نویسی توسط یه بزرگواری که همه تون میشناسینش جا میوفتم و ادامه ی کار... واسم مهم نیس کدوم از کارام ارزشش بیشتره مهم اینه که راکت نباشم و بقول شریعتی: اگر هم پیاده شده است به سفر ادامه بده زیرا در ماندن میپوسی...! بقول متن خودم همچنان باید جاری بود و جاری شد حتی با آبی گل آلود!!! یه سری حرفا داشتم که بمونه واسه پست بعدی تا هم طولانی نشه و شما در نگاه اول به این پست هنگ نکنین و هم مطالب نامرتبط نباشه... داشتم یه کتابی از گارسیا میخوندم حرفاش به دلم نشست و تایپش کردم واقعا عالیه بخونین... راسی از امروز سری جدید آهنگای امیرحسین جوووون(امیرتتلو)میاد و تاآخر شهریورم آلبومش دست مونه ها ها ها...احسان علیخانی جر خورد از بس به ارشاد دوید و به مدیر شبکه3 التماس کرد امیرحسین رو بیاره ماه عسل ولی خب بقول امیر:شاید قسمت نبوده! آره دقیقا قسمت نبوده مدیونین اگه فکر کنین کسانی میخوان این اتفاق نیوفته...!!!پوزخند

 

و مورد داخل پرانتز ...!!!

درمورد خداحافظی جادوگر هم واقعا خیلی ناراحت شدم خیـــــــلی

درسته که من استقلالی ام ولی خب کسانی طرف حق رو گرفتــن

و خود فروشی نکردن حرمت و حق احترام دارن عـلـی کریمی هـــم

رفت تو صف ناصرحجازی و فرهاد مجیدی و مـهـدی مهـدوی کیا کــه

حاضر به فنا و نابودی شدن ولی خود فروشی نکردن... به یاد 3گل ت

به کره توی برد4-3 ایران در ملتهای آسیای 2004 به یاد بهترین بازیکن

آسیا شدنت در سال2004 به یاد بازی های درخشانت تو بایرن مونیخ

به یاد گریه هات و پاک سازیت تو فوتبال ایران به دعوات با علی داییدوست داشتن

(البته اینجاشو خیلی غلط کردی حق نداری به همشهری ما توووووو

بگی! خیلی خنده‌دار) به یاد سکوتت در قبال انتخاب نکردن کی روش واسه

جام جهانی برزیل به یاد بزرگی هات و دریبل هات... برو و توی دنیای

تختی ها ناصر حجازی ها مجیدی ها مهدوی کیا ها مطمئن باش

قلب حق گرا ها و صداقت طلب ها واسه سلامتیت میتپه ...خدا یاورت


خداحافظی علی کریمی


آخرین حرف علی کریمی:

خوشا به حال کسی که پاک آمد و پاک رفت!



در 15 سالگی آموختم که مادران از همه بهتر می دانند ، و گاهی اوقات پدران همپوزخند
در
20 سالگی یاد گرفتم که کار خلاف فایده ای ندارد ، حتی اگر با مهارت انجام شود
در
25 سالگی دانستم که یک نوزاد ، مادر را از داشتن یک روز هشت ساعته و پدر را از داشتن یک شب هشت ساعته ، محروم می کند
در
30 سالگی پی بردم که قدرت ، جاذبه مرد است و جاذبه ، قدرت زن
در
35 سالگی متوجه شدم که آینده چیزی نیست که انسان به ارث ببرد ؛ بلکه چیزی است که خود آن را می سازد
در
40 سالگی آموختم که رمز خوشبخت زیستن ، در آن نیست که کاری را که دوست داریم انجام دهیم ؛ بلکه در این است که کاری را که انجام می دهیم دوست داشته باشیم
در
45 سالگی یاد گرفتم که 10 درصد از زندگی چیزهایی است که برای انسان اتفاق می افتد و 90 درصد آن است که چگونه نسبت به آن واکنش نشان می دهند
در
50 سالگی پی بردم که کتاب بهترین دوست انسان و پیروی کورکورانه بدترین دشمن وی است
در
55 سالگی پی بردم که تصمیمات کوچک را باید با مغز گرفت و تصمیمات بزرگ را با قلب
در
60 سالگی متوجه شدم که بدون عشق می توان ایثار کرد اما بدون ایثار هرگز نمی توان عشق ورزید
در
65 سالگی آموختم که انسان برای لذت بردن از عمری دراز ، باید بعد از خوردن آنچه لازم است ، آنچه را که میل دارد نیز بخورد
در
70 سالگی یاد گرفتم که زندگی مساله در اختیار داشتن کارتهای خوب نیست ؛ بلکه خوب بازی کردن با کارتهای بد است
در
75 سالگی دانستم که انسان تا وقتی فکر می کند نارس است ، به رشد و کمال خود ادامه می دهد و به محض آنکه گمان کرد رسیده شده است ، دچار آفت می شود
در
80 سالگی پی بردم که دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترین لذت دنیا است
در
85 سالگی دریافتم که همانا زندگی زیباست

" گابریل گارسیا "


نوشته شده در دوشنبه 93/4/30ساعت 3:57 عصر توسط mohammadshayan1 نظرات ( ) |

سلام
خوبین؟اوضاع نسبتا خوبه... البته نسبتا!!
قرار بود دوتا پست قبل از کنکور بذارم
که یکیش در مورد درد دلم با خدام
بود و یکیشم یه درد دل از نوع دیگه...!
تقریبا دو هفته پیش داشتم تو خونه با
معلمم مسئله حل میکردم که یهو سرم رو
میز گذاشتم و از حال رفتم! بعد نیم ساعت
دیدم مامانم و خواهرم اطرافمه دارن دلداری
میدن! تازه فهمیدم که از حال رفته بودم
مامانم رفت از بیرون آبمیوه و کمپوت و...
گرفت و از کشوی میز تلویزیونم دی وی دی
سریال پایتختدوست داشتن رو ورداشت و پلی کرد تا حالم
بهتر شه؛بهشون گفتم تنهام بذارن؛تا3صبح
قرآن گوش دادم و گریه کردم نمیدونستم
چرا و بخاطر چی ولی فقط گریه میکردم...!

دو روز اصلا نخوندم و الان الحمدالله از لحاظ
جسمی عالی م و از لحاظ روحی هم که بیخیال!
...هیسسسس

 تا یادم نرفته رسیدنه ماه رجب و شب آرزو ها رو هم

تبریک میگم؛هعــــــی پارسال تو شب آرزو ها عجب

پست مزخرفی گذاشته بودم!!! دقیقا به این معنا بود

که محبت رو گدایی کنم... بذاریم رو حساب تنهایی...!

الان بهترین وضع عاطفی رو دارم کسی تو دلم بوده

و هست و خواهد بود و پایان هر نمازم واسه سلامتیش دعا

میکنم بدون اینکه خودش بدونه...

بقول شریعتی:خدایا به من دوست داشتنه دوست را

ارزانی کن بدون آنکه او بداند...!

قراره ایشالله 21اردیبهشت برای سومین بار برم کنسرت

محسن یگانهدوست داشتن؛داداش رضا و زن داداش به دلیل مراسم

چهلم مامان بزرگش نمیاد و تنهام! شاید شانلی رو

با خودم ببرم آرزومه شانلی رو آهنگساز کنم،خودشم

خیلی علاقه داره ایشالله تا آخر سال آینده نوازندگی

گیتار و پیانو رو کامل تموم کنم؛خودم یواش یواش یادش میدم

و 3-4سال دیگه بزرگتر بشه میذارم بره کلاس موسیقی...(تنها یاور و امیدمه)


آخرین یاور

 

بین مذهب و فلسفه و ادب و خودم گیر افتادم
خدارو شاکرم که اعتقاد قلبی م رو یه سطحی
قرار داد که تو بدترین شرایطم موتور محرکم
باشه؛خیلی سخته خیلی تلخه کسی نباشه دردتو
بفهمه خیلی سخته بین صد ها و هزاران نفر
تنها باشی،سخته که ایمان و اعتقاد درونیت
بطور وحشتناکی بالا باشه ولی عین فرقه ی
ملامتیه بروز ندی تا مورد بد بینی عوام قرار
نگیری...!سخته واسه مردمی حرص بخوری که حرفِ
فکرشون حرف نون ِ شون باشه،اعتقاد قلبی شون
اعتقاد مصلحت و منفعت شون باشه، مشکل اینجاس
که من بجای چاه مولا علی یه بالش دارم بالشی
که نه عمق داره صداهام و فریادم توش گم بشه
و نه ته اش آب وجود داره که اشکام توش گم
بشه اسیر فکر و ذکری شدم که عین سلمان در به
در به دنبال گمشده اش می گرده،دارم صبح تا شب
میخونم...برای چی؟؟ لابد سنگ قبرم ژیگول تر و
شیک تر باشه!!!قاط زدمآرزومه که مثل رفقاو اطرافیان
بدون دلیل بخندم شاد باشم؛آرزومه دیگه
نفهمم و ننویسم ولی شاید بقول صادق هدایت:
من واسه سایه ام مینویسم تا شاید بیشتر و
بهتر خودم را بهش بشناسونم...!
دارم به همه ی
دوستام روحیه میدم که واسه این56 شب باقی
مونده ی لعنتی هم دلگرم باشن؛ولی خودم
از هر لحاظی داغونم؛داغون تر از داغون...
چه عاطفی چه درسی چه روحی چه هرچی. یه
چیزایی فهمیدم که داغون تر از سابق شدم
چیزایی که شاید باعث بشه کلا این وب جمع بشه
و بای بای واسه همیشه!!!

(راستی احتمال میدم خیلی از رفقا از دوتا آهنگ آخر
وبم خوششون نیاد و واسشون کسل کننده باشه ولی این
دوتا پست آخرم قبل از کنکور رو میخوام دلی تر
بذارم بنابراین ازون جایی که از بچگی عاشق اینجور
تصنیف ها هستم بخاطر همینم ترجیح دادم
کد تصنیف درست کنم حرفای این تصنیف عالیه توصیه میکنم
اگه علاقه هم نداشته باشین به شعرش گوش کنین...

به جان بچه ی نداشته م عالیه با دوست داشتنصدای همایــــــون جــــــوندوست داشتن)

البته هیشکیدوست داشتن شادمهردوست داشتن نمیتونه بشه نوازنده ی:

گیتار،پیانو،ویولن،گیتار برقی،انواع ساز های بادی

آهنگساز و خواننده و ترانه سرا و تنظیم کننده!!!!

این شعر پایینی هم که حکم بخش اصلی این پستم

رو داره از روزبه بمانی که بدون شک بهترین ترانه سرای

فارسی زبان هستش کسی که شعر همه ی آهنگای

گوگوشدوست داشتن و داریوشدوست داشتن رو میگه.

 

درد دلی با خدام به زبان شعر...:

 

آخرین پناه

 

رو به تو سُجده میکنم...
...!دری به کعبه باز نیستیعنی چی؟
بس که طواف کردمت...
!!!مرا به حج نیاز نیست
به هر طرف نظر کنم
...!نماز من نماز نیستوااااای
مرا به بند می کشی از این رهاترم کنی؟؟!یعنی چی؟
زخم نمیزنی به من
که مبتلاترم کنی؟؟!
از همه توبه میکنم
بلکه تو باورم کنی
قلب من از صدای تو چه عاشقانه کوک شد
تمام پرسه های من کنار تو سلوک شد
عذاب میکشم ولی عذاب من گناه نیست
وقتی شکنجه گر تویی...

شکنجه اشتباه نیستگل تقدیم شما

 

 

 

اومده بودم کافی نت تا کارت

ورود به جلسه سنجش رو

از سایت بگیرم و گفتم پستمم

بذارم حرفایی بود که باید زده

می شد امیدوارم دقیقا منظورمو از

تک تک کلمات و گذاشتن

این شعر متوجه شده باشین

یا علیدوست داشتن

 

گل تقدیم شماshayan17


نوشته شده در پنج شنبه 93/2/11ساعت 6:57 عصر توسط mohammadshayan1 نظرات ( ) |

(موضوع های مختلفی بود که میخواستم بعنوان اولین پست سال بیان کنم...

چه موضوعی سر از علی؟؟!!مناسبت خاصی نداره این پست ولی شب وفات

خانم فاطمه س نتونستم برم هیئت یا بهتره بگم که نخواستم برم!! و نشستم

خونه و تا ساعت3 صبح برای صدمین بار متن علی تنها تر از خدا رو خوندم از

شریعتی و نتونستم تو این ایام نسبت به این متن بی تفاوت باشم چون این

شب ها سخت ترین شبای علی بودهیعنی چی؟)

سلام قبل از هرچیزی یه عذرخواهی اساسی میکنمقاط زدم چون کمال بی معرفتی و بی ادبی بود یهویی 40-50روز نبودنم؛عیدتونم مبارکگل تقدیم شما،شمارو نمیدونم ولی واسه من مزخرفترین عید بود؛از وقتی دنیا اومدم سومین عید نوروزی بود که تو ایران بودم و اولین عیدی هم بود که تو شهر خودم و خونه موندم،خیــــــــلی سخته چون من تو طول سال فقط عید رو راضی میشم با خونواده جایی برم که اونم اونا رفته بودن مکه و من بودم و خودم ! دوس ندارم فاز بد بدم ولی این بند شعر حصین ابلیس رو خیلی دوس دارم: من،همون که خوش بود یه وقتی،سرحال و سنگین و سفت...میفهمی!!؟؟همه چی پیچید و همه رو ساخت؛روز هاشم مثل هم ه؛حتی روز تحویل سال!!تنها باش چون برات مفیده،مثل من،کسی که سایه اش سفیده...!!!یعنی چی؟


سایه


البته 2ساعت قبل از تحویل سال همزمان هم به اجرای احسان جون نگاه میکردم و هم یه متنی نوشتم تا فرداش برم کافی نت و آپ کنم ولی همه ی مغازه های شهر بسته بودن و بعدشم که مشغول تست زنی بودم که نشد که بشه! همه درسارو جمع بندی کردم و فقط دوتا غول مرحله آخر یعنی هندسه و فیزیک مونده که چون میدونستم رو این دوتا درس توفیق چندانی به دست نمی آرم بخاطر همین گذاشتم آخر. خب درصد های دروس عمومی م رو میشد از پارسالم حدس زد که اینطور بشه و کلا از دروس عمومی م راضی م ولی واسه شیمی یه سوپرایز دارم واسه همه(خونواده و رفقا و مدرسه) چون همه میدونن من از شیمی متنفر بودم و همیشه منفی میزدم؛ولی یه سوپرایز اساسی دارم واسه همه تو شیمی. فقط و فقط 82روز موند تا کنکور ؛عین زندونی ها تقویمم رو روز به روز خط می زنم!! این15شب که با داداش یاشارم تا ساعت4صبح حرف میزدیم و آهنگ گوش می دادیم و ازون جوک های همیشگیش می گفت تا حالم رو بهتر کنه؛بهتر که چه عرض کنم،عوض کنه!! تو این ایام نوروز تلقین میکردم که دوتا مورد رو نمیدونم و ازشون خبر ندارم؛دوتا موردی که مطمئنا اگه بهشون لحظه ای فک میکردم باز به عقل و دلم غلبه میکردن؛ولی خب خداییش این دوتا مورد بعلاوه ی دوری خونواده که تو مکه بودن؛دست به دست هم داده بودن داغونم کنن تو ایام عید؛منم از لج و از رو حرصم فقط میخوندم و تست؛آخه عادتمه هروقت حسابی داغون باشم هی غذا میخورم و درس میخونم!!!چند روزیه که یه بوهایی استشمام میکنم که عقل سلیم حکم میکنه گوشیمو خاموش کنم تا کنکور... قراره تلفن ثابت واحد خودم رو از فردا راه بندازم تا اگه خونواده کاری داشتن به اون بزنگن و رفقا اگه زنگیدین به همراه اولم و خاموش بودم نگران نباشین چون تو این8سالی که این خط در اختیارمه سابقه نداره حتی یه روز خاموش باشه ولی خب دیگه...و تا6تیر ساعت12ظهر خاموشم!! ایرانسلمم که خیلی وقته خاموشه و خاموش خواهد ماند الان4ماهه که ایرانسلم خاموشه انقددددددددر کیف میده اعصابم آرومه!!!گیج شدم
واقعا اگه سریال پایتخت و ارسطو و باباپنجعلی نبودن حالم افتضاح میشد؛ (دوست داشتنالــــــــکی مـــیگه!!دوست داشتن) خیلی تنهام،واقعا به معنای دقیق کلمه ی تنهایی،از همون تنهایی که مولا علی تو چاه فریاد می زده و شبونه گریه میکرده؛از همون تنهایی که بابک وقتی از وزیر خودش خیانت دید و اعراب اعضای بدنش رو تیکه تیکه میکردن؛فریاد کشان خونش رو روی صورتش می مالید تا دشمن نفهمه که ترسیده و رنگش پریده؛از همون تنهایی که گالیله تو کلیسا وقتی حقیقت جاذبه و چرخش زمین رو مطرح کرد،کافر قلمداد شد و میخواستن اعدامش کنن که از روی جبر حرفش رو پس گرفت و گفت:همه حرفام دروغ محض بودن و علمای دینی راست میگن!! از همون تنهایی که مهدی مهدویکیا بین 100هزار طرفدارش جلو چشم میلیون ها هوادارش غریبونه اطراف زمین چرخید و واسه تنهایی افکارش و تنهاییش بین میلیون ها نفر اشک ریخت...!!
کافیه متن "علی تنهاتر از خدا" رو از دکترشریعتی بخونین تا عاشق علی بشین،خب اکثر ماهارو بعــــــــــضی آقایون با افراط و تفریت های نابجا از مذهب زده کردن؛من نمیگم مذهبی به سمت علی برین؛با همون ذهن کنجکاو و پر از سوال و فلسفه می شه به علی رسید من چند ماهی در مورد قشر علی اللهی ها تحقیق کردم خب واقعا اوج اعتقاد به اعتقاد اینا می گن؛انسانایی که همه دار و ندارشون علی هستش،بقول شریعتی :چه سعادتی ازین بالا تر که به سطحی از اعتقاد و شناخت علی برسی که علی رو خدا بدونی؛من اصل مذهب علی اللهی رو قبول ندارم چون نوعی شرک محسوب میشه؛ولی اعتقاد درونی و قلبی علی اللهی هارو قبول دارم و کاملا درک میکنم؛در کل خیلی دوسشون دارم بخاطر جدیت و تعصب شون و مخصوصا عاشق مراسم سرسپردن شونم و شعار مذهب شون اینه:"پاکی،راستی،نیستی،ردآ" و هرکدوم از این 4تا کلمه شامل هفت پیر(رهبر) و هفت کتاب میشن یعنی به معادلی 28تا کتاب مقدس دارن!! و توضیحش خیلی مفصله که ایشالله سرفرصت توضیح میدم...و ایشالله به امید خدا قراره بعد کنکور به کمک رفیقم برم و مدتی توی ارومیه و قسمت شمالی کرمانشاه با علی اللهی ها بمونم تا بیشتر باهاشون آشنا شم.
برخی از علمای دینی ما شیعیان اثنی عشری گفتن که این افراد یارسانی(علی اللهی) شیطان پرستن؛جواب این جمله رو خیلی سعی کردم و جلوی خودمو گرفتم که تو وبم ندم و فقط در جوابش یکی از درخشان ترین بند ها و سخنان نهج البلاغه از مولا علی رو مینویسم:
مردم را روزگاری رسد که در آن از قرآن جز نشان نماند و از اسلام جز نام آن،در آن روزگار ساختمان مسجد های آنان نو و تازه ساز است و از رستگاری ویران! ساکنان و سازندگان آن مسجد ها بدترین مردم زمین اند،فتنه از آنان خیزد و خطا به آنان در آویزد.آن که از فتنه به کنار ماند بدان بازش گردانند،و آن که از آن پس افتد به سویش برانند. خدای تعالی فرماید:"به خودم سوگند،بر آنان فتنه ای بگمارم که بردبار در آن سرگردان ماند" و چنین کرده است،و ما از خدا می خواهیم از لغزش غفلت درگذرد. (خیلی خنده‌دارآی گفتـــیا علی جان خدا از دهنـــــت بشنوه خداییش عجب مولایی داریم آقا و سرور هرچی آقا هستش و دشمن درجه یک چاپلوس ها و منفعت طلب ها)


مولا علی


خب فلسفه و عرفانباید فکر کرد دقیقا یه تیغ دو لبه هستش که اکثر اوقات افرادی که بهش رو میارن تو پاره ای از اتفاقات و دوران به بن بست میرسن و تنها راه پیش رو رو خودکشی میبینن . شریعتی وقتی18ساله بوده بعد از خوندنه فلسفه ی و برهان های موریس مترلینگ و تک تک جملات صادق هدایت،به بن بست رسیده بود و شریعتیه 18 ساله یه شب که میخواسته خودشو تو خودخونه بندازه و خودشو خلاص کنه؛یهو به یاد مولانا و مثنوی معنوی میوفته که چطوری توش خدارو وصف کرده و از خودکشی منصرف میشه و تصمیم میگیره تا ته خط و تا آخر راه بره و حتی شکنجه و زندانی هم بشه دست از کارش برنداره و همون جوان18ساله شد شعله و جرقه ی تک تک ذهن هایی که عاشق سوختن و سوزوندنند!! خب منم به بن بست رسیده بودم به بدترین طرز فکری که یه جوان18ساله میتونه بهش برسه؛ولی تنها نهج البلاغه و علی آرومم کرد و شد یار شبهام و دلگرمیه شب های سرد یه داوطلب کنکوری!!!
حالا با قاطعیت و به صراحت تمام میگـــم مرجع تقلیدم تنها و تنها مولا علی هستش و کاری هم به قانون و فلان حرفا ندارم که مرجع تقلید بایستی در قید حیات باشه و فلان باشه بسار باشه؛اصلا! چون تنها فردی که میتونم شهادت بدم کامل هستش و لایق مرجع تقلید شدن مولا علی هستش و والسلامدعوا

 


نوشته شده در شنبه 93/1/16ساعت 4:58 عصر توسط mohammadshayan1 نظرات ( ) |

منو جون پناهِ خـــــــودت کن بــــــــرو؛بزار پای این آرزوم واســـــــــــــتم

به هر کی بهم گفت ازت رد شده قسم می خورم من خودم خواستم

من از زخـــــــــــــم هایی که خوردم پـرم؛تو باید از این پـله بالا بــــــری

               تو بالا نری من زمین می خورمگل تقدیم شما

 

 

منو رها کن برو

 


دلم،گلم،حرمت نگه دار... کاین اشک ها خونبهای عمرِ رفته ی من است...!

 

سلام عزیزان چطّورین؟من که ای... شکر! یاد یاس افتادم تو آهنگ آمین:هر کی بپرسه چطوری یه جواب دکوری...شکر یعنی داغونی یعنی از حقیقت ها در میری...! ولی من هیچوقت از حقیقت در نرفتم و بیشتر سعی کردم با تک تک خواسته هاش کنار بیام و نه ظلم کنم نه زیر ظلم برم؛این روزا حالم خیلی خوبه البته مونده از واژه ی خوب چی ها منظورت باشه!!! شب یلدا تون مبارک باشه و اربعین حسینی هم پیشاپیش تسلیت...یه چند روزیه مشغول تدوین و میکس کلیپی هستم که با دکلمه و صدای خودم ضبط شده با تکنوازی پیانو که اسم متنم هستش"سوی طوفان با بادبانی شکسته" که قراره در برنامه ی فرش سپید از شبکه ی دوم سیما که طرفدارای نوجوان زیادی هم پیدا کرده پخش بشه واسه من یه افتخاره بزرگی به حساب میآد چون نوشته هام دیگه دارن عمومیت پیدا میکنن و از انزوا دیگه خبری نیس؛ و از طرف دیگه هم قراره متن هامو به برنامه ی رادیو هفت از شبکه ی آموزش بفرستم و به امید خدا بعد از مهرماه باهاشون همکاری کنم... چرا بعد از مهر؟؟ خب شرایط تست جذب نویسنده واسه این برنامه از 18سال تا 30 سال هستش که با گذشت مهرماه من 18سالم کامل میشه؛گام بلند و ارزشمندی هستش که تو18سالگی با بزرگانِ رادیو هفت هم قلم بشم ولی مطمئنم که از پسش بر میآم چون به قول فلورانس(استاد دانشگاه نیویورک که کتابش همیشه دستمه حتی تو زنگ تفریح مدرسه!!! یه کتاب نارنجی رنگ که واقعا دیدگاهت رو به زندگی کلا عوض میکنه) : این ضمیر ناخود آگاه هستش همیشه نا ممکن هارو برای تو ممکن میکنه پس هرگز ازش غافل نشو هم میتواند به سعادت برساندت و هم خوار و ذلیلت کند...! و تو نوشته های اخیرِ کتابم به کلمات،بیشتر نغمه آوایی و حس آمیزی دادم تا به هدف و سمت و سوی برنامه رادیو هفت بیاد ... این ایام شب های من خلاصه میشه تو برنامه ی رادیو هفت و صدای شاهین شرافتی و قصه های امیرعلی نبویان و ازون طرف هم رادیو جوان اینجا شب نیستدوست داشتن با صدای حمید محمدی و کیوان جووووون و سید علی ضیاجوووون که البته سید علی نامردی کرده و خیلی کم میاد بخاطر صبح بیدار شدنش واسه برنامه ی ویتامین3. به هرحال این روزا که همه تو کلاس ماشالله از وی چت و تانگو و فلان حرف میزنن(خداییش جیگرم حال اومد وقتی وی چت فیلتر شد ولی کاش از بعد تیرماه فیلتر نباشه!!!!پوزخند)منم میام و با کلمات فلورانس به زندگی امیدوار میشم چون واقعا اگه نبودش افسرده میشدم؛ من همیشه کتاب فلسفی و سیاسی ادبی میخونم ولی اینبار مجبور بودم روانکاوی و فلورانس بخونم...! این متن زیر یکی از متن های کتابم هستش که واقعا با تمام وجود عااااااااشقشم چون یکی از صادقانه ترین متن هامه؛این متن به احتمال زیاد تا بهمن ماه تو وبم خواهد ماند و آپ نخواهم نکرد چون این یه ماه واسم خیلی حیاتیه و حوصله ی کافی نت اومدن ندارم... و ازونجایی که صبح ها قبل از مدرسه گوشیه مامانم رو دزدکی ورمیداشتم و میومدم به کامنت ها جواب میدادم که اونم دیگه نمیام پس هروقت شد به کامنت ها جواب میدم هرطور شده فقط نظرتون در مورد متنم خیلی برام مهمه... ممنونخدانگهدار

 

دوراهی

 

تقدیم به تک تک شب هام...لحظاتی که واسه تقرّب به خدام لازممه...

(قبل از خوندن متن پیشاپیش معذرت میخوام اگه اشتباه تایپی باشه تو متن

چون این کافی نت چسبیده به مسجد محله مون و کافی نت چی میخواست

بره نماز مسجد و کافی نت رو ببنده انصافا ترکیدم ما فوق سرعت نور نوشتم...

ولی من نماز نرفتم چون متنفرم ازینکه کسی رو قبول نداشته باشم و بهش

اقتدا کنم... من اقتدای چشم بسته رو نمیخوام... همین قلمم پیشوای منه!!!)

 

عاشق ترین فارغ...

 

عاشق ترین فارغ


عاشقم من؟ نه... پس چرا چشمانم دوباره گریان هستند؟! بیمارم من؟ نه... پس چرا بغضی به اندازه ی تمام رویاهایم دارم؟؛شاید خود را شناخته ام و بخاطر همین مدام سکوت می کنم و در قبال همه ی بدی ها آرام می مانم؛نمی دانم از روی ضعف این کار ها را در پیش میگیرم یا از روی نگرش بلند... فقط این را خوب می دانم که نمی توانم همچو دیگران زندگی کنم،نمی توانم عاشق شوم یا همچون دیگران تابع شوم بخاطر مصلحت طلبی...! عاشقی برترین نعمت الهی واقع شده ولی افسوس که عشق ارزش چندانی ندارد و این عاشق است که بدان معنا می بخشد بنابراین عشق کاتالیزوری بیش نیست که تورا از منیّت به من واقعی می رساند ولی خود روی خوش به تو نشان نمی دهد و تورا از خودش بیزار می سازد؛سپس تو مدام از عشق می ترسی ازش فرار می کنی،غافل از اینکه اگر عشق نبود تو باز میتاختی و به هر رهگذر یا چیز موقتی دل می بستی و داغون می شدی؛و این گونه می شود که بیدار میشوی از خوابی که خیلی ها سالیان سال اسیرش می شوند؛تو بیداری،می بینی، میفهمی... بدیسان نمی توانی عاشق شوی و اگر هم بشوی نمیتوانی آن را حفظ کنی و این یعنی درد؛ یعنی خواستنه چیزی که نمی توانی آن را بخواهی و حق داشتنه آن را نداری؛ همچنان باز سکوت میکنی،به ذات و سرنوشت خودت اعتراض می کنی که چرا می فهمم؟؟ خب من هم مثل همه حق بر این دارم که عاشق شوم،زندگی کنم و از زندگی لذت ببرم و در پاسخ به این سوالاتِ بی جواب کمی از خانه میزنم بیرون تا همرنگِ جامعه شوم ولی باز وقتی مردم و رفتار و زندگی آنان را که می بینم دوباره این مُهرِ پیشانی ام گوش زد می کند که من درد را فهمیده ام و همچنان باید نفس بکشم بی آن که زندگی بکنم؛و همچنان از عشق بنویسم بی آن که دلداده باشم؛و از درد و فقر بنویسم بی آن که دردمند باشم پس من همچنان باید باشم و باید بنویسم از داشته یا نداشته هایم از کرده یا نکرده هایم تا که شاید روزی به جواب سوالات بیشمارم برسم و شاید روزی فهمیدم که چرا به دنیا پا نهاده ام؛شاید روزی فهمیدم که زندگی برای حال بهتر است یا برای آینده...؟! یعنی چی؟ ولی با وجود این افکارِ گنگ و سر در گمِ بینِ این دالان ها باز در مهمانی ها در جمع حاضر می شوی که سکوت ها و کم حرفی های همیشگی به لحظه ی آغاز فرا خوانده می شوند و در بحث ها شرکت نمی کنی و مدام در درون از خود چرا ها و چگونه ها می پرسی و به نمیدانم ها می رسی و استدلال ها می آوری و در همان لحظه به سخنان دیگران گوش می دهی بی آن که اندیشه ای در آن داشته باشی... تو خود را شناخته ای بنابراین زبانِ حرف زدن با دیگران در تو نیست و سرانجام پناه می آوری به کاغذ سفید که پر از شعرهای نا نوشته و حرف های ناگفته می باشد زیرا که اوست تورا می فهمد و یاورت می شود؛ تو می نویسی گریه می کنی و خودت را خالی می کنی از بغض و تحقیر می شوی بخاطر فهمیدنت و شعرهایی که با هر طلوعِ خورشید به انتشار کبریت می رسند ولی باز می نویسی و با تک تک کلماتت بارها متولّد می شوی و میمیری و اینگونه می شود که به خود باوری می رسی که می شود نفس کشید و همزمان زندگی هم کرد؛ می شود زندگی کرد و عاشق هم شد؛ می شود عاشق شد و به فردا نیز امیدوار بود...پس همچنان باید نوشت برای تحقیر شدن ها،نفهمیدن ها،درک نشدن ها و برای فرداها...تبسم

 


نوشته شده در پنج شنبه 92/9/28ساعت 6:38 عصر توسط mohammadshayan1 نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5      >

Design By : Pichak